یکشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۶

سه شنبه، 5 دى، 1385 وجود وجود آرام. آرام. آرام. آرامي و بيجاني همه جا حاكمست. موج بچشم نمي خورد. جنبش وجود ندارد. آفتاب درميان آسمان، بيحركت خيره مانده. تيغه هاي نور- جامد و ساكن- در ميان راه، بي خيال بجا. زمان و مكان، در ركودي بيكران. دريا- چون شيششه ي يكپارچه، يا يخ، جامد- بدون پلكزدن لميده. ماسه ها دوش بدوش خفته؛ گرمي مطبوعي درونشان نهفته. گرمي و بيحسي همه جا پهن است. هر چيز بجاي خويش خشك شده. + آرام، آرام، آرام، كسي بگوشه اي گريخت. از آنجا، به كنار دريا، بروي ماسه ها، خزيد و به پشت خوابيد. نه پرسش و نه تعجب- چون نمرده- فقط مينگرد. اين بيگانه، يكرنگي را بهم زد. تب ريشه دار و لذت بخش را از همه چيز در آورد. جنبشها نمودار گرديدند: آسمان، ساحل و دريا بيدار شدند و چشمهايشان را ماليدند. تيغه هاي نور، امواج دريا، و جريان هوا براه افتادند. خورشيد با تصويرش بر دريا، منم ميكرد و به باختر فرو ميرفت. براي هريك از يكديگر، دلهره و دلواپسي از نو آغاز گرديد. + سايه اش تا خاور كشيده شده بود. صداي دريا و حركت پاها نموئاري از بيرمقي بودند.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی