یکشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۶

پنجشنبه، 25 آبان، 1385 آخر ايلياد آخر ايلياد کولی کاس، گوش دار به گذشته و پيشگو به آينده، برآيينه شکسته اش کف ميماليد، از شنيدن قيچی تو لب ميرفت. پچ پچی تهيه برش ميديد. درختان تن به نياز هر شبه داشتند. نرمای گازهای شک آور را پس ميزدند. گويي شب، آن شب، از آن ايشان نبود. مردم، گروه مردم، زندگيی را با گوشت و خون .. آن پير بزرگ به نيايش پاکي در ژرفای دره پليد مشرف بود. شب گرم فسفر آلود بود. ماهيان نزديک و درشت بودند. کودک ولگرد پنشهی زرشک خريد - روی برگ دفتری که بر آن جدول فيثاغورث رج زده شده بود. دور سفره اعضای خانواده بی کارد و چنگال بودند. پساز شام - مادر بزرگ پير احساس سردرد کرد. از يخدان رازآلودش گزنگبين و نبات درآورد. آن آيه بنام را خواند: سه بار - نه بيشتر- به خاور و جنوب و باختر سه فوت کرد. جفت جوانی از جوی پريدند. به در خانه رسيدند. شاعر لول به خيابان نظری کرد - ميخواست بگويد که چرا.. ولی سکسکه کرد! يابوی چرخ آبی شيهه ای کشيد. گنجشک گيج تکانی خورد. * در تيره چموش خفه ايی آن اسب گنده چوبی را به شهر هل آوردند. اسب گنده چوبی روی چرخهای کهنه سريده ميشد. مردم - گروه مردم- با پای خود و بر پای خود بودند. چه چشمها و دستانی کز پشت توفال آن اسب گنده چوبی شهريان را دشپا بودند. چرا که توی اسب گنده چوبی از ميخ و نقل يرشده بود. گماشتگان اسب گنده چوبی با ميخها و نقلهای عاريه ای بر سر و کول هم بودند. درختان تن به خارش دردآلود داشتند. چاوشيهای ويلان کوچه ها برده شدند. ** در آن پگاه مرگبار - کبوتر سييد خونينبال بسوی پزشک مهر به گلايه شتافت. و رفت. پيام هاي ديگران document.write(get_cc(5840783)) پنجشنبه، 18 آبان، 1385 غمانه غمانه بر سينه ي مرمرين خاك- داغ سرميگذارم ز روي اصطراب. راه گلو بسته ام به هقو هق: در خود فرو كشم. وآردم بتاب. پيام هاي ديگران document.write(get_cc(5809059)) چهارشنبه، 10 آبان، 1385 شبانه 3 شبانه 3 گردش رود- از پيچ دره طي كند پهنه ي بسترش را. ريزش آن به خمخانه ي خويش چو زبان بليسد چانه اش را. چشمه ي عشق من- از نسيمي موج مستي اش كرده سرشار. سايش كند و آرام دستها ميكند نغمه ايرا شنيدار: وه چه شبها كه بي تو سحر شد در دل خاموش كوه و صحرا يا كه به كومه خسته نوازم سرد گيتار محزون تنها... پيام هاي ديگران document.write(get_cc(5775044)) پنجشنبه، 4 آبان، 1385 شبانه 2 شبانه 2 شب جوان است. درختان تن به نياز هر شبه سپرده اند. و نرماي خنك را بروي خويش موج ميدهند. سبززار- خموش خيس را به شبنم اشك مي افشرد. در دور- ربوده فرزند به مام پيوست. پنجره به آسمان مي پيوندد. شب آزاد است. پرنده سپيد به فراسوهاي ابر كوچيده. و ستاره سرخ مدار كهنه اش را دور ميزند. زمين نموري تازه را بر تن رها شده اش نشد ميدهد. نامی، و نامها .. این است.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی