پنجشنبه، 5 شهريور، 1383
حافظ زیر هشتی
حافظ زیر هشتی - دیدار اول
(در ذهن حافظ پیر:) چرا غزلم از حافظه آید به ذهنم؛ نه از خواندن صفحه ی کتاب؟
مرا آفتاب پرست خوانند-
سوی چشمم کم شده؛ ولی حواسم جمع، سر جاست.
صدای بلبل در گوشم، چون جوانی کند مدهوشم.
یادش بخیر نانوایی! تغار خمیر ترش به تنور تنها می بردم.
کتاب شاهنامه در دستم سنگینتر شده؛
عضلات، مفاصل خشگی گرفته؛ بلند شدنم سخت تر شده.
موی سرم ریخته تو سرشانه، ابرو، گوش، بینی ام!
دندانهایم زرد، موی سینه پاک سفید، خستگی مرا چرتی کند.
عطر لواش گرم در مشام، دیزی آبگوشت
با دوغ و گلپر، سبد ریحان و ترخان بر سفره.
امروز مرا چه گذشت؟
در شبستان نشستم.
برفی، گربه م کنار در، تو آفتاب، خرخر کند.
شاخه نبات کنار پاشویه حوض، دست و رو شست، به بازار رفت.
فرزندم از باغ، تو دستمال یزدی، زردآلو آورد.
همسرش با نوه ام از در آمد تو – دخترش گفت:
بابا بزرگ دوس ت دارم؛ خیلی زیاد.
(فکر کردم:) در باره دستور و لغات- با لبخند بوسیدمش.
کاتب سر بازار، دو نسخه از غزلهایم را آورد؛ با دخل و تصرف سلیقه ای ش.
30 سکه دادمش، دستم بوسید، دور شد.
طرح غزل عناصر اربعه دارم:
مارا آوری ای باد ، خود از یاد می بری.
آب را نوشیم و شوییم تن خود؛ به باغ می روی.
آتش آمد با نورو گرمی و تمدنها.
مارا خاک، خوراک دهی؛ در انتها تو مارا می خوری.
غروب برای قرار با عبید به میخانه سر راه باباکوهی سر زدم.
طنز او مفرح ذات است.
پس از بغل و روبوسی، سلام خواجو را به او رساندم.
در پاسخ گفت، علیکم السلام. ادامه داد مدتی منزل بازرگانی قزوینی میهمان است. دیداری شبانه به تخت جمشید داشت- با عبور آهسته ی ماه دور مهجور بر فراز ستونهای غرور.
( در دل خنده ام گرفت؛ فکر کردم:) این رسم ترکان قزوین است! یاد جوانی، این بیت را بلند برایش خواندم:
"ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما..
هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق.
ثبت است بر جريده عالم دوام ما."
از قول سعدی گفت:
وقت طرب، خوش یافتم آن دلبر طناز را.
ساقی بیار آن جام می! مطرب بزن آن ساز را!
شیراز پرغوغا شدست از فتنه ی چشم خوش ت.
ترسم که آشوب خوش ت، برهم زند شیراز را!
خنده ی جانانه ای کردیم.
(تو ذهنم:) "مطرب" من خواننده دلکش است؛ وزنش طویل، آمرانه.
"مطرب" او نوازنده ملک است؛ وزنش ضربی، شاد.
(از خنده عبید که به سرفه ختم شد، جا خوردم. راستی خیلی پیر شده. با این رباعی ادامه داد:)
هر لحظه رسد به من بلائی دیگر./ آید به دلم زخم ز جائی دیگر.
بر درد سری کز فلکم راست بود/ امروز فزود درد پائی دیگر.
گفتم: وصف الحال است. سهمم شد بجای "راست بود،" چی فکر می کنی؟ دیشب خواب ترا دیدم. گفتمت، بمان؛ برنگرد به زاکان؛ اردوی ملخ راه برده به تاکستان. آیا گذشته را توان تغییر نیست؛ آینده چطور؟ وجدان چیست- چرا بعضی دارند؛ بعضی نه؟
عبید با خنده گفت: قسمت یا سهم بهتر است. خدای شعری! از این رو ست که از هند تا عثمانی هواخواه داری. امیران در روایت حوادث چنین کنند؛ طالع بینان بر وفق امیران پیش گویی! وجدان منطق جمعی است در سر فرد برای منافع بیشتر از یک فرد.
**
(غروب دوشنبه است. در محله شیادان شیراز، امروزه معروف به "درب شازده" است. در یک میخانه یهودی ام. کنار دیوار کاشی، زیر هشتی، دو نیمکت و میز خالی- رویش بشقابی، پیاله پر پسته شور، عطر شیرین شکوفه سفید گلدان رازقی. حافظ وارد شد. از روی نیمکت بلند شدم؛ دست ش را بوسیده؛ گفتم:)
-: بیژن، از قرن 21م، مقیم سواحل اقیانوس آرام. در باره 3 موضوع باشما حرف دارم: شعر، اجتماع، زندگی. گویا بیان زندگی خانوادگی از محرمات است.
(نشستیم دور میز؛ ساقی برایمان شراب شنگرفی خللر شیراز در2 جام ریخت.)
حافظ: گفتی بیژن؟! می خواهم از خودم چند کلمه بگویم. پدرم از اصفهان به شیراز آمد و مرد. مرا دو برادرمهتر باشد. دوزندگی و نانوایی کارم بود. با شاخه نبات ازدواج کردم. کودک اولمان از دست رفت؛ فرزند دوم خودش یک بچه دارد. اشعار خواجو، بابا طاهر، حلاج، سبک خراسانی، عراقی را شدید می خوانم. هوای سفرم نباشد؛ گرچه دعوت نامه و روادید از ارض روم، هند، ختن برای 3 همایش ادبی در دست دارم. امشب دربار دعوتم.
-: کلمات با فرهنگ تغییر کنند. پس از انقلاب مشروطه، واژه ی فارسی و فرنگی در تقابل با تازی و باستانی متداول شد؛ پس از انقلاب جمهوری و سرنگونی سلطنت، واژه شاه متروک. شهر گل و بلبل، شیراز در تاریخ ویژه است با فراوانی شراب، شعر، شعور، شاهد، شیرینی، عشق، عشوه، عطر، عطش. پس از وفات، دوست شما، گل اندام، آثارتان را در دیوانی مکتوب کرد؛ 500 غزل در 50 سال عمر شاعری که سالی 10 تا بطور متوسط می شود. بمرور دیگران کلمات، ابیات، غزل هایی به دیوان افزودند- ناسخان برای سلیقه، کاتبان برای منفعت از حجم، شاعران از ترس. دیوان در ایران، افغانستان، تاجیکستان، پاکستان، هند، عراق، ترکیه، امارات خلیج فارس برای تفال در سفر، شفا، عشق، تجارت، تصمیم مهم بکار می رود. مردم شما را لسان الغیب دانسته؛ نقل قول از شما بیشتر از هر کس دیگر روزانه می آورند.
حافظ: این سرنگونی خواست دیرینه مردم بود. غزلی در این باره گفته ام. کاتبی آنرا برد؛ بعد هم رفت بغداد- که با اوضاع خراب آنجا..
-: اکنون رسم بر این ست که همه چیز را با مختصات غربی بسنجیم. شما، هم عصر دانته ایتالیایی، صاحب کتاب کمدی الهی، هستی؛ من بخانه او در فلورانس رفته ام. غزل شما در هر خانه فارسی زبان در 5 قاره بوده وهست. مردم از آن برای کمک به مسایل روزمره شان فال می گیرند. شما با آنها این مدت حرف زده؛ درد دل و اعترافات خصوصی آنها را چون پدر کاتولیکی یا آموزگار بودایی شنیده اید. تدریس فارسی بر اساس آثار10 شاعر طراز اول و چند نثرنویس بوده؛ لذا فهم شعرشما هنوز برای مردم آسان است. غزل شما به آلمانی، انگلیسی، فرانسه، روسی ترجمه شده. گوته، نیتچه، بایرون، امرسون، هوگو، ژید، پوشکین بشما ارادت داشتند. از تکامل شعر تا قرن خودم گویم. بخاطر عدم تمرکز سیاسی از رودکی تا حافظ، این 6 قرن در سه مکتب حماسی خراسانی، تغزلی عراقی، استعاری هندی، شعر فارسی تکامل بطی کرد. در 5 قرن بعد، شعر موازی با جامعه متمرکز، ایستا، تقلیدی، نقلی، فقیرانه بود. از هند تا عثمانی در دربار و محافل عرفانی خوانده شد. ستارگان فروزان شعر بین دو نام فوق فردوسی، خیام، سعدی، مولوی، عطار، نظامی، زاکانی نزد خواص و عوام محبوب بوده اند.
پس از انقلاب مشروطه، نیما یوشیج، زاده مازندران، جنوب دریای خزر، زد زیرتقارن قافیه؛ با رعایت اوزان درتقطیع خطوط نامساوی. شعر نو به 3 دلیل طرفدار یافت: 1- شعر، دنیوی، عرفی، مال مردم شد. 2- با صنعت چاپ شعر خواندن از صفحه ی کتاب در تقابل از حافظه، متداول شد. 3- با موسیقی، تصویر، زبان محاوره، ترجمه، مکاتب غربی شعر جهانی شد. شاعران راه نیما زیادند؛ نسل اولشان- اخوان، شاملو، فروغ، سهراب، رحمانی، گلسرخی، ح مصدق - همه مرده اند. یک نمونه از هر کدام به ترتیب:
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانيد،/ يکنفر در آب دارد می سپارد جان.
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت:/ سرها در گريبان است.
در سیاهی جنگل/ یک شاخه بسوی نور فریاد می کشد.
ایمان بیآوریم به آغاز فصل سرد.
عشق صدای فاصله هاست. صدای فاصلههایی که غرق ابهامند.
و آفتاب خسته بيمار/ از غرب مي وزيد/ پاييز بود/ عصر جمعه پاييز.
بايد كه دوست بداريم ياران./بايد كه قلب ما/سرود و پرچم ما باشد.
چه کسی ميخواهد/من و تو ما نشويم؟/من اگر ما نشوم خويشتنم./تو اگر ما نشوی خويشتنی.
حافظ: غمناکند. انتظارات زیاد- امکانات محدود در اختناق. من از کودکی لغات را در جمل بکار رفته در کتاب و بین شهریان حتی با آهنگ گویش در ذهن می سپردم. برای همین تخلص حافظ دارم. مورد اجتماع را ادامه بده.
-: پس از حمله مغول، همسایگان مجاور، کشورهای غربی با جنگ، معاهده، کودتا در ایران- که دیگر مرزهایش آب رفته- نفوذ کردند. در قرن 19م جنگهای ایران و روس آغاز جنبش تجدد در 2 جبهه ی ایجاد ابزار فنی و نهادهای اجتماعی شد. دولتمردان اولی را خواسته؛ مردم دومی. تا این زمان جامعه ایستا بود؛ غرب در تحول. مسافران اخبار این تحولات را انتقال می دادند. در قرن گذشته، دو رویداد در جامعه اثر عمیق گذاشت. یکی استخراج و صدور نفت در خلیج جنوب شیراز، ایران را به غرب چسباند. دیگری، تجربه قبضه قدرت سیاسی در کشور همسایه شمالی- با شعارهای شدیدا انسانی بود. البته این تجربه جهشی والای انسانی بخاطر مجریان بدفرهنگ در جهان فروپاشید. ولی سرمشقهای نوینی مانند رای زنان، برابری ملیتها، پذیرش خواستهای زحمتکشان، سواد آموزی عمومی، بیمه های اجتماعی، جهان وطنی انسانها را در جوامع آن قرن مطرح کرد. در مقابل، تجربه تکامل تدریجی مالکیت خصوصی، رقابت، انعطاف نظام، آزادی فردی در این دوره به مذاق بشر خوشتر آمد.
هردو تجربه در ایران اثر گذاشتند با مراعات استبداد شرقی. تجربه اول منجر به دولتی کردن منابع کانی و نفتی با امتیاز مناصب دولتی شد. دیوان سالاری متمرکز، گسترده، در حال رشد، انتصابی شد. در کنار ادارات دولتی و نیروهای مسلح ، شرکتهای بزرگ دولتی مثل نفتی، هواپیمایی، ذوب فلزات، بانک، صنایع نظامی قرار دارد. این در کشوری است با یک دو جین ملت/زبان که نیاز به تحکیم حکومتهای استانی/محلی دارد. در نتیجه ربع جمعیت در پایتخت ساکن است با آلودگی هوای تنفسی. در مقایسه با امریکا، تنها 1% جمعیت در پایتخت و حومه ش بوده؛ با این که هر 50 ایالت یک زبان داشته؛ هر یک دارای دولتهای قوی محلی ند.
راس سیاسی حکومت، صاحب منصب عالی ارتش هم بود. نتیجه: اختناق متمرکز نوین سامان یافت که دولت با منابع فراوان ثروت و نیروی قهار ناپاسخ گو در برابر شهروندان فقیر و بی قدرت قرار گرفت. اراده مردم با 2 انقلاب مشروطه با تفکیک نیروهای مقننه، قضاییه، اجراییه و جمهوری با ایجاد نهادهای شورایی شهر و ده قدرت مطلقه را به زیر کشید. استقلال ایران را 3 کودتای روس- محمد علی قاجار، انگلیس- رضا خان پالانچی، امریکا- محمد رضا پهلوی بضد مجلس مردم، مخدوش کردند. کلانترین خاطی قانون این هایند که در راس قوای قهریه سلیقه فردی را فوق قانون قرار می دهند. آنها پس از کودتا هزاران ایرانی را شکنجه، قتل، اعدام، زندان، تبعید کردند- بجرم مبارزه مسلحانه. ولی خود با باند کودتاچی مسلحانه بضد حکومت مردم دزدانه شبیخون زدند. تازه طلب کار هم هستند- باید آدم کشیهای آنها در دادگاه ملی یا بین المللی مطرح شود؛ بنا به قانون مجازات شوند. کودتاچیان سلطنتی، چون در حمله مغول، بی شکیبا، هر که را دگر اندیش دانستند، محکوم کردند. آنها توجه نداشته که انسان در روال زندگی اجتماعی و رشد فکری تغییر می کند: خط یا شیوه کار عوض کرده؛ فنی، کاسب، غیرسیاسی، منفعل، وغیرو می شود. آنها با شعار بدوی "یا با ما یا بر ما" در این لحظه، با قمه، قداره، قنداق تفنگ به جان دگراندیشان افتادند؛ رقیبان با کفایت را از میان برداشتند؛ مناصب را بین همپالگیها شان تقسیم کردند. اثرات آن درسطح ملی باعث پس رفت روال تجدد کشور، نقض قانون، خسارات جانی و مالی به قربانیان این تمرد گران قضایی می شود. راس هر 3 کودتای غیر قانونی در خارج دفن بوده؛ از فروش نفت نخست سبیل خود را چرب کرده؛ سپس ابزار تمدن غرب ابتیاع کردند. این 3 کودتا نونهال مردمی را ضربه های مهلک زدند؛ نگذاشتند که رشد طبیعی خود را به بلوغ برساند. نهادهای مردمی ریشه دار نشدند؛ آزادی مطبوعات، احزاب، اتحادیه ها مکرر از سوی راس حکومتی کودتاچی- که خود قانون شکن کلان بوده- نقض شدند. یک مقایسه سرانگشتی بین اوضاع اجتماعی مجلس اول و آخر دوران سپری شده مشروطیت، این پس رفت را تبیین می کند. اعتراض تقلیل بودجه دربار قاجار در 1287 (1908)، در کشور مسلمان یپرم خان ارمنی رییس پلیس تهران بودن، محاکمه ی آخوند نوری، وجود احزاب اشتراکی/ اجتماعی در مجلس و آزادی مطبوعات با سطح تجدد اجتماعی ایران در آستانه انقلاب اسلامی مقایسه شود. در اواخر مشروطه اینها قابل توجه اند: بودجه بدون سقف دربار، دست اندازی غیرقانونی/ ماورای انتقادی خاندان 62 نفره راس، بیکاری خیل دهقانی خرافی حومه شهرها پس از انقلاب سفید/نابودی کشاورزی، برو بیای تکایا/حسینیه ها، وجود تک حزب فراگیر فرمایشی رستاخیز، عدم آزادی مطبوعات/ احزاب، دستگاه مخوف ساواک که 9 زندانی محکوم به حبس در دادگاه نظامی را در محوطه اوین از پشت سر هدف تیرقرار داد. الویت برای اکثر مردم نهادهای تمدن جدید بود: کار، حزب، اتحادیه، آموزش، بهداشت، امنیت، مطبوعات آزاد، اجرای قانون، دادگستری، شادی، فن آوری، تفریحات، ستایش زیبایی/ ورزیدگی، رقابت، حقوق بشر، رفاه، ترابری عمومی، بیمه همگانی، اخلاق خانوادگی/اجتماعی نوین (احترام به زن، کودک، ملیتها، اقلیتها، حیوانات)،محیط زیستی، سلوک با هم سایگان و دیگران.
حافظ: افراط و تفریط دولت با تاکید بر اقتصاد و مردم بر فرهنگ موازنه می خواهد- تا با منابع کانی/نفتی در دست مالکان، دولت فقط در راس قوای قهریه قرار گیرد. بودجه اش سالانه در مجلس تصویب شود. بخاطر مالیات گیری از مالکان، دولت پاسخ گو به منافع آنها خواهد بود؛ در تکامل این روال پاسخ گو به شهروندان هم خواهد شد. شاهد بیاناتم، تجربه دوم است که در بالا نام بردی. پس تا زمانی که مردم فقیر و بی تشکیلات، دولت فربه و مسلح است، اختناق مستدام خواهد بود. راه برون رفت، فروش بنگاهای اقتصادی دولتی به مردم است – اگرچه با فساد توام باشد. این فساد در غرب قرن گذشته هم بود که با انعطاف ذاتی جمهوری و حضور در صحنه مردم تعدیل شد. تجربه جهان شمول دوم در این مقطع زمانی بشر به تثبیت تاریخ رسیده است. پس در نظام، تفکیک مالکیت اقتصادی از مدیریت اجتماعی، کشور را از استبداد خانخانی به مشارکت جمهوری سوق دهد. از تعداد دیوانیان کم کرده به طبقات مالیات ده می افزاید. در حرکت فنری تکامل اجتماعی تا قرن تو، هنوز رفاه و رهایی برای اکثر مردم حل نشده. البته من این 6 قرن از درد دل مردم با تفالشان در جریان امور بوده ام. مورد زندگی را بگو.
-: کاش این را در غزلی قرار می دادید تا در تفال دولتمردان و روشنفکران راه حل تجربه شده دوم سرمشق می شد. زندگی این اواخر برای غرب و اغنیا کاملا غنی تر شده- انسان در مرکز عقاید زمینی قرار گرفته. پس از اختراع چاپ، رایانه، نمآهنگ، ماهواره، قرص تصویری اینترنت ممیزی دولتی و کنترل زبدگان را دارد خنثی می کند. دهها هزار تارنامه نویس / پایگاه افکار و تخیلشان را اشاعه می دهند. کاربران می توانند به 5 بیلیون پایگاه اطلاعات در جهان دسترسی داشته باشند. ترابری تندتر شده: از گاری و ارابه به ماشن دودی و هواپیما؛ از چاپار به تلگراف ، بیسیم، تلفون همراه، پست الکترونیک. گویا تمدن نوین مظاهرش را به سرعت اندیشیدن می خواهد رساند. تمام شاخصهای نوین یک سر از غرب می آیند. از محتوای دروس، تفریحات، طب/ دارو، مد پوشاک، ابزار استخراج کانی، نظامی، پرواز، رفاهی، ارتباطی، دارویی، تولیدی، هنری، علمی، صنعتی، ورزشی، اتمی، زمینی، هوایی، آبی، اختراعات، تقریبا همه چیز.
حافظ: کلان ترین بلیه ی حاکم ارثی قیم بودن، ماورای انتقاد و عدم پاسخ گویی به مردم است. آنها مهلکترین ضربه را به تمدن نوین وارد می کنند. رفاه زندگی سریع، گسترده، شدید وارد زندگی مردم شده. چند کلمه در باره پارتیهای اشراف بشنو: با کتابخانه های مملو؛ میزهای کباب، سبزی، میوه، آجیل، باده، شربت؛ موسیقی ضربی، مجلسی؛ رقاصان چالاک؛ دلقکان، شعبده بازان؛ سپس شعر خوانی و نقد. در این مجالس 3 گروه اصلی ند: امروزیان /حسیها که زیبایی را ستایش می کنند ولی آنرا نمی توانند با بیان هنری بدام کشند. غزل من جنبه حواس بویژه بصر، سمع، تجسم را در نظر دارد. دوم دیروزیان/ دینی های با فکر باز که زیبایی را دریافت می کنند ولی در شهر معذورند. لذا کلام را مراعات کنم؛ از مصالح دینی در ساخت غزلم کمک گیرم. آخرین بخش هم فرداییان/ عرفانیها یند که دنیای حسی آنی را نماد مطلقی جهان شمول دانند. این هم یک لایه دیگر به غزلم افزاید. موضوع غزلم دام انداختن لحظات زیبا، بیان حیات مردم/ طبیعت، اشاره به حوادث اجتماعی است که غایتا در سیر سرمدی بسوی خوبی و دوری از بدی به انسان است. پیام شعر من عشق است. یار انسان رها از خشونت این جهان در سطوح خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، ملی است. این پیام در قرن تو هم مطلوب است.
خط حیات شعر دری از رودکی تا حافظ 6 قرن طول کشید. در مقطع حمله مغول رفاه و رهایی 2 مسئله مزمن بودند. از گفته مردم امروز برآید- نیازشان همین هاست. تو رساله ها هم، همین 2 مسئله اساسی ست. قرنی ست که دولت مردان هنوز بدنبال ثروت نامشروع و بکرسی نشاندن مکاشفات فردی خودند؛ وقعی به آرای دیگران نمی گذارند. آنها از بیت المال زندگی بسیار مرفه داشته؛ در حالیکه مردم و خانواده های مخالفان در فقر؛ مخالفان زندان، اعدام، تبعید شوند. هر اندیشه ی اجتماعی عالی با مجریان دون فاسد شود. کماینکه تجربه همسایه شمالی نشان داد. اختناق بین دو انقلاب در نهایت منجر به قهر برای سرنگونی حاکمیت شد. هیچ بدیل سیاسی حق فعالیت نداشت. خطوط سیاسی هم با نداشتن پیوند تنگاتنگ با اقشار/طبقات سابقه تجربی نداشته؛ تمیز سره از ناسره میسر نبود. آنها به زایده ی فکری قطب بندی جهانی در آمده بودند. نه حق بیان آزاد بود؛ نه مصونیت پس از آن. لذا درستی عقاید سیاسی و رشد مکتبهای اجتماعی منطبق بر جامعه، عقیم ماندند. تشکیلات سنتی/ محفلی و عقاید عتیق/ترجمه ای رایج بودند. پس زبدگان در این قرن ابتدا در ولایات شمالی و سپس در پایتخت به قهر بر خواستند. حاکمیت تمام خواه وابسته به استعمار حق هر گونه ابراز نظر مردم را خفه می کرد؛ راس آن، مردم را قابل آدم نمی دانست؛ خود را فوق قاطبه مردم می انگاشت. لذا قهر تنها بدیل شد. اکنون در نبود نضج قرنی احزاب، اتحادیه ها، نهادهای قوی مدنی- احاد مردم به صف گسترده تمرد قانونی آرام ولی 7 در 24 روی آورده اند. 3/2 جمعیت جوانان ند، 2/1 زنان ند، بیکاری 20%؛ سپس دانشجویان، معلمان، کارگران، اصناف صفوف مستقل خود را تشکیل می دهند. این تطور ناشی از "حرکت فنری تکامل اجتماعی" است؛ نباید به حرمت پاکترین رزمندگان گذشته با مشی قهر صدمه زد؛ با تفرعن، آنها را در مقایسه با حالا مذمت کرد. آنها نوادگان پرافتخار کاوه، بابک، حلاج، ستار ند. دلیجان دم در است. بازهم ببینمت.
(حافظ بلند شد. سکه ای رو میز گذاشت. دستش را بوسیدم. دور شد.)
2004/06/22¤ نوشته شده در ساعت 4:22 توسط بیژی
پيام هاي ديگران
document.write(get_cc(2334086))
پنجشنبه، 5 شهريور، 1383
تگرگ برگ دَرَد
تگرگ برگ دَرَد
بیژن باران
روز است و قامت مضاعف اشجار
در آیینه ی برکه نظاره کند.
باد بر پوست آب باحتیاط بوسه نشا کند.
هوا پر عطر ز آفتاب مهربان
تعلیق روح سبز بیشه 2 لحظه است.
موز عظیم ماه بر درخت منور آسمان
ميزان و مسلط بر حس زرد صحرا
آب با عمق رمز و اختفا، ز موسيقی حال دگرگون کند.
رقص باران- مضراب بر سنتور گسترده ی آب
قلوه سنگی تنها در بلور مذاب سرد
با سیل یاد ها:
خزان- ناله های طویل دور، آتش پر تنش پیچد به سبز خمار در خوف، خیسی خش خش خراب مرگ برگ
زمستان – رقص شکوفه های برف بر بازوان لخت شاخه ها.
بهار- سبک زورقهای دلپذیر سفید و صورتی سوی خاک.
تابستان- داغ آفتاب نهايت نیلی گردون، سفید آفتاب داغ بر صخره و سنگ؛
باغ – سبز اختفای منگوله های میوه – رسیده پرآب.
از غرور دور به دره های ازل، غزل باریکه های آب، نازل بشیب منزل ماهور.
صحرا پر از سکوت- سر به زیر.
سیال سرمدی
رو به دریا.
نیلی بلند
منشور مهر
درفش روان بازوی باد:
سبز رشید
سفید کبوتر اوج
سرخ شفق
نقش غرور قهرمانان بر توسن رهایی باد بر آیینه ابدی آب:
"کس به میدان در نمی آید، سواران را چه شد."¤ نوشته شده در ساعت 4:17 توسط بیژی
پيام هاي ديگران
document.write(get_cc(2334072))
پنجشنبه، 5 شهريور، 1383
شبانه ها
1
فشار خون عناب و شور خنده ی پسته
جیک جیک گنجشگان، دانه و سبوس
در پنجره- شير یا خط، لیس پس لیس..
نفس گرم نه در کلام، کام پر التهاب
2
کمر کوه مدور
کمين ایمن در ترک آن
شانه به شکاف کشان
3
استخوان ماه بر بلند ارتفاع
بلم به موج تداخل کِشنده ی گرداب
لبریز از اشتیاق
فرو رود بسر
در چشمه ی حیات
4
مهتاب ملتهب
قیام به غار غیب
راستای قبول پر خزه ی عمق
بی آفتابی نمور داغ
5
در لمحه ی معارفه ی مثلثات
قائم به قاعده، وتر به قوس
ترسیم راس استوانه در تقاطع زوج حجم
برجفت کانون بیضی، زاویه متم قطر دایره
6
ماه طالبی
غلتد سرازیر بر چادرشب نیلی
گریز گراز از کسالت نکیر به سکون لیز جالیز کدو
رفیع، سر به طوق داغ، کج بر کمانه مکمل غالبی
فشار و موج، طنین دو مشت التهاب
در خیسی عرق ریز شور و شبانه
اصطکاک بازوی نیاز و باز دروازه
در ته تاریکی تخلیه تراوت و خواب
7
حواشی شاخه نسترن سرخ کامران
دستانت پروانه های بی امان
در جلوست پالوده در دهان
تیر می کشد آوند زمان
8
دهان بر چشمه ی حیات
دهان بر دسته ی رباب
در بغض 6 گذشته بر 9 شب
سرگرم، جویای التهاب
9
مار سرمسی در رقص سرخسی
افراشته بر چنبر زوج، سایه حرص
مفتون شئی بیشه مقصد
شش دونگ ثابت سمور؛ بیشه بلعدش!
10
داغ از حضور تو
بر لپر کارد در دیس تر
سرریز فواره جنون
تداخل ضیافت تناوب و تناول.
11
بر پشته و کمانه
لابلای تنگستان مرمرین
کلاهک توت فرنگی سر موز
در حلقه کبود اطلسی
با موج، در تناوب، انبساط
12
کس کسالت به سکون در مایه نکیر و منکرباشد.
دستپاچه موچول به کچل ِ کمرو اشاره داد:
ساقی! مناف جالب زبان، به زانو درآ، پایه به سایه!
بستان ز کامران سنبل که پل در آب اسون فروست!
ا
کت تو برم همیشه. نگو که دیگه نمیشه!
بزی دنبال میشه. چشمه وا شه تو بیشه.¤ نوشته شده در ساعت 4:13 توسط بیژی
پيام هاي ديگران
document.write(get_cc(2334053))
پنجشنبه، 5 شهريور، 1383
بگذار هزار گل بشکفد
بگذار هزار گل بشکفد
دکتر بیژن باران
یادداشت زیر شامل 4 نکته در باره نقد ادبی می باشد. پندار در 2/6/82 پاسخ علی رضا آبیز را به مقاله پگاه احمدی نشر کرد. تسلسل مقالات این گونه بود: "جامعه" علی عبدالرضایی چاپ شد؛ احمدی "غلط- خوانی تصوف و طرح نو صوفیسم" را در نقد این کتاب نشر کرد. در رابطه با نقد احمدی، آبیز "معضل نقد نویسی" را چاپ کرد. احمدی واکنش خود را در شماره 34 کارنامه نوشت که با پاسخی از آبیز در پندار آمد. نوشته حاضر در باره رئوس عام آن بحث یعنی 4 نکته ی زیرست: نقد، زبان، سبک هنری، حقیقت.
نقد ادبی کمک به تعبیر اثر ادبی و تدوین روند کلی شعر در یک دوره مشخص می کند. در یک نقد ادبی، سلیقه نقاد بکنار، اجزای جهان شمولی وجود دارند که آن را علمی می کنند. تکامل آن از علم شعر و خطابه یونان باستان و زیبایی شناسی اروپایی عصر روشنگری آغاز شد. در قرن بیستم به نظریه نقد با مکتبهای ساختاری، پساساختاری، روانشناسانه، زنانه، مارکسیسم، پسا استعماری، فرمالیسم، مخاطب- واکنشی، اصالت وجودی، پدیده شناسی، نوین ارتقا یافت. یک نقد شامل دوبخش کلی گویی و تجزیه تحلیل مشخص است؛ هدفها و شیوه هایی را مد نظر دارد. ساختار آن متشکل از رده بندی زیر و مشخص به از فوق و کلی با اصول منطق استنتاجی و استقرایی با شواهدی برای اثبات می باشد. در نقد ادبی اصول معلوم قبلی بکار برده شده تا اصول نوین نهفته در یک اثر مشخص استخراج شوند. این شیوه را اخوان در نقد بدایع نیما بکار برد؛ فروغ در تحلیل"آخر شاهنامه" اخوان. شاعر خلاقیت زبانی دارد که بسهم خود آنرا با شرایط زمان خود انطباق دهد. بقول بلینسکی روسی، نقاد شاعر رفوزه ست.
درست نویسی مطلق نیست؛ زبان و خط قرار دادی بوده؛ وسیله بیان تفکرند. جهان در سیر سرمدی بوده؛ پس تفکر در تغییر و لذا زبان در تحول ست. نظم استندارد زبان در ارتباطات رایانه ای حیاتی ست. چون خطایاب، جست جوگر و امور بین رایانه های گوناگون در پردازش زبان مشروط به وجود این قراردادهاست. هر فردی بنا به تحصیلات و تجربه خود، طرز نویسش مخصوص خود را دارد – درست مانند مدارات پوستی سر انگشت فرد. بویژه شاعر که سبک ش یا سلیقه فردی ش زیرعنوان امضای کار هنری اوست. اصولا یکی از موتورهای انکشاف زبان، سبک خاص و نو ادیبان است. هیچ شاعری سبک نگارش ش شبیه دیگری نیست. از نو سرایان، این رفتگان را می شود نام برد: نیما، اخوان، شاملو، سهراب، فروغ، رحمانی، مصدق، کسرایی، گلسرخی، سعيد، مختاری، مشیری. نمی توان به شاعری خرده گرفت که "درست نویسی" پیشه کند. این بمثابه تجویز سیانور در مرگ هنری است. درستی را می شود تجزیه کرد به املا، دستور، خط، سبک. هر 4 جزء مطلق نبوده؛ بستگی به ابزار در کدینگ حروف و املا، اثر با پس وپیشی کلمات در دستور، روحیه بشکل سبک شاعر دارند. هر زبان نسخ فراوانی دارد: ادبی، رسمی، عامیانه، منطقه ای. هر واژه 2 معنی متمایز در ذهن شاعر دارد: کتابی که در لغتنامه آمده، تجربی که در تجربه فردی در حافظه با لایه های عاطفی آغشته است. 3 نمونه از این متغییرها: در خط و قلم، یونی کد برای رایانه های گوناگون، تاکید با گریز از ترتیب دستوری برای حفظ اوزان عروضی، طیف عاطفی هنرمند در زمان آفرینش. توجه شود اگر تمام اشعار درست گفته شوند- مطابق سلیقه یک قیم مرکزی مختار؛ چه بی اثری شعری ای در جامعه شیوع یابد! لذا نمی توان غر زد که درست نویسی آنها غلط است! بویژه در نویسش"روال ذهنی" بسبک کامینگز، جویس، لارنس، فاکنر؛ دیدگاه نامتعارف بخش عمده نوآوری این ادیبان است. در این وضع، بدلایل گوناگون، راوی در التهاب بیانی یا غیر استندارد قرار دارد. البته می توان نوشت که این شاعر یا شعر را نمی پسندم؛ ولی این که درست نویسی رعایت نشده، درست نیست! تازه کیست که درست نویسی را تدوین و قضاوت می کند؟ خود نقاد! نیما از تکفیر درست نویسان هم عصرش می نالید.
دیگر تجربه گرایی شاعر است که باید در نظر گرفت. این حق اوست که سلیقه خاص خود را در امور هجا، ترکیب، دستور، سبک، بهنگام بیان اعمال کند. کاربرد زبان در مرحله آموزش با مرحله آفرینش تفاوت دارد. در زبانهای اروپایی املا، دستور زبان و سبک در این دو مرحله از هم متمایز ند. در فارسی مسئله گزینش نویسنده شدیدترهم است. برخی نوشته های آل احمد با کدام دستور زبان فارسی مطابقت دارند؟ در حالی که از مهمترین آثار معاصر ند. چند نمونه از این گزینشها در خط: واو ناملفوظ (معدوله) را از قلم انداختن، تنوین را با ن نشان دادن، می و به را به فعل نه چسباندن، کسره آخر کلمه را با ی نشان دادن، ی بجای همزه، در پردازش رایانه ای واژه های مرکب با/بی فاصله جدا یا چسبیده، ترتیب دلخواهانه کلمات، بویژه در شعر هم بخاطر اوزان عروضی، جای خود دارند. عوامل موثر دیگر اینهایند: روال مخصوص ذخیره زبانی و خاطرات اپیزودی در کودکی با محیط شرطی جنبی (انگشت نگاری ارثی)، عاطفه ی لحظه ی آفرینش ادبی، غلیان احساسات در باره موضوع، روند دام انداختن ترکیب فرار ذهنی. او آقا بالاسر و قیم نمی تواند داشته باشد؛ وگرنه پژمرده می شود. تاریخ داور منصفی ست. در سیر سرمدی خود، نوآوری و سلیقه ی زبانی شاعر را پذیرا شده یا طرد کند. ترکیبات بدیع هزاران شاعر و مسافر، زبان فارسی رادر میدانهای کاربردی نوین تعالی دهد. گروه فرهنگستان با وضع کردن واژه های فارسی یک عامل است؛ پذیرش مردم ضریب عمده تر است. نمونه: هزاران واژه فنی، طبی، دارویی از جمله رایانه، استرس، آسپرین، .. مسافران، ناقل هزاران واژه انیرانی ند. مادرم خاله پیر بدون سوادی با خال درشتی زیر چشم چپ داشت. ما کودکان فکر می کردیم برای همین او را خاله نامند! او ترور ناصرالدین شاه را چون ترور کندی بیاد داشت. میگفت وزیر با مرده در کالسکه، جنب شمس العماره، بلند بلند حرف می زد تا هرج و مرج نشود. او 10 ها واژه فرنگی بکار می برد: ارسی، پوتین، اوورت، راپرت، بلوف، مانتو، مرسی، مادام. همو بشوخی اشکنه را سوپ شنبه لیله می خواند. ولی مخالف دامن تا زانو، رفت وآمد به سازمانهای سیاسی و مجامع مختلط برای دختران بود. پس مدرنیته در زبان را بآسانی بکار می برد؛ ولی رفتار جدید را مقاوم یا حتی مخالف بود. فارسی کمتر از 20 نام برای گلهای زینتی دارد؛ هزاران گل با اجزای ثانوی در جهان را چگونه میتوان نامید؟ نمونه: سیب مکنتوش، سیکلمن دوارف، ارکیده برزیلی، رز نیلی، نرگس هایبرد، بگونیا، آمارلیس، کلماتیس، کامیلیا، آزالیا، آناناس، لیچی،..
زبان فارسی لهجه های گوناگون مانند تهرانی، مشهدی، یزدی دارد. نیز، ویژگی قشری مانند اصالتی/ملیتی، لاتی، فرنگ رفته ای، تخصصی، آخوندی، میرزایی، طبی، مهندسی، نتی دارد. تازه زبان محاوره با کتبی متفاوت است. برخی، دستور و واژه های فارسی را با زبانهای هند و اروپایی قیاس می کنند؛ ولی باید سنت دری را هم در نظر داشت. نمونه: تطبیق و عدم تقارن مبتدا و خبر؛ ضمیرو حرف اشاره مشخص یا نامشخص. در زبان روایی لحن، لهجه، پس و پیشی واژه ها، علامات همه بارعاطفی و معنایی در خود دارند. شاعر همه اینها را بکار می برد تا اثر خود را متمایزو موثر کند. سبک ادبی شامل15 بخش است: ساختار جمله، سرعت بیان، دقت اقتصاد یا اصراف افراط لغوی، گستره لغوی، شگرد کلامی (استعاره، ایهام، نماد)، مکالمه، دیدگاه و کلوزآپ، پرورش موضوع، لحن، آوا و رنگ، تقطیع و پاراگراف بندی و ساختار درونی، زمان بندی، ایما و اشاره و نقل قول، آزمون زبانی، شیوه فرا روایتی (نقش، نظر، موضع خود شاعر).
در مسایل هنری اجتماعی کسی صاحب حقیقت مطلق نیست. نسبیت را باید در نظر گرفت. حتی نوآوری انقلابی انیشتن در مورد قانون جاذبه نیوتون با مکانیک کوانتوم شرویدینگر و هایزنبرگ ارتقا یافت. از بیان و اشاعه افکار است که حقیقت ساطع شود. من همزمان موافق طرح نظرات همه ام: نوآوری با ترکیب لهجه های قومی در شعر عبدالرضایی، غنای احمدی با نقد آثار دیگران و اشعار به روز بومی اصیل خود، نکته سنجی و دل سوزی آبیز. انرژی احمدی ستایش انگیز است." بررسی تحولات شعر زن در ایران" او یک اثر کلاسیک در نت است. اگرچه این روزها پایگاه و تارنمای خودش پنچر است! در خاتمه باید افزود که درست گویی بهانه است. زیرا در آخر دلیل اصلی آفتابی میشود: نان قرض دادن، نوشابه باز کردن، معامله پایاپای. یعنی اگر احمدی درست هم می نوشت باز آبیز گلایه مبنی برورود ممنوع به محافل دوستی و ادبی شاعر داشت! مدرنیته حامل رفتار نوین هم هست. در شهر 12 میلیونی، جوانان با دسترسی به رسانه های گروهی جهانی نمی خواهند از میان اقوام یار گیری کنند. پس روند دوستی فرا قومی آنان با اسم خاص فرنگیش طبیعی است؛ چون رادیو و آنتن! یا اگر نخواستند، پوشاک نوینی چون کت و کراوات تن نکنند. انصاف نیست که خواست طبیعی 3/ 2 جمیعت را دست انداخت. تازه این ربطی به احمدی مزدوج ندارد. خیلی ها چون خاله پیر یک قرن پیش، واژه های فرنگی را بکار می برند؛ ولی رفتار مدرن را دست می اندازند. اله نور روزولت، بانی سازمان ملل، گوید: اذهان سترگ بحث عقاید کنند. اذهان متوسط بحث حوادث کنند. اذهان محدود به بحث در باره مردم می پردازند.¤ نوشته شده در ساعت 4:4 توسط بیژی
پيام هاي ديگران
document.write(get_cc(2334010))
پنجشنبه، 5 شهريور، 1383
ديوار
ديوار
بيژن باران
به استقبال از "تحشیه بر دیوار خانگی" پگاه احمدی-
1 غزل پرواز بر تاریخ کهن دیار
ديوار هندسه شهر است
زير بال ابديت پرواز
در تکامل تمدن- ادوار 7 خوان زندگی از گهواره تا گور.
سياهي محاصره ماه در بروج فلکی؛
كسوف عدل ظهر تابستان؛
نهايت مدار سفر ماهي
در منحني ل- گون جذرو مد؛
سد جلوگير سیل جاري ز كوه بسوي دريا؛
در ادامه راه-
دوشانه ستبر دره برای پل،
ردیف طوق بازوان برای تونل،
دیو- آری، ولی در خواب؛ نه در دیدار.
ملامت افق است- فاصله انداز نخل و نارنج.
ديوار- كدورت نور؛
سالار سايه بيرمق است-
با ذات گوناگون:
پرچين، آب، خندق، بوی اوره نشانه سگ، شيار،
جرز آجر، سفيدي گچ با هلال هشتی، سيمي خاردار،
فيلي سرد ساروج، ظریف پشم و پرلانه، مستطيل چوبي تكرار.
دیوار، ذوزنقه سنتور زیر مضراب سمج باران.
2
در كوير جدا ز كاروان
پاي در خاك و خار با ملخ و سمندر بیقرار.
پشت به افق شنگرفي غروب
هراسان بر زمین ز خشکی مستمر،
با بازوان برهنه ی مناره ، دستار ابریشم یشم سرغول گنبدی
رو سوی آسمان با تضرع طلب کند باران.
در حومه، باغ خفتگان زیر خاک، بالش سنگ با خط شکسته بر سر،
رفتگان با برگه پزشگی یک سره
در مخروط معراج بخطر اشعه و موج ذرات باردار خلاء آسمان؛
میعاد اندوه یاد بازماندگان.
در امتداد، ديوار تپه های آهکی دور-
خفته جفت فاخته در شیار آن.
بلوغ بر اسب ابلق، کنار بید مجنون، چوپان شاهد-
در پيش، چشمه ي آب ارگ، چكان -
كولي كوزه بدوش
گیسو فشانده، زیور بگردن، شلیته بکمر، سفید گیوه بپا،
لبريز، آن زلال
با ترنم دوبيتي بابا:
"رفيقان قدر يكديگر بدانيد.
اجل سنگ ست و آدم مثل شيشه."
شبی كه درویش دير به ديوار شهر رسيد.
بوفی بردالبر حصار در تناوب تکرار: کو! کو!
در زوزه ي شغال دور، بر يال ماهور.
دروازه بسته،
او در خيمه ي شب نشسته.
زیر سر کشکول، چشم به نقش ترکمن قالي نور ستارگان؛
بر خاك پاي ديوار، خسته.
به پشت، مجمر زعفران ماه؛
نجوايش آهسته بود با يادها.
3
ديوار خانگي براي تحشيه ي ماناي زن؛
با فریاد مادر، گریه نوزاد، گهواره عطوفت-
امتداد نسل در حفاظت كودك،
اندازه قدش هر نوروز با مداد پدر بر دیوار؛
ابتداي الفباي ابجد،
ديوار، راه محاط گربه ي كوچه؛
سكوي پرش سار كنار باغچه.
طفلی تو حیاط تکرار کند:
سگ به گربه گیر می ده/ غش غش موشه اون گوشه
مورچه شتری، تو کاسه/ شیرجه می ره رو خوشه.
محبس حوض ماهيان-
مانع ورود رود به دريا.
اوراق زمزمه هاي پیاز تنهايي.
زمان گذشت، جهان دیگر شد.
کودک نه کمک به کشاورز کند، نه بخانه برگردد.
زن ساعت بمچ، پشت میز کار، در اشکوب دوم شهر.
زاد و ولد ثابت ماند.
4
ديوار ، حريم ناموس و نوازش
ملافه تسطيح برجستگي ها و كمانه هاي دل انگيز زميني؛
آغاز تبدیل عشق ذهنی به سطح بصری و ایجاد حرارت حرکت حجم.
شلوار و قبا، آویخته.
در برابر نور و نگاه؛
چادر و خيمه گاه.
در استادیم 100 هزار نفری، دروازه بان تیم ملی فوتبال
توپ را چو قرقی در هوا قاپد؛ آرش وار شوت کند به دروازه مخالف.
در بخش خواهران، آناهیتا پیچیده در محجبه در این وسیع پرشور-
فقط دروازه بان بیند.
نگاه هردو ترکیب لحظه شد.
شب ایمیلی برای او زند؛ با گوشه بادام چشم پاید تصویر بازی روز بر شیشه ماهواره ای؛
با لعل اشگ به رو، به مادر تنگ نفس با فشار خون، رو کند:
"من او را می خواهم؛ بیش از جان خود."
بیرون، دیوار به باد گیر دهد؛
باد با نسترن لاس زند.
برخاسته؛ نقاشی روغنی خود را با رنگهای سرخ و نارنجی داغ کند.
دروازه بان موتور سوار: صیاد مخ زند از دور شکار،
نبش کوچه درختی سبز شده؛ اندیشد:
آناهیتا! دیوار ترا مي بلعد.
ترا از من كتمان كند.
دلم برایت قنج می زند.
هر روز كه از كار برگشته،
در بغل، تابلوهای رنگ استوا؛
به كوچه و خانه خود خفي.
روز بعد آماده ي كارزار زندگي..
5
آخر بهار، آیینه ی میمون خنچه ی عقد، سرور ازدواج،
رقص، آواز، موسیقی، میوه، طعام و اشربه،
کامرانی عشق عاشق و طراوت طرف؛
بند به انگشت، سحر محاصره ی حلاوت حلقه
انگشت عسل بکام جفت جوان،
شب در خواهش دراز قیرگون شب
بی کسالت سکون نکیر و منکری..
داماد بپاي ديوار كمانه اي تنت، آناهیتا-
زائري با حوايج غريزه و غيرت
دست بر ضريح كشد -
داغ در معرق پر تپش
حال و حوش حشر، دروازه بان در شوت آکبند باه
مناف در کفاف زفاف به کوه قاف یا اکناف، بی مصاف، شفاف
ساري سير، به سور و سكر
قرين و قايم درجي ورود وحدت.
واي! آخ! امر خفن خصوصي و خلوت
گوشه دنج تارتر دور از اغيار،
زبر به زیر، میانه در میان-
تلاطم خفگی خیس لختی داغ
کوس خروس، بوس عروس، سرخی شفق!
کنار انجیر پر بری-
مار به آشیانه ی نرم سار سر کند؛
سپس در ترک دیوار فرو شود.
6
ديوار درخت است- مانع پیوستگی، يگانگي؛
گسستگی رسانه و ارتباط.
آب و باران را پس زند.
در چال و چاه پنهان است.
ديوار - پایین پيرتر از چينه، دورتر در زمان.
قائمي است در زمان مايل، ناپايدار؛ افقي آن، سقف و كف؛
بن در رقص تموج تخریب آنی زلزله، ورچیده خاك.
خط شنی کویر در معبر باد، خرابه گذشته ی آباد؛
نیت به ماندن؛ اما نمانا!
چينه بزير كوبه هاي باران، تگرگ و برف، آوار آفتاب
**
ديوار سكوت عميق تر از زخم.
تجسم جدايي، تنهايي، تبیعد، بي كسي، غربت غروب، غيبت قوم
ستر ناله و اشگ
حد فاصل من و تو
من و محيط
تو و محيط
فاصله بين من و ما
ما و شما
خون خموش او، خشاب خشم آنها.
ديوار را موش، موش را گوش؛
ابر سياه بين ما و ش+ما باشد.
شمدي بضد هجوم پشه.
لحاف تحصن و حفظ از "هوا بس ناجوانمردانه سرد است."
ديوار نازك نامريي زمخت-
فرمان، فرموده، فتوا، امر اكيد شفاهي.
دیوار کوتاهتر اكثريت بيرون، مقابل اقليت داخل.
دارنده مستطیل 2 سر-
ترسیم رئوس ظن برتکثیر دیوار تقصیر؛
رباعی عقیق سرد عتیق-
محور ذهنی ناظر بر
پندار، گفتار، کردار؛
مختصات رابعه ی دیوار
بر مکعب ها، استوانه ها و مخروطات آزار.
ديوار، ايمن ظاهري
در هجوم هجمه ی موج فوج خفاشان ظلمت-
نرده محاط با مدار بسته و فواصل معين مسلسل؛
انتهای جالیز جوان خفتگان،
سروش لعن آیندگان.
ديوار سد صدا ست؛
پرده مانع نور.
منشائ ناپايداري و سردي،
رعب و بي خبري،
سنگيني بر فضا و محيط بين ما.
ديوار قصر و حبس، كاخ و كوخ،
مرز بين دو همسايه،
تمايز است- تفرقه و جدايي.
کندوی 6 ضلعی 72 پردیس اذهان وسواس و تفكيك 72 ملت-
كه خود در ابَر جدار نسوز جدا از جهنم است.
7
ديوار تاريخ است – مرز ديروز و امروز
تابلوي ناتمام- برآن
يادگارها و علامات فراوان
روز شمار زندان
با ترشح قطرات پي درپي خون آزادي و شرف.
طومار نام مخبران شهید جهان-
ابدیت الواح بلور با نامها و تاریخ در نور ملون آفتاب*
آری، ديوار تقویم قیام؛ طومار جزا،عقوبت و مکافات است.
خود، نيز تاريخ؛ خود، هم كتيبه قدر باستان؛
طنز فرد بر ديوار: "خط نوشتم که خر کند خنده."
يادگاري براي آيندگان – رویت انديشه در قباي نگارش.
8
اي تحشيه ي مصور رنگين مغاکهاي نئوندرتال
استتار استخوان داينوسور در غارها و قبور؛
پرده رقص شعله هاي آتش و دود، جذبه قارچ و جادو؛
دالانها، اتاقها، سرسراي خالی بي سقف شهر سوخته، تپه فردیس.
اهرام ثلاثه- انباشت ارزش بازوي بردگان،
تمدن!- اينگونه در کتب نام برده شده؛ بهره كشي تا دم مرگ-
بربريت مجلل با تبديل انبوه كاراز بام تا شام به تراش صخره و سنگ
در تخیل کاهنان بیمو انعکاس 3 ستاره کمر کهکشان ارآیون بر خاک رس.
عمود بيلاخ امپراتور برده، درراس جایگاه مسلخ کالسیوم-
پس از مصاف نافرجام گلادياتورهای هم بند وحوش درنده؛
هورای عصبی دور گودنشینان، فوق فرق صف کاجها.
دیوار طویل مرکز زور و آز، برابر اقوام افقي بربريت با شوراي ايلات شمالی.
این دیوار دو رو-
در پشت، تمايل سردي و توطئه ي سكوت
استتار دزدي و عدم وجدان؛
كتمان 10 فرمان موسي ز کوه بر پليدي دره.
در روبرو، موضع زينت منشور میخی آزادي ملل كوروش.
ناتوان از تحمل سنگینی فشار زمان در تخت جمشید.
چروک لرز در جلال ارگ خشتی بم
در بارش شهاب تابستانی.
ديوار، معبري مجازي به گذشته –
ضجه ربیان پشم سرجنبان يهود به تخريب ناموفق فاتح نظامي معبد اورشليم
فرسنگهاي فرسوده در چين، برابر يورتمه یاساي صحاري گبي.
امر علی بابای 40 دزد بغداد در برابر گنج:" دیوار برو کنار!"
طنین ناله ي فرهاد در بيستون
بر خالي تلخ سكوت شيرين پنجره.
آتش كاخهاي كشورگشايی مايان، اینکا و ازتك-
فدیه جوانان برای تداوم قدرت، بدیهی بود.
صاحبان مغربی در قاره سیاه، اسیر به دریای کاراییب ،
با کشتیهای غربی بادبان گشوده در تازیانه کف و موج
گسیل طبل بردگان برای قطع جنگلها، کشت قهوه، نشای نیشکر،
در برگشت با صدور سبدهای تنباکو، سیب زمینی، گوجه فرنگی و ذرت در باراندازهای قاره قدیم.
تزيين لطافت و رايحه ي الحمرا.
حصار قلعه ي اسسين الموت.
توپ مروارید آلبوکرک در هرمز با مشت سرب انفجار
که در سده بعد خاموش شد زیر تیر پیروز صف صفویان در آبهای خلیج فارس.
حاشیه كوكب و آفتاب گردان ارگ آقا خان محلاتي.
اي تجمع تصوير مصر، انحنای مطبوع الوان آبی كاشي اصفهان،
گرمابه فین با خونآبه ی کبیر تجدد تهران
توشیح حقوق استحاله مملوکان صاحبقران به صاحبان مملکت؛
با 3 توطئه شمال، غرب و جدید-
در سوت ممتد قطار تصادم با عشقی بزرگ ز نیای ارانی گلسرخ؛
اشجار شکوفان سیاهکل،
رگبار بد تابستان، وزش کندی برفک سفید،
ریزش بهمن سیاه و سرخ؛ سپس، ترور خام سبزخرمن کرد-
فرو خردی مجسمه های طاغی در طغیان خلقهای عاصی.
ارتفاع خانه منفصل از مزرعه درانتفاضه فلسطين!
برجهاي مشبك شيشه و سیمان،
گذار خواسته به نیاز و حق تملک،
قفسهاي غولين برجهای امروزي شهر!
9
ای خاطرات خوش جوانی جوامع اولیه بی قیم-
برابری حقوق همگان فزون بر طاعت طبیعت-
فردا حقیقت تان بوقوع پیوندد!
ای تمدن بدوي بي ديوار!
آه اي ايلات ييلاق بختیار
سوی افقهای شبدر و شقایق، امیدوار؛
اي سرخ پوستان بلند گیسو، پر بر سر منقرض قاره جديد -
نيمه لخت مسی قرمز، رها در سنت زيباي ايمن آزادي؛ از جنايت و بهره کشی رها!
بشریت بشما خواهد رسید.
رها از فقر، طولانی هم خواهد زیست.
ديوار سد تخيل نيست.
معبر تاخير آزادي، بله!
ولي پلگان تعالی حقوق شهروندي، نیز.
كتيبه شعر سعدي بر مدخل سازمان ملل:
"بني آدم اعضاي يك ديگرند.."
از ترک ديوار سنت، پیداست:
آستانه سده ي عبور از تجدد- روشنایی مشعل سرخ المپیاد جهانی؛
بلندي درفش رهايي شهري، زيبايي، آزادي، جواني؛
بالاتر، پرواز کبوتران سفید عدالت و صلح بر سبز زمینی-
در نبود مرز، نبود دیوار.
____________
* موزه بیرونی نیوزیوم، راسلین- ویرجینیا.
4-7-24 ¤ نوشته شده در ساعت 3:55 توسط بیژی
پيام هاي ديگران
document.write(get_cc(2333965))
پنجشنبه، 5 شهريور، 1383
مناجات
مناجات
دخترا وصل تو خواهم/ كه تو با حال و صفايي.
نروم جز به ره تو/ عشق من را تو وفايي.
با كلام و گرمي خود/ ذهن و جسمم را غذايي
بدون برگ قضايي/ توي اين عصر كذايي..
عهد ما آتش و باران/ دو دگر خاك و هوايي.
تو زمين و آسمانها/ ديهيم عشق را لوايي.
هوسهاي تو ملوسند/ چون هديه و صلايي
سرخ آتش شقايق / توي مرزهاي ولايي.
تو مريدي و مرادي/ تو رفيق و آشنايي.
نظرت بلند ابر ست-/ با مروت و غنايي.
دگمه تلفن همراه/ تو به انگشت بسايي.
با صداي نرم مهتاب/ توي ذهنم چه رسايي.
همه شب پرناز و عشوه/ با طراوت و عطايي
عطر مهتاب، بوته ي ياس/ در ظهورت بي خطايي.
دخترا دست به دستت/ كه تو آرام و بلايي.
در كلام، مهر و نازست-/ بر كمر باشد جلايي.
پس شيدايي هجرت / رام و رامش بودايي
توي حمام، بي ردايي / تو چه با ناز و ادايي.
سر سفره ي حضورت / برسم من به نوايي.
بعد از اين همه فراقت / نبود دور سوايي.
تو شليلي، تو هلويي/ تو همه دردم شفايي
شب و روزم پر زتو بُد/ که تو بی جور وجفايي.
گشنگي – بوي محبت / تنور داغ نانوايي
مزه و عطر حلوايي / آمالم را شنوايي.
هم ستاره، هم شهابي / نباشد بحث و دعوايي.
حضورت صدا و سودا / تن و جانم را ماوايي.
سينه ت قفس دو قمری/ پر کمانه، انحنايی.
با زبان بدوی وحش/ پوست بر پوستم مانايی.
از سه كافت، كام، اول/ آن دو ديگر شور غايي.
بر لبت عناب و پسته/ وآن خمار قليايي.
گل پُر پَر ظرافت / لب من بر باقالايي.
موز و ليمو، عطر نافه/ روي قالي ناقلايي!
ببرم سوي تو دستي،/ زير گوشت با نوايي
گويمت اي نازنينم!/ كه تو من را روايي.
در پسين، دريا كناريم/ روي آب، موج طلايي.
بوسه بر لب تر تو/ با نياز، راز و لالايي.
در هوای آسمانی-/ ماکيان دريايی
خنده های پريانی/ در افق کهربايی.
دست من بر کمر تو/ تپش قلب، صدايي.
سر تو بر شانه ی من/ سايه هامان بی جدايی.
ميرويم دلداده، دلبر/ سوي خانه و سرايي.
وعده ي ديدار آتي/ تا دوباره پيشم آيي.¤ نوشته شده در ساعت 3:49 توسط بیژی
پيام هاي ديگران
document.write(get_cc(2333942))
پنجشنبه، 5 شهريور، 1383
دل ميهن
دل ميهن
دل من ميهن من است.
اي بامداد مشتعل خورشيد،
چتر نيلي بر فراز زمين،
آبهاي خاويار خزر
شيبهاي سبزمزرعه ي چايي
آيينه ي شاليزار گيلان و تور تپش انبوه ماهي
تراكم حباب و حيوان مازندران
شليته هاي ملون تنكابن
استخر پر اردك اروميه
سنگستان ماكو، كلات نادر، صبور نيشاپور
دو اَبَر نمد نخ نماي كوير و لوت
ستاد آب كوچ پليكانهاي زابل
سبزينه ي سخاوت موز و نارگيل سراوان
زنان رعناي كرد، ماهيگران چابك تركمن
اردوي كار و هنر ضربان ساعت گل شيراز
رج كلام دل و سوز زندگي، حافظ
نگران جهان هستي، خيام
اسكله هاي شناور نفتي
كشتيهاي تنوره دار دود
غرور نخلهاي آبادان
رديف جزاير يشمي خليج فارس
سنگر آزادي و آز
ميهن من دل من است.
اي ’پر شقايق ’پشته هاي بختيار، زلال چشمه هاي لرستان،
وسعت زمرد درياچه ها، شكن انديشمند البرز و زاگروس.
تمدن فلات پهناور، آداب، زبانها، اديان، هنر، طباخي معطر رنگين.
سه گانه ي مهرگان، چله، يلدا
سه گاهان سور، نوروز، سيزده بدر.
پيران مشوق جوانان، مرور خاطرات دور بذهن:
7 سين سير تندرستي، سمنوي شيرين شادي، سبزه جواني، سيب زيبايي،
سماق طلوع پيروزي، سركه شكيبايي/ پاكي، قلبك سنجد شور/ مهر.
ملل فارس، آذري، خوزي، بلوچ، كرد، ارمني،
يهود، زردشتي، زنديق، دراويش، مزدكي
لهجه هاي كناري و مركزي.
تاقيها و بادگيرهاي كاه گل يزد-
طليعه ي تمدن معماري كاشي و زر تيسفون با گنبد و منار
فرودگاه فوج كبوتران
پنجره لك لكها بر كاروان تجارت عتيق بازار
شريان آبي، خاكي، هوايي
براي نفت، گليم، قالي، گل، ميوه، ادويه، زعفران
زير وسعت گنبد فيروزه اي
ايران قلب ماست
قلب ما ميهن ما
در ضربان عشق
در گلوگاه زنجره
بر هره هر پنجره..
&&&&&&
توديع
ماه، اي ماه آبي
مرا زير حرير لطف خود استتار ده
تا خورشيد سبز تابستان را نبينم.
امشب ياد او را از سرم پاك كن:
زبان و ذهن زيباي او
شماي او
رايحه اندام او
تپش پر شور او
دماي پوست او
كف دست خيس، سخي، گرم او
آبشارشبق گيسوي او
عناب لبان، شيطانك زبان، پسته دهان او
ليمو در سبد انار او
ِگردي زانوان او
چرخش تند او، منجر به محو او، در نبش كوچه ي اقاقياي او..
آه ماه انزلي
او دولا ميشود بر گل قالي
برگيرد پاره شعر من بر زمينه زمردين.
افراشته قامت پرگلش، كنار شيشه، درآسمان با شكوفه هاي بلور ين
در پنجره گوش به فغان گرم حنجرهِ زنجره
چشم بر خرگوش خواب در باغ،
لاك پشت سكون استخر،
پروانه سفيد سنجاق ياس.
راه به چاه برم؛ كلاه بسر، بي سلاح، به اصطلاح ز اشتباه!
خواه جاه بر كاه هر گاه و بيگاه!
شبكه ذهن مرا از او تهي و تار نما!
دوار كلام گوياي اورا در ذهنم ايست بده!
در غار پيچان ذهن من،
آتش فشان لحظه هاي شور
خاكستر باد!
چشمه فوران ياد او
خشك باد!
با يخ سوزان، ياخته هاي عصب
خازن خاطرات حضورداغ او را بسوزان با يخ!
خالي كن سرم
ز جذبه جادو و جنون
به وادي فراموشي مرا ببر.
باد سرد بر سرم بوز تا منجمد شود
خورشيد خاطرات او زير آوار بهمن نسيان.
مرا از او خالي كن
بوضع قبل از ورودش برگردان.
به زنبور سمج وزوزكنان كاسه سرم توجه نكن:
از عشق و شور خضوع كنم/ بسوي تو رجوع كنم.
سر تو موهات طلوع كنم. / بوس رو لبات شروع كنم.
آه ماه زابلي
تاريكي بر من روا
نام اورا از زبانم بزدا.
كلام اورا از كله ام بيرون كن.
رنگ پوست او را
با قوس قزح پس از باران پاك كن.
به باد بده -
ثانيه ها، ساعتها، شبها، و ماه ها
اورا از من جدا.
داستان ستاره ميشود.
نوشته فعال شده.
روا دار برمن سلطه تام فراموشي، بي وزني، سياهي، تهي.
ماه مدور مسافر
ماه ناظر درياي پر ماهي
ماه بلند كوير شن و خار، سايه كوته مسخ سمندر/ رطيل، فوج سياه خفاش،
ماه بادبدك فراز درختان يشمي سر بدامن خود!
ماه بادكنك معلق پريده رنگ بر بامهاي شهر، خيابان، خانه
ماه بلند هرم سرسپيد دماوند
اخگران خاطره ي او را زير خاكستر خاموش كن!
آه ماه بندري
بادبان بكش بر كشتي سندباد بحري
ببر مرا به كرانه هاي شيوخ
كه نساي تازه بالغ قاچاق، راحت الحلقوم نامند.
بسوي آبهاي محاط تاج محل و كاماسوترا،
به اهتزاز پرچم سرخ كاخ دروازه آسماني،
به عقيق هايكو، قمه هاي سامورايي،
يخ ستانهاي قطب شمال، كوهاي شناور يخين،
بگذار مرا در كوچه ي غربت دراز خاطرات،
در تردد ايستگاهاي قطار، در صف رديف فوج طياره.
بشكن چراغ محاط بر محوطه ياد او
مرا ببر به ديار دور يخين، ماوراي بحار و فضا
مرا از خاطره ي او خالي كن
با مهتاب - گرده هاي گرم زرين نور
سرم به تاريكي تراوان!
تا خاطرات درخشان او به شبح فرٌار
سپس به ظلمات محض استحاله يابند
- جوري كه ديدن نياز نباشد؛ لمس ديدن باشد.
مرا به وضع اولم برسان
بزدا نام و نشان او ز طشت طلسم سرم.
از تمدن دورم كن.
به وحش اوليه ام برسان.
مرا از او تهي كن تا انتها تنها بمانم.
مرا به افقهاي تيره،
ارانوس دور، سرد، كند، بي نور، مهجور،
شبهاي منجمد تنبل بي سحر قطبي تبديل كن
آه ماه آبي محاط بر ادوار زندگي
مرا به نيمه تاريك خودت اسكان ده
شهاب شهوت آتشبار شور از سياره سرم
و ستاره پر فروغ اورا دور كن -
مرا از ذوب ارغوان ملتهب زمين
به صخره هاي خاكستري سرد مريخ بدل نما.
خانه ام خالي كن
از خيال او.
مارس از ونوس جدا.
مرا برسان به سردي عمق اقيانوس،
به انجماد فسيل ماهيان عصر دقيانوس.
پاك كن از پهنه پندارم حضور او.
خاطره اورا گل سرخ پرپر بر آب نهر كن.
مرا زلال يادش را تيرگي نسيان جاي گزين كن.
گفتارم را مميزي كن از نام او، دنياي او و من و ما
كردارم را امر و نهي واجب است از كشش به رسانه واسطه.
مرا آتش بازي تولد انقلاب باد
با عناصر شيميايي سفيد باريوم، سرخ سولفات، سبز فسفر
بي نور و بي صدا در سياهي خاك
مرا ميخكوب سكوت مسري ثانيه تحويل سال كن.
به سكوت سرد لحظه آغاز پس ازختم زندگي برسان..¤ نوشته شده در ساعت 3:38 توسط بیژی
پيام هاي ديگران
document.write(get_cc(2333901))
پنجشنبه، 5 شهريور، 1383
شير كوير
زير آبي پگاه آسمان
كوير زرد، نسيم ملايم.
بر خط افق
گراز گريزد گروه شيران پر شتاب-
خاك و خار زير كوبه سم هراس و پنجه قدر
شيري فاصله با شكار كم كند.
با نفس سنگين خيس
بر كپل لخم گريزنده كشد
5 الف شعاع چنگال خون چكان.
4 دندان نيش فرو بر لوله گلو
انفجار درد در پيكر كشته با لرزش پسين حيات برابر قائم مرموز موت
جاري كند بركه سرخ بَركت بر كُت پشمي انبوه بي حركت
بر خاك و بوته هاي خار، زير خراش خنج خورشيد.
لنگ گراز در هوا
آفتاب ميخلد بر درزهاي كُركي هرگز آفتاب نديده - هميشه در سايه
پستان تركد زير فشار چنگ شير
در شير سفيد دوَد رگه هاي خون.
فكهاي پيروز شكند استخوان سر و سينه محكوم.
پوست و گوشت ميدرد.
عيان كند گل شنگرفي درون.
سبع را گردوي كله، چهره كف گيري، دو چشم روبرو، با موز بيني در ميان؛
شكار را بادامي سر، مخروط قيفي رو، دو چشم در طرفين، چون كله ماهي.
حكم تقدير/ كتيبه ي وراثت از پيش عاقبت قتل آشكار كند.
از پشتِ بوتهِ سماق
شير نر با طوق كوپال پرپشت خويش
سوار سايه اش با يورش و غرش وحش
خروش خشم شيرزه
خانواده خون بر سفره باز خون
از ناشتايي به سايه درختي در چرت قيلوله..
ازانتهاي سواد خاك افق جدا شغال، تنها
در خط نسيم، پي ريسمانِ بويِ پيكرِ دريده گيرد به پوزه تر و سياه
نزديك به لاشه ناشي ازانفجار و تلاشي گوي گوشت
تكه اي پاره كند با 7 فك باز
بدهان گرفته دور شود - رد تسبيح قطرات خون بر خاك
ياد گراز سرنگون در كام
با خورده استخوان لاي دندان.
انبوه زنبور و مگس
سفره ي دريده را پاك كنند.
قانون عتيق قدرت قهار در كوير:
جمجمه و قلم استخوان سفيد كنار گَوَن
زير سايه بال كركس بالا
در آفتاب نيمروز سيمين
ياد گراز گريزد با باد.
××
خورشيد تيره غروب غم با قائم مرموز موت بردهنه ي كنام.
اَبي و بَبي – مخملين توله هاي دوقلوي گرسنه ي گريان گراز دراغما..¤ نوشته شده در ساعت 3:36 توسط بیژی
پيام هاي ديگران
document.write(get_cc(2333892))
پنجشنبه، 5 شهريور، 1383
قارچ و سمور
قارچ و سمور
صدايي برخاست.
اولي را ترس، دومي خشم، سومي غفلت گرفت.
در يكي طنين انداخت.
ديگري را صدايي نو برخاست.
**
تركهاي آني سقف سياه آسمان
با خروج خط ميخي بي ستون نور، آذرخش آبي گذران
هياهوي ارابه هاي ابر در ظلمات
به رقص تند باد در رعد و برق، باران
بر بيشه هاي كنار جنگل كم پشت لرستان.
هزاران بلم بلور اريب هرآن
خيس ميكنند درختان آب چكان
’پر ميكنند چالهاي زمين و زمان.
پس ِ اشباح اشجار نه در سكون، اسطوره ي زروان.
دو بازو گشاده به گذشته و آينده.
پاي كوبد بر كنون.
زردجامه ي هلال ماه حلق آويز شاخه ي بلند بلوط
با عكس منكسرش در سطح ِ ساكن ِ چال ِ لبالبِ پر آب.
سر برون آرد ز لانه
سمور مضطرب، تشنه،
نفس تنگ، كله كرخت، عرق بر جبين،
با حس آشوب، خفقان، سرگيجه،
رها ز فشار ديوار خانه.
در برابر دو چشم مشگي بي حالش چو شيشه
- در چال آب با نيم نگاهي بي حوصله -
چهره خود بديد؛
كنار ش، ’قطوري قائم-
با چتر كلاهك، شق قارچي كرم.
چشمها بدست ماليد.
ز خود پرسيد:
زير درخت گشن گردو،
بر خزه ي مرطوب با دو گردو
چيست اين كشيده ي مغرور استوانه-
با سايه كلاهكي چون آلو، عقربه روي 3 بر صفحه ي ساعت؟
نزديك برد ناخن گرم خود.
لب بر تري و طروات شبانه.
گونه ي تب به اين عمود ماليد.
پا بر خزه ي پايين كشيد.
عمود قارچ – افقي. سمور در لمس خود گذاشت دهان به استوانه.
بر خزه و گردو با غمزه غلتي زد.
سر گويين به دهان بلعيد.
صمغ حيات در گلو.
تشنه بود براي آب، گشنه براي گوشت، حريص بازي با گردو
در سر التهاب، در دل مجذوب.
پرسد زخود هي دوباره:
كشش به آن
يا كشش به او؟
سمور با كت مخملي نرم
- اين كركي براق با روغن بدن -
نيست مضطرب، غرق روياي او.
زروان گذرد محو تماشاي غناي سبو-
پراز تصوير بيشه و عطر شب بو
زير زورق زرد ماه، بادبان به غرب كشيده، آهسته كند سو..¤ نوشته شده در ساعت 3:31 توسط بیژی
پيام هاي ديگران
document.write(get_cc(2333874))
پنجشنبه، 5 شهريور، 1383
آسمان آبي
آسمان آبي
بيژن باران
با تو بخواب ميروم و با تو بيدار ميشوم.
اين است رسم بيکران عشق، اي نازنين.
با من بخواب ميروي و با من بيدار ميشوي.
اين است رسم بيکران عشق، اي نازنين.
روزها و هفته ها اين بيتِ محبت رج ميزنيم.
سنجابِ لرزان ِ دست آموز، در شيبِ دره غنوده بيخبر،
زيرِ آوارِ آفتاب، در سايه درختِ ليموي مقدس.
صداي جوي شيار زيرين، مد نظر.
در سرزمين پرتپش دره هاي مرطوب، تپه هاي گندمگون
زير آسمان آبي، رگبارهاي ناگهان موسمي-
چريکِ هوشيار ِ سوارِ سايه- ريسمان ِ راه گرفته؛
سوداي صاحب سنجاب، سنجاق تيزصدا درسر،
كنار سنجد معطر مهر- غرق قلبك هاي شنگرفي، دست بر ششلول کمر
از خشاب پر شورخود، فشنگ عشق جدا کند.
بر درفش سرخ آن، با مٌرکب سرختر رباعي نويسد:
(بجستجوي) تو درياها و کوه ها صدا کنم.
(با ورود به دره) دل انگيز پرطنين ندا کنم.
سنجاب سکون، چشمه ي هوس را
شاخ گلايول و گردوهدا کنم.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی