يكشنبه، 30 اسفند، 1383
۳ عشق در ۳ قرن
بخش کوتاهی از قصيده بلند
۳ عشق در ۳ قرنچشمه ي زلال آب دره هاي زاگروس!جاري آرامش بخش رود ارس!كندوهاي پر عسل سبلاننهره هاي مملو كره سهند!بوته هاي پر گل بهاري بلوچپشته هاي پر شقايق بختياريزمرد و عقيق جزاير خليج فارس!كرانه هاي معتدل و تپنده خزر!قامت قائم غرور نخلهاي آبادان!كوچه باغهاي معطر ياس و ليموي شيراز!باغهاي پر گيلاس اصفهان!صيفي كاري آبدار حومه تهرانكرتهاي خربزه مشهد و خيار دولاب!تاكهاي قزوين و سراباي وطن!اي عروس خفته ي سفيد پوش - دماوند!تو مرا بريشه آريايي ام وصل ميكني-كه دو فصل سرد و گرم داشتند:سوز دراز سكوت سرما و آزادي كوتاه پر غوغا. به درخت تاريخيم با منشور حقوق ملل كوروشبه ترانه هاي محلي قوچان- گيلان - بندريبه رقص چوپي سرخس و دستمال كرديتخيلات زلال كوير: 1001شب- شاهنامه-اميرارسلانرباعييات خيام - غزلييات حافظ- مثنوي مولاناافسانه نيما-آيه هاي فروغ - سرود انترناسينال شاملوادامه..¤ نوشته شده در ساعت 0:42 توسط بیژی
پيام هاي ديگران
document.write(get_cc(3272940))
شنبه، 22 اسفند، 1383
بهاریه
بهاریه
در ادریبهشت، آموزگار دهی در کنار ارس،
از دوستان صمد، رو تخته نوشت:
بهار را تعریف کنید.
1
بهار نوشت در دشت با نقطه های رنگين گل:
دوستی و شادی بايد.
بهار بيان مهر همگانی ست.
مهر امُي در برگشت سرخه سر به لانه،
دادن سبزي به نوكهای نازك حريص جوجه ها.
شانه بسر پوشال نرم بنوک برفراز لانه بر وُزم پیر.
زیر پل سید خندان، لیسیدن ماده سگی 6 توله ی خود را یکی پس از دیگری – بدون تبعیض.
2
بهار وفای پيمان دوستی ست.
مهر پدر با اعتماد تبسم حفاظت حصار خانه؛
آوردن مستمر قوت، قبا، قاقا.
مهر مادر در انديشه تندرستي و شادي با رویت کارت پستال فرزند ز راه دور.
مهر خواهر با زدن ايميل از قوچان و عشق آباد، در سفر به سمرقند و قندهار.
مهر همسايه با فرستادن باديه گرم آش نذري.
مهر برادر با فرستادن عكس خانواده اش از قايقي بر اروميه.
بقالی سرگذر بلهجه ی آذری:
صد سال با این سالها، خان اوغلان.
*
بهار يارگيری دلخواه؛ ترسيم شاد ابدی زنده بودن ست.
در پنجره جفت جوان عاشق را بینم-
امیدوار در زیر مجسمه آينده نگر کوهنورد میدان.
تو در تازگی رنگین کمان باران در گذری.
بوی بهار می دهی.
دستم بدامن چیت پر گلت
{در فکر دره چشمه ی آب داغ هوس} گویمت با نگاه نیاز:
مهر من به توی من
در التماس لمس پوست با لبهاي پر از بوسه و شيفتگي.
در شقيقه عرق و شق مشق عشق
در کسوف تاريکی درز طول تماس عضلات؛
سرمستی مشعل و دخمه- تير و ترکش کمان
ترجيع بند واجهای وحش، خدمت خوب خرابی، خماری خواب خوش.
مهر تو به من تو
در فشار روژ لب بر سفيدي كاغذ معطر فاصله-
تصوير فنجان فتنه فتح شنگرفي شقايق شيبهاي بختيار
با لبه ي لب بالا- دو بال گسترده پرستوي سرمست بهار؛
لب پايين- كمانه لانه اعتماد پذيرش سرخی گیلاس
بین 2 خط - شيارهاي مطمئن مهر جبال زاگروس از ارتفاع پنجره هواپیما.
مهر دوست با ميهماني همدلان بسفره سبزي و نان- آبگوشت بزباش
در شهر: دستان دوستي، نگاه خریدار، مماس و تماس بغل و پشت،
شماره تماس بر دستمال کاغذی- از مشت مردد خيس به مشت سمج ملتهب.
اشتياق و مهر، متلک و نیشگون، لبخند، عشوه و ناز.
لبهاي آشنای كلام عشق، چشمان پر حضور تمنا، محو تماشا.
3
بهار بازی شاد زندگی ست.
بهارا! تو در نرد نسيم تاسهای صورتی و سفید شکوفه بر سبز چمن اندازی.
بر دايره آبی استخر با شش و يک افشاری می بندي.
سه است و ۴ را گل ست و بهار می خوانی.
بر تار سنتور رديف تبريزي
ِرنگ میگیري.
میوزی چون چاپار ساتراپی نسیم
بر کاکل معطر گرز علم کوه؛
می نوازی بر ني روان ناودان عالی قاپو،
آهنگ جوي روان رکن آباد،
تا ناله جوان عاشق دهلران رسد به معشوق ترک شيرازي.
بهار بوي آشنايی آینده است.
پرتو خورشيد لابلاي گيسوي شب
سرمستي پرستو در آبي بيكران فراز شهر خاطره
در مخاطره امروز – دریغ آسمان آبی تهران در خدعه مقنعه ی آلاینده
تعلیق ذرات سمی، گازهای مضر، قطرات اسیدی مخرب.
تبسم معصوم اقاقياي عطر و شكوفه در فساد.
آسمان آبی از من دریغ شده-
نیمی از روزهای گرم سال از هوای بد
نیم دگر از اوضاع بد.
بوته هاي حنا بسته ترسوي به ژاپوني از سرد- گرم تغيير جوي؛
دو دلی گل یخ و مروارید در برودت برف دیر ناخوانده.
4
مهر من به ميهن- در خضوع به پرچم سبز- سفيد- سرخ رنگهاي بهار.
در انديشه كمك به كودك خياباني و كارگر طلب كار دستمزد ماهانه معوق
در نوشتن شكوايه به قصر عتيق عدالت بی در دور
براي مادر بزرگي در نياز دارو
در كنار زدن پرهاي شکسته ی سبز غولين نخل و تیغ نارنج
براي يافتن صاحب صداي ناله از خرابي زلزله.
با انعام در خريدن ماهي از صياد تركمن- در غم غروب خور خزر.
مهر من به جهان
به برادران موتوبوی، خورخه و کارلوس، در برزیل
به خواهر پنبه کارم، مومبا در موزامبیک
به کارگر کامبوجی، دایی زاده پال پات، صدر قاتل ا میلیون انسان و نیم میلیون جانور خانگی
به شاعر کرواتی که گدالهای گور جمعی را شمرده؛ در زمانیکه
میلوسویچ مشغول تهیه دفاعیه دادگاه لاهه است- با همان وجدان قتال قبلی.
صیفی کار گرانادا، فدریکو گارسیا
وکیل سیاه پوست کانادایی، جک، برای پناهنده سوری، اسد.
050305 ¤ نوشته شده در ساعت 4:6 توسط بیژی
پيام هاي ديگران
document.write(get_cc(3236574))
يكشنبه، 16 اسفند، 1383
می خواهمت بهار
می خواهمت بهار
پر از مهری و صفا!
وقتی انگشتان سبزت
از تیرگی خاک سوی خورشید فریاد می کشند.
مرا امیدوار بورود گل و عطر کنند.
ولی زود ست بهار! صمغ ست در نهایت شاخه
از سردی هوای شب یخ زده
سرشاخه سرشار از جوانه امید
خشگ شده در پای انجیر کنار جنوبی دیوار.
مرا بوادی وجد می بری، ای بهار.
با تو بی قرار؛ بیتو بی قرار-
در التهاب - به روز و شب مستمر
نگاه تو عروج و خروج من است.
با نکاح تو بر عرصه ی دریا
بزیر بال مرغ طوفان
کنار لزج زُخم ماهی
در تناوب بیخبری خزه و موج-
فراسویمان، مشعل معلق آفتاب در طوق نور.
بر یال ماهور ایستاده ام-
در امتداد شخصیت پرندگان.
دستانم پر از مهربانی و دانه
شانه بسر، قمری، گنجشگ، سرخه سر، زردجامه،
بر شانه و دستانم منت گذارند.
تبسم اعتماد آنها بر صورتم.
تحرک آنها بارقه امید من.
نشسته، نوک ظریف آنها بر پوستم-
با پچ پچ یگانگی ارضاء بین ما.
آه چه کنم با این آسمان صاف آبی
با بینهایت زمان – از گذشته های دور
تا کهکشانهای آینده مهجور.
کهکشانی ست بی ستاره
پر از فشردگی تاریکی و سیاهی؛
دیگرانی – خوشه ای، بشقابی، حلزونی- پر نور و رنگ و راستی
- ولی دور.
آه چه کنم با این آسمان آبستن ابری
پر از نم نم نشاط باغ و گریه همسایه.
بوسه باران بر نازکی چشم خمار سوسن جوان
طراوت لحظه، رایحه ی حضور،
رژه یادهای اسلاف در غبار،
قطرات دقایق غم غبطه ی روزهای رفته با حاشیه محو شبهای نسیان.
آشیانه نرم زوج چلچله بر تیر سقف ایوان.
قطرات باران بر تلاطم پوست داریه ی عظیم دریاچه
ِرنگ "بارون بارونه" در گوش درختان.
تک مضراب نسیم
بر تارهای سنتور باران
بر مرزهای شطرنجی مزارع و جوهای بدون کوک ُشل و کج
بر کاکل ابریشم کنگر
ماهور به شور نوازد.
در نور شب و طراوت شبنم
فشار به شکوفه آورد تا گشوده شود
جاری کند رایحه ی مادگی امتداد نسل
شهد عشق فرو رود در گلوی نرگس -
پر کند نفس گرم را از بیخبری و خواب.
دم آفتاب گرم بر پوست سرد زمین،
وعده آشکاری شکوفه و امید است؛
بیقراری جفت فاخته و روبان پرواز پرستو.
باد بهار بی قرار کند ما را.
نور خورشید نوازش دهد ما را.
اعتماد من تنها به نور است
به روشنی فردا برای همه.
در نسیم صبح، با خواب خوب شب
از تندرستی انسان و زیبایی درخت
لبخند بر من مسلط شود.
سبک بالی حس کنم.
در زنجیر آمرانه خورشید، ابر، باد، باران، درخت و خاک
تعظیم به عظمت و نظم جهان مادی
انسان با فروتنی و آزادگی– شهروند سیاره زمین.
به عاقبت اعمال خود، رفاه دیگران، ایمنی محیط فکر کند.
تا دیگر انسان ها ، جانواران و فضای سبز زمین
تنفس آزاد کنند- در بهار.
050304¤ نوشته شده در ساعت 2:49 توسط بیژی
پيام هاي ديگران
document.write(get_cc(3210127))
شنبه، 8 اسفند، 1383
کو بهار
بهار، وقتی زمین در مدار تکرار
خود را به خورشید نزدیکتر کند-
دانه و جوانه
برای فریاد رنگ و رایحه بیتابی کنند.
در پندارم تویی با 7 قلم آرایش؛
پیچیده در عدل باز سخاوت چیت گلدار؛ گلاب بر تنت-
با آویزه های پر تلالو، منجوق های شکوفه و جقه، آوندها جوشند به صمغ.
پرواز مشتهای آواز شیدایی عشق پرستو در هوا.
*
ولی امشب نظرت عوض شد
حریر سفید به بر کرده در کور نور شب.
چون عروسی در آستانه ی در
پاک و پر ناز ایستاده – بی قرار، در انتظار.
آستر خاکستری و سفید در بوم برفی به پیرهنت کوک می خورد.
شاخه های درختان در طبقات پشمک سفيد سوار نامطمئن خاضعانه خم شده-
در اين جهان ابيض بی سايه سفيد ناپايدار.
با شبیخون جو سرد
دانه های دقايق زندگی،
برف بر باغ فرو فتد.
مرا ز پنجره ی ارتباط
شیفته ی پاکی خود کنی.
غبار نامطمئن زمان به خاطراتم پراکنی.
صبح است؛ پیرهن بیاض ترا کنار میزنم.
دست بر پاکی تو می کشم - با مکث نفسی عميق.
چشم از حضور سفید تو پر میکنم.
بر بازوی پاک پر برف تو بوسه می زنم
ناز تو بر لبم آب می شود.
از سودای سکرآور سوزان تو
پیاله قلبم پر از شراب شوق؛
لرز خفیف اشتیاق برمن عارض شده-
بر دست نخوردگی تو با عشق و شیفتگی پا نهم.
در سینه ی محبت پر دمای تو نفس میکشم.
چشمان من پر از پاکی تو زشوق خیس میشوند.
سینه ام ز سوز تو گرم شده
از حضور تو، نفسم میان من و تو حجم حایل شود.
*
سم ضربه های ظریف جفت آهو در ِسحرِ سَحر به برف نوشته:
"دوستان شکیبایی باید.
سرما بسر رسد."
رنگ و رایحه پایکوبی خواهند کرد
او با لباس ملی سبز- سفید- سرخ، سرشار شهد و شیر
در آستانه انتظار ظهور می کند.
تا پرندگان بوجد آیند.
کودکان بر آتش پریده؛
با لبخند شرم بنفشه در باغچه
بوسه ز مادر و پدر گرفته- در منظر
مستطيل ۷ سين، تنگ بلور زوج قرمز ماهی، ۲ پرتغال سوار برهم تحويل سال؛
نو پوشیده؛ به خانه ی پدر بزرگ-
برای تازگی دیدار، عیدی، میوه، آجيل، تخم کفتری رنگارنگ،
در عکس خانوادگی، صامت و ساکن شوند؛
تا این خاطرات شیرین در ذهن پاک آنها حک شود برای هميشه.
در حلقه ی عاطفه و شادی 13 بدر
مفتون قره نی، گیتار، دنبک و دایره زنگی آهنگ رقص و سرور
لی لی کنان به لبه استخر رسند-
پر از تصویر آسمان آبی، موج ملایم ۸۸ در پی شنای جفت اردک عاشق.
بهار در راه است.
شانه بسر بر چینه دیوار خبر دهد: بهار گیر کرده-
در گردنه تنهایی گدوگ، از دره ها به یال ابلق کوههای 3 هزار؛
زیر هوار آشوب ناگهانی بهمن عظیم،
بهار فریاد ساکت سردهد: باغ را دوست دارم .
از زیر خروار خرفتی و خرافات
بزودی بسوی شهر خواهم شتافت.
به آن وعده تبسم و گرمی آفتاب داده ام.
خواهمش گفت: سر را بلند کن!
در آيينه شکسته يخ، چهره ی چند وجهی خود را نبين.
ببین حاشیه گله های ابر ملیله دوزی می شوند.
نوار سیمین نیمروز، ابرهای کدر را در محاصره می گیرد.
افق شرق به مجمر مسين ماه مضطرب گفت:زمن دور شوي - کوچکتر شوی. پريده رنگتر شوي. پاسخ آمد: من در پی خورشید به غرب می روم.
کمانه های مطبوع زمين بزير گستره پاک برف.
بالا، چشم باز ماه، آغشته به بوی عشق و باه، بدون پلک زدن-
ناظر «اين همآغوشی دلفريب- مغازله ازلی زمين بزير برف.» *
من شراب غروب را در آغوش گرم 3 رنگ رایحه مند تو
با رضایت خواهم نوشید.
مرا وصل تو تبرک است.
تا تو به این وعده 100 ساله، کی وفا کنی؟
250205
* نقل از مريم ریيس دانا ¤ نوشته شده در ساعت 3:45 توسط بیژی
پيام هاي ديگران
document.write(get_cc(3173604))
شنبه، 1 اسفند، 1383
تثلیث
طبیعت: آفتاب در مدار عدالت دور لبخند می زند.
نفس گرم زمین از رگه های رود تبخیر می شود.
با افت محورش، زمین گرم می شود، گرته ی برف از شانه تکاند.
در تبخیر خواب زمستانی، غنچه یاس زرد بر بخار شیشه پنجره نویسد:
"اکنون باید دوست بداریم."
لمس عاشقانه آسمان
درختان را ناز کند
تا گره الوان باز کند.انتظار بهار بسر آمده،
ذهن زیبای زمین
پر از یادهای رنگ و رایحه است.
تبسم شکوفه های صورتی گیلاس
به بازوی نزدیک مرصع سخی سیب.
تماس سفید زعفران نرگس با مسیر نسیم.
تنفس معطر کبود سنبل از ترک شکست یخ.
نقش خیال تاریخی زن در قالی 4 فصل بختیاری باغ.
فوج آرایش ۸ هوایی غازان، سرشار از سرور، سوی آستارا.
روبان مدار بازیگوشی پرستوها-
زیر قالیچه های پرواز ابر شمال
در پی چابکی بیخیال غزال.
گلبرگهای قرتی ناسوتی در سماع انفجار شکوفانی و رشد
فتاده اند خراب خموش از سکر جوانی بر فرش زمین مدهوش.
جفت فاخته لبه ایوان، حضور لحظه را باز بوسه بازی کنند.*جامعه: ماه از پنجره شکسته ی ابر دالی کند.
گربه سر دیوار از هراس سگ لرزد.
ماهیان التهاب سرخ حوض خاموشند.
آیا شهر از ذلت زمستان
بسوی انفجار رنگ و رایحه کی خرامد؟
هوای شهر سنگین از آلاینده های خوف ست
- خاموش خریف خرفت خرافه.
بی پناهی، بی گناهی، بی نوایی
زمزمه میدانها ست.
در خیابانها، باد سیلی زند بصورت پیادگان.
در سایه، درختان در اندیشه پاکی ناهید و کیوان.
بر تاریکی قرق شهر ببارد پاکِ باران.
آیا بینی شکسته زن در آیینه مفتی شفا یافته؟
زخم روح از سکوت کاریتر ست.
صدای جیغ خفاش، گیر بین دو گوش، کی خفه شود؟
بوته ها به بوی مهتاب باور ندارند-
کنار جدول، با تازگی 3 قطره خون.
*
عشق: منطق رابطه بقا- ورای دم،
انتهای تنهایی تن هاست.
نهایت، پیروزی تجربه عموم است؛ حس مسیرعشق.
با کلام رویت شنگرف نقوش کتیبه پیمان.
عید زمرد زمین، سرور جفت، جشن جمعیت، شادی پیوند
با رایحه سرخ رز، بوسه شکولات، مانایی مروارید و الماس در انگشتانه زر و سیم.
نفس های شوق، دستهای دوستی، نوازش لبها
طنین تکرار "دوست دارمت مدام." انعکاس صدای " با من بمان، ای مهربان."
2 قلوی قلب عشق برای موسم وحدت 2 تن.
روی میز- درفش گلسرخ و سوسن سفید، میان سرخس سبز
در مشت پرآب گلدان، نور گرم مهر، هوای تازه بهار؛
کنار پنجره، فشار نسیم؛ پرده در دوار.
150205
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی