سه شنبه، 5 دى، 1385
وجود
وجود
آرام. آرام. آرام.
آرامي و بيجاني همه جا حاكمست.
موج بچشم نمي خورد.
جنبش وجود ندارد.
آفتاب درميان آسمان،
بيحركت خيره مانده.
تيغه هاي نور- جامد و ساكن-
در ميان راه، بي خيال بجا.
زمان و مكان،
در ركودي بيكران.
دريا- چون شيششه ي يكپارچه،
يا يخ، جامد- بدون پلكزدن لميده.
ماسه ها دوش بدوش خفته؛
گرمي مطبوعي درونشان نهفته.
گرمي و بيحسي همه جا پهن است.
هر چيز بجاي خويش خشك شده.
+
آرام، آرام، آرام،
كسي بگوشه اي گريخت.
از آنجا، به كنار دريا،
بروي ماسه ها،
خزيد و به پشت خوابيد.
نه پرسش و نه تعجب- چون نمرده- فقط مينگرد.
اين بيگانه، يكرنگي را بهم زد.
تب ريشه دار و لذت بخش را از همه چيز در آورد.
جنبشها نمودار گرديدند:
آسمان، ساحل و دريا
بيدار شدند و چشمهايشان را ماليدند.
تيغه هاي نور، امواج دريا،
و جريان هوا
براه افتادند.
خورشيد با تصويرش بر دريا،
منم ميكرد و به باختر فرو ميرفت.
براي هريك از يكديگر،
دلهره و دلواپسي از نو آغاز گرديد.
+
سايه اش تا خاور كشيده شده بود.
صداي دريا و حركت پاها
نموئاري از بيرمقي بودند.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی