دوشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۶

شنبه، 31 مرداد، 1383 معشوق تاريخي مرا معشوقي است ابدي. قرابت با او غدغن است. از دور، «خواب در چشم ترم مي شكند.» نيما من شيداي ذهن زيباي او، اندام جوان او، صورت مهساي اويم. شكن شور و شعر در چهره اش آشكار- آيينه ي يك قرن فرياد بضد بيداد. در اين مدت دو جراحي خارجي او را ا’مل و دربند كرده؛ از سر و همسر غربي عقب افتاده. ولي در طول 4 تنفس آزاد، اورا كنار حوض پر آب زيبا پرتوان، عيان ديده ام. با سرودش به ماهيان و باد آزاد ي را مغتنم دانسته در حصار. به پرندگان با سينه هاي غرور تاكيد مي كند: اين دوران كوتاه و كوتاهتر مي شوند. آگاهي او فزون عطش آزادي او گسترده در اختناق مزمن سبز عتيق، داد خواهي او از سرخي خيابان به سپيدي روال مكالمه تعالي يافته. او گويد خواهرانش در باختر او را كمك كنند. او در حصار حياط زندگي ميكند. من عكسها و بيانات او را هر روز رصد كنم. لوح تقدير يا كتيبه ي وراثت مرا از او دور كرده. من كيستم؟ از نژاد ايراني آلياژي از رسوبات اعصار لايه هاي تخم و تمدن بومي، آريايي، اقوام مجاور، شايد مقدوني، رومي، روسي، ترك، تازي- ولي همه، مهاجران قاره سياه به سواد يخبندان و آتش. چه بگويم من؟ من خواسته هاي اورا مي خواهم. اين را خوب ميدانم. مرا بستگاني ست از تبارهاي گوناگون هر يك سازي جدا مي زند. خالويي چكمه پوش باشد مدال و نشان به سر، سينه، دوش، حتي سر آستين و پشت كت، خود آويزد. او يك سويه فرمان و امر مي فرمايد. با او اداي احترام جاي مكالمه را گرفته. از او نميشود پرسيد، اين همه منگوله در فرار كجا ميروند. اجداد او مقيم گورستانهاي غربي اند. عموي پيري ست كه از سفر دور مي ترسد. او منجمد اعصار گذشته؛ با زباني پر از قرقره در گلو. زبان لب و لوچه اي من با اكسنت غربي جرم من است در برابر او. با صافي خرخره ، ته لهجه ي ولايتي / تازي قرائت كند: « نعلين مرا بيار قنبر مي خوام بروم تا دم در.» عمه ايست كه مدام نذر، زيارت، انداختن سفره كار اوست. او با صداي زير گويد: گرسنگي و دود رايج كوچه با جادو زايل شود. خاله از حقوق شهروندي، صفاي همگاني، صلح جهاني حرف زند. از آزادي فردي، آگاهي و بهبود باغ گويد. فرزندان اين تحف، خود تحفه هاي ديگرند: يكي تو نخ پول، حشر، ماشين، سهام، رانت، يكي شكم خواره، عاشق دوغ ، كباب برگ و خورشت قورمه سبزي با ليمه عماني است. يكي از درد جانوران و همسايگان لذت برد وقتي كه برادران آنها را مي چزانند. يكي مريض است به لوله سروم، حلبهاي اكسيژن، رديف كپسولهاي مكرر و آمپول وصل است. يكي توهين و غيبت ديگران پيشه كرده. يكي توهين و غيبت ديگران را جرم بالاتر از قتل عمد داند. يكي اعتياد را در سيگار ونه ترياك و ديگر مخدرات انگارد. يكي مشروب و فحشا در خفا پسندد. يكي پيست اسكي، قايقراني، تنيس، فوتبال، فيلم، شنا خواهد؛ يكي تير اندازي، تكماندو يكي كشتي، ميل، ورزش باستاني خواهد. چندتايي بي كار ند، در خيابان پرسه زنند. چندتايي خلاقيت خود را در وبلاگ تكامل دهند. چند تايي كارشان بيداد و عربده كشي است. يكي شعر را در 1000 سال پيش بيند. يكي شعر را فقط ظرف 80 سال گذشته؛ تمام شعرهاي فروغ و سهراب را از بر زمزمه كند با اشك، آهسته. يكي تو فكر رفتن به خارج است. يكي به فكر برگشتن به وطن. يكي ساده مي پوشد؛ همه را ساده پوش خواهد. يكي آخرين مدل ايتاليايي را پوشاك خود داند. يكي مجلات فرنگي خواند. يكي خواندن مجلات فرنگي را جاسوسي خواند. يكي به راديوهاي غير وطني گوش دارد. يكي ديش ماهواره ي سومي را به بام برد؛ زير چادر مادر نصب كند؛ آن دو ي قبلي را پلنگيان مجاور مصادره كردند. يكي با كارت اينترنت، شبانه روز به گپ، ورق زدن صفحات تار نما، نماهنگ مشغول است. يكي حساب صفحات و پست الكترنيك ديگران را هك كند؛ گاهي فكر ميكنم با اين همه تفرقه چه توان كرد؟ ولي فكرم به معشوق اثيري بر مي گردد. رابطه اش با من از مراحل نامساوي زير گذرد: انتظارات تاريخي انباشت شده شور در تناسب پيكرش سردي در سياهي سرما بيعلاقگي و قهر مكالمه نق، گريه، التماس، نفرين بهار بنفشه در باغچه ميكارد. آواز از غنچه عنابي لبهايش مرا به خلسه و رعشه ميآورد. در تابستان فرياد ميكشد. مدتها با من حرف نميرند. پاييز برگ ريزان، پشت پنجره مضطرب مي نشيند. زمستان ميگويد: « ..سرها در گريبان اند.» اخوان شبهاي مهتاب، اندام جادويش با دره هاي مرطوب تپه هاي كركي گندمگون دهليزهاي گرم، باز، بسته اش؛ از پشت پرده هاي مواج تاريخي با صداي رساي فرماندهي و ترنم لطيف آگاه گري شهرزاد گوينده افسانه هاي تخيل و هيجان مي ماند. خود را از سلاله شيرين، پوراندخت ساسان و پادشاه خاتون كرمان با آرزوهاي بزرگ، انتظارات انساني، روياي رو به رشد همگاني مي داند. ذهن زيباي او پر مي شود از ترنم « وهم سبز» فروغ در غروب. پگاه خواندن ادبيات مدرنيته آغاز مي كند. در عدل ظهر، او نيمه عريان در حياط، لب حوض، فواره خاموش، با آبشار سياه گيسو بر شانه هاي غرور تصوير خواهر يونانيش، ونوس - بي مهار غرور در بوستيه يا سوتيان، - دلتاي رانهاي محكم نه در شورت يا كرست 2 - پاي خوش تراش در پاشنه بلند، - بلوز و تاپ كنار صف اطلسي، - در دست سخي او، دستمال سه رنگ. بر آب ظاهرمي كند. در اين ساعات، پرندگان ساكن اقاقيا پرواز فراموش كرده، در كُر آسماني، شادي كنان خوانند و مسحورند. تن پوش او ازتارپود ابريشم ارزشهاي 7 سين جهاني: سير تندرستي، سمنوي شيرين شادي، سبزه آزادي جواني، سيب زيبايي، سماق طليعه پيروزي، سركه شكيبايي/ پاكي، قلبك سنجد شور/ مهر. در ديد انساني او لايه هاي زير را ميتوان ديد: گاهان باستاني خراسان بزرگ- پندار، گفتار، كردار نيك - آويزه ي گوش مي دارد. از دو نسترن گوياي گذشته شيراز فال مي گيرد. درسهاي ياس رونده ي بلخ، تاك خونين همدان، عرفان صاحب منطق الطير با طنز قزويني، امثال كليله، 7 منظومه عشق، حكم دهخدا، بيانش پر است از تاكيد برعطر عريان دوبيتي، روشنايي ابدي خوزي، رنگهاي تند كرد و بلوچ راز دانش ري، باغ گلگون تبريز، انفجار فرياد سوسنهاي تهران، طنين تاريخي شوراها: «بده بد بد» مرثيه ي خراسان، «آهنگران روز وشِمشيرسازان شب» آذربايجان، خروش خشم كردستان، « فرياد يك شاخه بسوي نور» گيلان، ملودي ملايم «وهم سبز» فروغ، جوي آرام سپهر«عشق صداي فاصله هاست»، «خانه ام ابري ست»× كوچ فصلي قشقايي و بختيار، شفاعت باران بلوچ، تور ماهي تركمن، آرامش نخلهاي خليج و تنگه هرمز. در ذهن خود با شعارهاي كمون، شوراها، من انساني- جهاني فرنگي درمي آميزد. او به ظواهر فريبنده مدرنيزم كاري نمي دارد. از باطن، نهادها، مفاهيم، تمدن نوين سخن مي گويد. ×× قصاب محل با رمال سر گذر با هم پچ و پچ كنند. مگسان را روز فرستند به حصار. خفاشان را در شب بسيج. بر 7 چنار دخيل بسته ي عتيق بن بست، كركسي پاسدار. در حومه ي شهر كميته ي كفتار. بيرون گود بازنشستگان دوره اي پرتاب به پيرامون چرخ فلك دو انقلاب از جاي گرم، لقمه ي نرم با مشروب سرد فرو دهند سوتيهارا مسخره ؛ خواست به تهييج اشباح دارند با لهجه ي نيمه خارجي- نيمه عتيق. از هر دو اردو، جوانان مجذوب معشوق من اند. آنها عكس اورا در ذهن خود حك كرده اند. بر ديوارشمالي اطاقشان نصب كرده اند- عكس تمام قد اين الهه اثيري آگاهي و زيبايي- كه حتي در شب چون نقشه ي راهنما منور است. براي سفري سترگ آماده شوند. ـــــ 1- واژه هاي فرنگي براي اتكاء، بازو، شلواركsoutien, blusa, bustierre, corsette, short . × نفل از آثار نوپردازان، به ترتيب: اخوان، بهرنگي، شاملو، فرخ زاد، سپهري، نيما. پيام هاي ديگران document.write(get_cc(2307853)) شنبه، 31 مرداد، 1383 بكجا ميرويم ما؟ برادرمقيم شهربيدار برجها و پلها، ميگفت درگپ سيماي رايانه از سفر به كشور پير- اگر ديوار سخن مي گفت از جدمان كبل علي و شيخ اسماعيل.. ليوان آب بدست، كنار پنجره، نوروزمان بي ديدار هم. ادامه داد از خالوزاده ها.. ابراهيم داش، دور حيات را با معلمي، ازدواج، 5 بچه با بلوغ و ازدواجشان منجر به ميلاد 12 نوه،.. اكنون بازنشسته؛ باغ سيب و زمين گندم ميكند آبياري. 3 نسل در شعاع 3 كيلومتري ، در زادگاه پدري.. گفتم: چگونه ميتوان ماند و نرفت دور؟ گفت: ميداني با گردي زمين، آدم به آدم ميرسد يا ديوار.. اگر ديوار سخن مي گفت. باد مارا مي برد از ياد. باد مي آورد آنها را بياد. ياد بوي گيلاس و سيب باغ قوچ علي، آتش تنور لواش و قليه، موع غريبانه ي غروب گاو پيشاني سفيد، بام تا شام فرود و فراز تپه ها با هم سنان، آبتني در شنا كن جا، عصر جاليز خيار. سكر گل محمدي سحري، پشم ميش چل مادر بزرگ پير.. خنج گربه ي گل مزلفاني برآستانه ي چوبي ايوان. دماي پر صداي گاوگل و نماشام - زلال چشمه بيشه. نور فانوس، پيله ي شفاف. خرمن كهربايي گندم در طنين مهتاب، لشگر خواناي سيرسيرك شب، رود ستارگان ساكت كوه يادهاي كودكي در جمجمه ام با رژه اسلاف. باد مارا مي برد از ياد. باد مي آورد آنها را بياد. ولي من، چون اوليس1 با كوچ به آبهاي سبز ناآشناي دور به ستونهاي هركولين2 قاره هاي جديد به كشوري هم سن شهر زادگاهم در كشورم 10 تا 50 برابر مسنتر با آسمان آبي، بلند فيروزه اي و كوير بلند خاكي رنگ. باد مارا مي برد از ياد. باد مي آورد آنها را بياد. برادر را نگفتم: در اين جا آسمان ابريست و باراني بيشتر نور محدود، گرمي كمتر، صداها ناآشنا، رنگها روشنتر.. خيابانها عمود در برجهاي نو با شط ماشين، شهاب قطار، فوج هواپيما و كلاف سردرگم كابلها.. ميوه ها درشت و بي مزه؛ سبزيجات بي بو: اندازه گيلاس، آلو، قيصي، هلو، هر كدام با يك مقام ارتقا: گيلاس اينجا آلو، آلو به اندازه زردآلو،.. ستارگان آسمان كمترند ولي ستارگان پشت شيشه فراوان. چهره سالكي ماه، مطبوع – آيينه خورشيد با رنگ نارنج، تورنج، ليمو. تند ميرود زروان خداي زمان، ريش تراشيده، سمسونايت3 بدست، باراني بتن. همه را با خود به لبه دنيا ميكشد. برادر ويالون را بدست گرفت؛ چارداش مونتي4 را نواخت.. سپس اشگ از ديده گرفت: چرا ماندن؟ چرا كوچ؟ اهل يك ايل ولي دور اين گوي گشن، ما پراكنده ايم. اسلافمان همخون با خازن مشترك خاطرها اخلافمان گوناگون با ذخيره ي يادها جدا جدا باد مارا ميبرد همگون.. 23 مارچ 4- گلن اكو- مريلند 1- Ulysses نام رومي اوديسه وس، شاه جزيره يوناني اثيكا، رهبر جنگ 10 ساله تروي (تروجان)، با ماجراهاي افسانه اي در برگشت به وطن. 2- Hercule نام رومي هراكلس، در سرزمين زنان آمازون، با 12 خوان افسانه اي (رام، دام، پاك، كشتن) جانوران از سر گذراند. 3- كيف كتابيSamsonite . 4-Zcardas قطعه موسيقي كولي اثر مونتي،Monti (1866-1922) - آهنگ سازاهل ناپل، ايتاليايي. پيام هاي ديگران document.write(get_cc(2307826)) شنبه، 31 مرداد، 1383 طبل اين طبل من کلفته؛ هموني که آرزوم بود. تو بغلم مي افته؛ هموني که آرزوم بود. زير گوشم چي گفته؛ هموني که آرزوم بود. عطرش منو گرفته؛ هموني که آرزوم بود. مو مشگيشو نبافته؛ رو شونه هاش آشفته. كمانه هاش دس برم، شبا كنارم خفته. باهم كباب و كوفته، زبونك طبلم جفته. دوسش دارم هميشه، دلم واسش مي سفته. ميگم بخورشيد در نيآ؛ مگه نمبينی طبل ميزنم! اين طبل من بيهمتاس؛ تو دنيا جار ميزنم. مثه طبال برزيلی- بندشو بگردنم زده دورميزنم. سامبو و تانگو ميزنم، سالسا تو بازار ميزنم.ولم کن! ميخوام نزديک بيام طبل بزنم . نگو مامانم داره ميآد! ممکنه بگه: اين يالغوز افريقايی چی ميخواد زجون دخترم. ولی مي بينی صداي طبل داره مامانو خواب مي کنه! پيام هاي ديگران document.write(get_cc(2307562)) شنبه، 31 مرداد، 1383 طلاق چرا منو دادي طلاق؟ / اي زن خوش اخلاق، پا خوبمو كردي چلاق / من افتادم تو باتلاق از موي سر تا موي ساق./ دو پنجره باز و 4 طاق بوديم باهم9 ماه علاق / يكي بسته، شديم تاق. بي تو سخته و شقاق / جفت بودم شدم تاق تو حياط نه تو اتاق/ طاقتم شده ديگه طاق چرا منو كردي تو عاق؟ / دورم از مركز ناق بالا رفته منو فاق / سرد و خاموشه اجاق آخه اين نيست خلاق / بزني سكوت شلاق ديگه ندارم هيچ علاق / خوابيده شق ملاق سر يك عيار قالتاق / 4 چرخ ماشين بي قالپاق قليونم بدونه چخماق / قاشق و بشقاب بي قيماق بدنم شده اوراق/ ندارم بتو طراق آخه اين نيست محاق / ميميكم اكنون سماق نرم و محزونم چماق / باتو بود خوب قبراق دوش ميكرد اطراق / در خوشي نيست حماق. با تو شبها بود’براق / شغل اصليم بود َرزاق ذائقه م را تو ارزاق / ذهن من را تو اشراق داشتيم ميرفتيم ييلاق / منو جاگذشتي قشلاق سكوتت بكلام اطلاق / نيست اين دور از اخلاق؟ خانه ام بدون چراغ / چرا مي شي انقد ’براغ نميگيري از من سراغ / حكمي است بدون ابلاغ بلبل مو كردي كلاغ / لكنتش جاي بلاغ تو خرابه نه تو باغ / ميپره از واغ واغ خواسيم بريم ساوجبلاغ / ردم كردي خوي و مراغ اگه شد بشم يه دباغ / شايدم بشم يه صباغ افتادم از سرو دماغ / جيز شدم سوخته و داغ قرقيم بي اوج مثه زاغ / نه تو آسمون، تو راغ با َمركب و زين و يراق / مي لنگم مثه اون قزاق بجاي ايران، تو عراق / محكومم بكار شاق خوش نييآد اين به مذاق / سر صف بودم شدم قاق ختنه ام و دارم خناق / ترسم از غم بشم چاق ميتوني كني تو ارفاق؟ / باشم تو رديف عشاق بگمت بدون اغراق / بدون كه دارم استحقاق. دورم ا زتو، پراز فراق / پوستم سوزد ازين حراق تو اراكي يا تو نراق؟ / بگو ندادي منو طلاق.. پيام هاي ديگران document.write(get_cc(2307550)) شنبه، 31 مرداد، 1383 کيستي من: کيستي با دو حجم سفيد و سرخ دايم در طپش ز راه دور ترا نظاره ميکنم؟ باله انگشتانت بر کليد محلي وراي فضا خطوط دل انگيز برآيينه ميزم پديدار ميکند. من: کيستي از دو چشم هوشمند و لعل شنگرفي لبانت زيباترين نگاهها و کلمات بيرون ميتراود. من: کيستي با حرکت موزون پاي تو بر چمن ماه با گردش سريع ز پشت تپه هاي شرق برآيد تا ترا نظاره کند. تو: کيستي با مهربانترين نوازشها و گرمابخشترين مهربانيها يخ ستبر تنهاي مرا آب ميکني. من: کيستي درختان شاخه هاي خود را بادبزنهاي حوض سبز تو ميکنند. من: کيستي بر صخرههاي شکيل اندامت موج خزر پيرهن ترا خيس ميکند تو: کيستي اين احساس بدوي و مخدر مغناطيسي ست مرا جذب ميکند. ما: کيستي با قرص نان به يک دست و ظرف آب بدست ديگر از نور شب جدا ميشوي تا فاصله پلک چشم من. من:کيستي در گرگ و ميش سحر نگاه من بر پيکرت آرامش خيال حاصل کند. تو: کيستي تنفس موزونت زمزمه هوس دوباره بمن دهد. تا ابري بر چکاد قامت غرورت بيقرار شود. غلتيده و باران کوه را سبب شود. تو: کيستي در آيينه آرامش خيال پديد آوری. من: کيستي در گشايش پنجره نسيم شوخ بجان پرده رقصان فتاده - گنجشگان ظريف رديف شاخه مجاور از غش غش شادی ريسه ميروند. تو: کيستي قاتق نان - ماست کاسه نيلی - پر آب و اطاق را با تيغه اريب نور دو شقه ميكني. تا دو فرش لوله هريز در غبار تلاطم خود زير انعكاس رقص امواج حوض بر سقف اطاق و بيرون پنجره با سسکهای بيحيای شاخه خرمالوی حايل حياط گردن کشيده تا نقوش پنهان را با دنباله پر نگاه - نظاره گر باشند. پيام هاي ديگران document.write(get_cc(2307520)) شنبه، 31 مرداد، 1383 هجرت ياد هستيت بيش از سکوتت ر وشني بخش دماوند خاطرات است. ياد تو چون چراغ ساحلي بر خليج خاطره ام نورميافشاند. آنگاه که با خواندن خطي از تو لبخند نسيم خزر برويم ميوزد، آنگاه که با مرور رويدادهاي زندگي زيبايت مرا به خنکاي گلابدره ميبري؛ يا، کاريکاتور دکتر گوش را با لبخند ژوکوند رقم ميزنی که فراموش از درد گوش، لب تا بناگوش گشوده - محو جمال پر درد بر صندلی چون زنبوري بدوار افتاده. * آه ای شاخه گلايول مغرور آه ای بام پر کبوتر مسرور اه ای باد پگاه سيمين کوير مرا بخود بخوان مرا که خاطراتم بتوآ غشته ا ند. مرا که جمجمه ام از تصاوير رنگين و شادت بتناوب پر و خالی ميشود. مرا که شبهاي قطبيم با نامه هاي تو ستاره افشان ميشوند. کآمِت ابدي نامَت در کهکشان ذهن من در مداری شلجمي انقلاب ميکند. آه ای گل کمال دور دست اقيانوسها و جبال مرتفع زاگرس ترااز ديد من دور نتوانند کرد. آه ای آ هوي خرامان از لابلای پسته زاران و درختان بيشه عطر وجود تو هميشه بگردن من ريسمان احسان مولاناست. ريسمان راه بسوئ تو، اين بره پشمينه پوش چاروق بپا را هادی است. آ ه ای فاخته خوانا ي گلدسته ر اس محاط ضريح زرين عبدالعظيم، کوکوي تو در عمق غروبهاي منجمد اکوهاي ابديت دارند. تو در رقص امواج بختگان، در شبهايی مهتاب تخت جمشيد، از پشت کاجهاي حافظيه، تداوميی ابدی داری.. پيام هاي ديگران document.write(get_cc(2307517)) شنبه، 31 مرداد، 1383 اوراد عاشقان۱ اي قمري مهاجر امروز و ديروز مناي عشق بيكرانه ام- اي نازنين!مرا بخوان رنگين و معطرت بخوان!با چشمان پر از عشق و اشتهاسكون را در ارتعاش صوت شكنم.با دست گرم از مظروف ميوه هاهلوي خوش آب و رنگ برگيرم.با كارد خود نزديك هسته ش رسم.كنار قاچ و قلوه طالبي و قوقوسي اناردرنگ ابدي در عقربه ساعت ديوار.لبها به دسته گل لاله و نرگس بمالم.از بادامهاي عنابي و مشكيانگشت بر آن نغز شيرين گذارم.از سراحي سبزگونه جرعه اي لب تر كنم.دست در دست تو ز پنجره شهر را سپسدر آرامش سيري به پهنه افلاك نظر كنم.در عمق چشم تو ميعاد و عهد ببينمچون جفت قمري باوفا عازم افقهاي دور. پيام هاي ديگران document.write(get_cc(2307505)) شنبه، 31 مرداد، 1383 پرنده در پنجره در پنجره ام پرنده ام ديگر نيست. تا با قر انگشتان با من نجواکند. با کلام مهربانش مرا آرامش بخشد. با تخيل و احساس لطيفش در اقليم لذت قدم زنيم. با سحر و جادويش زمان را در سکون جهانی سخت بيثبات معلق داشته درغرق کاروان لحظه هاي لذت؛ در طپش سينه اش و در طراوت مادينه اش؛ در پيله ملايم نور شب ادغام پيکرمان؛ و نوار گرم نامحدود عاشقانه من؛ با رخوت ياد اين لحظه هاي مشترک . در سکوت صبح با طنين مناجات با اين الاهه دور و درون در معبد عشق قدم گذاريم. دست در دست لرزانش از پلگان ابرها بالا رويم- تا اوج لحظه وحدت وجود. آيا تجربه لحظات لذت محدود است؟ ورود به معبد عشق باهم بايد باشد؟ ياد طنين اوراد شبانه آن هاي مشترک مرا کافيست؟ مرور منور او درذهنم زيبايي تنهايي را بينظير ميکند. پيام هاي ديگران document.write(get_cc(2307495)) شنبه، 31 مرداد، 1383 شب عور آنگاه كه گونه ي عور ماهاز زير لحاف ابر بيرون ميزند.شهر در بي خوابي ماه گرفتگي بي تابي ميكند.ديرگاه كه از شط شبقطرات دقيقه بر گونه هاي تو ميچكند.قائم قامت من بر افق پر طراوتت سايه ميكند.تنها تنفسهاي توست كه تاريكي را تهي ميكند.مرا جون آلاچيق نسترن غرق شكوفه ميكند. پيام هاي ديگران document.write(get_cc(2307474)) شنبه، 31 مرداد، 1383 زنبق و زنبور-۲ نسيم نيمروز بهار مي وزد بر پرده باز پنجره. بيرون نگاه ميكنم- بنفش، سفيد، زرد، گل بهي.. صف سينه باز زنبق ها. سوار بر موج نسيم، زنبوري مكث كند كنار آنها. ** دوربين بچشم گيرم: نگاهم مداد نور، گذرد با قالي ظريف تصوير از عدسيها و چشم به ديواره اش. نقش بندد در ذخيره خاطرات- فعال كند شبكه اي از گذشته هاي دور: روز زيبايی بود با تو بفاصله زماني کم. زيرِ طاقي بازار، صلات ظهر، نفس داغت سر پيچ نبشي، پشت ديوار گلي، پنهان از من. چون نفير مادياني سپيد به سرم. صدايت با زمزمه لطيفانه شعر فروغ: "یک نگاه مهر آمیز تو ، یک فشار دست تو ، یک بوسۀ تو کافی ست تا مرا از همه چیزبی نیاز سازد." لک لک لبه بام نشسته، مسحور، زيرِ سايه چنار قديمي ؛ به آرامی چشمهايش بسته.. عدل ظهر، خلسه خواب حاکم بازار. کوچه هاي پيچ سرپوشيده با حجره هاي معطر الوان؛ روح عتيق تجارت. دريچه هاي طاقيهاي سقف نردبان نور در خنکي دالان. قرطاس، چرتکه، ترازو، تيمچه. هشتي، تاغار؛ گوني، حلب و عدل پارچه. تو منشائ موجِ در ارتعاش سکرآور ديوار گلي. سکوت خورشيد در ترنم صداي دل انگيزت سيمينگي. تيغه نور دريچه سقف، حايلّی بين من و تو. مي دانستم تو پشت نور خانه داري. ولی عبور از نور نمی شد. صدا، حرارت، و رنگ تو در ماورا محسوس. همچون شعله رقصان هرم حرارت از بام بازار به گنبد نيلي در معراج. بين ما اين حريره حرارت مواج خشک در نبود باران. شاملو در ذهنم: "يک شاخه در سياهی جنگل بسوي نور فرياد ميکشد." اگرچه کوتاه بود دم؛ ولی دل انگيز بود لحظه. ** زنبور با وزي پر زند درجا. گزيند زنبق گل بهي را. بال در گرمي نور؛ گوش گل بنجوا. با حشر نزديک، در حجم عطر فرو افتد؛ نشيند بر گلبرگ باز شکفته. شيارهاي گل در عدسي دوچشم براق. فرو كند نيش آخته و گرده ي عمود پرچم به كلاله- به مادگي مهيا در اين لحظه ي لقاح. دست بر پهنه ي رنگين رايحه. لب بر شيار عشق. چشم مملو از خمار پذ يراي پوست. كام در مكيدن شهد. پيام هاي ديگران document.write(get_cc(2307462)) شنبه، 31 مرداد، 1383 گيتار من -۲ گيتار من گرد و كشيدهكنارمهتاب پنجرهبا صافي حنجرهتارهاي معطر رساسينه پرصداو تاري حفره مياني.گيتارمن با دواير تزيين به گردنسينه محدب غرور، باريك كمر- با مامن جادار زيربندينه مشكي حائل بدن.گيتارمن زيبا و خوش تراش.يادآورنسلهاي گمشده باستانپر از رنگهاي تند دلنشين كوير و كوهپر از رنگهاي آرام دريا و آسمانپراز هواي تازه و نورپر از هيجان و شور.ذهن با وفاي او پر از يادهاي شيرين و دور.ارواح رفتگان را حاضر كند در اتاق من:"مراببوس! مراببوس!دخترزيبا امشب برتو مهمانم. درپيش تو ميمانم تا لب بگذاري برلب من. دختر زيبا! از برق نگاه تو .."گلنراقي: آخرين بوسهطنين تاريخي در شاخه هاي تبريزي تابستان خشم.دقايقي گذرد:"مهتاب، اي مونس عاشقان، روشنايي آسمان.."ويگن: مهتابتكرار خاطرات شبهاي سور شهر.زماني دگر:"تو درياي من بودي! آغوش وا كن!كه ميخواهد اين مرغ زيبا بميرد."مهرپويا: قوي زيبادمي بعد:"وقتي چلچله ها ميرن/ به سفر هاي دورادوراز تو ميپرسم، چو هر يك/ ميكنند از بامم عبور"اصلاني: عبور گرمي موسيقي تنهايي رادر ضيافت خيال كند مسحور.زير چادر شب شكوفان نيلي سپهربا انحناي دل پذير، روي زانو در بغلم غنوده او.با زمزمه ي پر تمناي نيمه شبانگشت به تارهاي مويش:دست بر بدن صاف جادويشتا در ارتعاش عشوه و عشقشكسته شود سكوت شب. من ديوانه اويم، اسير گيسو ي پر حالتش.در رقص موجي گرمي زايشدر دوران دواير سماع و سكرشمضراب شصتم حواشي پل خركش:زخمه ها، ارتعاش، نالهكف بر محدب كشاله.گيتار من معشوق پرشور و پر طراوت.فشرده در برم: دست بر كمانه كمرشبا لولاي عشق: قلب من و او، گيلاس دو قلو.انگشت روي پوست در نوسان رقصاين صداي اوست از رخوت منيا رعشه من است از نواي او?اوست مرا ميخواند بخوديا منم اورا بخود ميكشميا هر دو در جذبه وحدت عشق? پيام هاي ديگران document.write(get_cc(2307456)) شنبه، 31 مرداد، 1383 موسيقی -۱ تاريخچه ی موسيقی « ايرانيان ، قسمت دوم » موسيقی در دوره ی ساسانيان از آنجاكه پادشاهان ساساني ايراني نژاد بودند و به بسط و توسعه تمدن ايراني علاقه مخصوصي داشتند ، در دوره انها علوم و صنايع ترقي كرد و موسيقي هم در اثر ترغيب و تشويق آنها بيش از پيش رواج و رونق گرفت . اردشير ساساني مردم را به طبقات مختلف تقسيم كرده بود كه از آنجمله موسيقي دانها طبقه خاصي را تشكيل مي دادند و در نزد او مقامي مخصوص داشتند . ذوق ادبي و موسيقي بهرام گور معروف است ، چنانكه نوشته اند وي چهار صد تن نوازنده و خواننده از هند به ايران آورد و در زمان او موسيقي دانها بر ساير طبقات مقدم بودند و او آنها را نوازش بسيار مي كرد . موسيقي دوره ساساني مخصوصا در زمان خسرو پرويز بيشتر ترقي كرد و باربد موسيقي دان خاص او بوده كه در كتابهاي ادب وتاريخ مانند شاهنامه فردوسي و خسرو و شيرين نظامي حكاياتي از او نقل شده است . به طوريكه نوشته اند باربد مخترع عده اي نواها و آهنگهايي است كه آنها را در حضور خسرو پرويز مي نواخته و مشهور است كه وي 360 لحن موسيقي براي روزهاي سال ساخته و هر روز يكي از انها را كه مناسب موقع بوده مي نواخته است تا خسرو از تكرار نغمات موسيقي خسته نشود . مقام او نزد خسرو به آن پايه بود كه هر كس حاجتي داشت مطلب خود را به وسيله او به عرض شاه مي رساند . از جمله وقتي كه اسب محبوب سلطان موسوم به (( شبديز )) مرد ، كسي را جرات اظهار آن نبود ، باربد نغمه مخصوصي در اين زمينه تهيه كرد و خسرو را از حادثه آگاه نمود . نظامي اسامي سي لحن باربد را كه براي 30 روز ماه ساخته در كتاب خسرو و شيرين آورده و مطلب را با اين شعر آغاز كرده : ستاي باربد آواز در داد سماع ارغنون را ساز در داد اسامي كه نظامي در خسرو و شيرين آورده معلوم نيست نغمات اختراعي باربد باشد ولي چون نام اغلب آنها فارسي خالص است و ديگران هم همين نامها را كم و بيش قبل از او ذكر كرده اند ، مي توان با حدس نزديك به يقين گفت كه اين نغمات يادگار دوره ساساني است . از قبيل : گنج باد آور ، آرايش خورشيد ، مشگدانه ، نيمروز ، رامش جان ، نوشين باده ، نو روز ، شبديز ، كبك دري ، كيخسروي ، سبزه در سبزه ، سروستان ، ماه ، شادروان مرواريد .از ديگر موسيقي دانهاي اين دوره نكيسا مي باشد و درست معلوم نيست كه وي ايراني يا يوناني بوده . همين قدر اورا در نواختن چنگ ماهر دانسته اند و نامش هنوز بر سر زبانهاست . ديگر بامشاد و رامتين يا (( رامين )) و آزاد وار چنگي كه آنها نيز از مطربان و مغنيان و رامشگران دوره خسرو پرويز بوده اند . بعضي از تاريخ نويسان و تحقيق كنندگان ايراني و اروپايي اسامي الحان قديم موسيقي را گرد آورده و در اينكه كدام يك از انها مربوط به دوره ساساني است سخنها گفته اند. از جمله استاد فقيد عباس آشتياني در اثر تتبع و كاوش در فرهنگها و ديوان شعرا نام عده اي از نغمات موسيقي را جمع آوري كرده و در مجله كاوه مقاله اي استادانه نوشته اند . اينك نيز براي نمونه نام چند نغمه ديگر را از ميان اسامي كه ايشان يافته و مربوط به دوره ساساني مي دانند ذكر مي كنيم : پاليزبان ، سبز بهار ، باغ سياوشان ، راه گل ، شاد باد ، تخت اردشير ، گنج سوخته دل انگيزان ، خسرواني ، نوروز ( بزرگ و كوچك و خارا ) ، جامه دران . نهفت ، در غم ، گلزار ، روشن چراغ ، گل نوش، زير افكن . باري تجمل سلطنت ساسانيان خود دليل ديگري است كه موسيقي در ان دوره آبرو و احترام و رونق و اعتباري داشته بخصوص كه بعضي از شاهان اين سلسله از قبيل بهرام گور و خسرو پرويز مردمي عشرت دوست و عيش طلب و خوشگذران بوده اند .دليل ديگر بر اهميت موسيقي دوره ساساني اينكه عربها بعد از فتح ايران موسيقي ايراني را عينا اختيار كردند و بين آنها بكلي از اين هنر عاري بودند نوازندگان و خوانندگاني پيدا شدند ، چنانكه در جاي خود اشاره خواهد شد . ضمنا اشاره به اين نكته بي فايده نيست كه به عقيده مزدك كه در زمان قباد ساساني مذهبي آورد ، خداوند آسمانها مانندپادشاهي برتخت نشسته و چهار قوه يعني شعور و عقل و حافظه و شادي در پيش او ايستاده اند . و اين چهار قوه به دستياري شش وزير امور عالم را اداره مي كنند و وزيرها در ميان دوازده روح در حركتند كه يكي از اين ارواح (( خواننده )) است . قوه شادي كه نماينده موسيقي است در نظر مزدك مانند سه قوه ديگر اهميت داشته و اين عقيده شايد از اوضاع زمان ساساني در روح مزدك نفوذ كرده باشد . زيرا همانطور كه ساسانيان مخصوصا بعضي از شاهان اين سلسله براي طبقه نوازندگان و سرايندگان مرتبه خاصي تشكيل داده بودند و آنها را احترام مي كردند ، مزدك هم يكي از قوا را كه در نزد خدا محترم بوده قوه شادي و موسيقي تصور كرده است . راجع به سازهايي كه در دوره ساساني معمول بوده بطوريكه از مضمون حكايات و قصص و افسانه ها و اشعار و مطالبي كه در اين باب نوشته اند برمي آيد ، ناي و عژك و رباب و بربط و چنگ در آن زمان متداول بوده است . مأخذ:: سايت رسمی موسيقی ايران پيام هاي ديگران document.write(get_cc(2307439)) شنبه، 31 مرداد، 1383 موسيقی ۲ تاريخچه ی موسيقی « ايرانيان ، قسمت سوم و پايانی » موسيقی در دوره ی اسلامی پس از حمله عرب و اضمحلال دولت ساساني موسيقي ايران در كشور هاي عربي زبان هم متداول شد و عربها موسيقي را نيز مانند ساير علوم و آداب و صنايع از ايران اقتباس كردند . عرب دوره جاهليت از موسيقي بهره اي نداشت و تنها شاعر عرب كه قبل از اسلام به اشعار خود تغني كرده اعشي بن قيس است كه از شاعران معروف دوره جاهليت است . اين شاعر در مجلس ملوك حيره و ايران آمد و رفت داشته و معروف است كه در عهد انوشيروان به مدائن رفته و موسيقي ايراني را فرا گرفته و كمي هم به زبان فارسي آشنا شده بطوريكه كلمات فارسي و اسامي آلات موسيقي از قبيل ناي و سنج و بربط را در اشعار خود در آورده است . بعضي گويند اول دفعه در زمان عبد الله بن زبير كه مشغول مرمت خانه كعبه بود معماران و بناهاي ايراني كه در اين كار بر عهده داشتند ، در ضمن عمل آواز مي خواندندو عرب را آواز آنها خوش آمد و بين اين كارگران بعضي از موسيقي اطلاع داشتند و آوازهاي ايراني را ياد گرفته و اشعار عربي را با الحان ايراني خوانده سعيد بن مسجع بوده كه مجذوب موسيقي ايراني شده و براي همين منظور مسافرتي به ايران كرده و پس از مراجعت نغمات فارسي را كه فرا گرفته بود در مكه رواج داده است . از جمله موسيقي دانهاي ايراني يكي نشيط فارسي ( متوفي 80 هجري ) است كه از موالي عبدالله بن جعفر بن ابي طالب بوده . ديگر ابن محرز است كه دوره هشام بن عبدالملك را درك كرده و يونس كاتب كه در ديوان مدنيه كاتب بوده است . ابن نديم در كتاب الفهرست مي نويسد كه يونس كتابهايي راجع به موسيقي نوشته و از آن جمله اسم كتاب النغم را به نام وي ذكر مي كند كه فعلا اثري از آن باقي نيست. ابوالفرج اصفهاني نيز در اغاني از كتاب موسيقي يونس نام مي برد و چنين به نظر مي رسد كه اين اول كتابي است كه بعد از اسلام راجع به موسيقي و نمونه وسرمشق كتاب اغاني ابوالفرج بوده است . چون اسلام بعللي موسيقي را ممنوع كرد ، اين صنعت در صدر اسلام بخصوص در دوره خلفاي راشدين كه قوانين شرع را با كمال شدت اجرا مي كردند ، تقريبا متروك شد ولي پس از آنكه خلفاي اموي مسند خلافت را به مقام سلطنت تبديل كردند و از شدت احكام شرع كاسته شد ، موسيقي نيز در مجلس آنها وارد شد و موسيقي دانهاي ايراني قرب و منزلتي تمام يافتند و پس از آشنائي به زبان عربي اشعار عرب را با الحان فارسي خواندند و بيشتر طرف توجه شدند . البته ميان خلفاي اموي همه نسبت به موسيقي يك عقيده نداشتند چنانكه سليمان بن عبدالملك با موسيقي مخالف بود و اهل اين فن را به دمشق برد و به اين وسيله موسيقي ايران قدم از حجاز بيرون نهاد و در شهر هاي ديگر اسلامي نيز منتشر شد . در دوره جاهليت زندگاني عرب بسيار ساده و بي تكلف بود ولي پس از ظهور اسلام و فتح ايران و ساير كشورها و تشكيل دولت بزرگ اسلامي و آشنائي عربها به زندگاني پر تجمل پادشاهان قديم ايران و روم بخصوص در دوره عباسيها كه خلافت ايراني در لباس عربي جلوه كرد ، خلفاي عباسي بكلي خلافت را تبديل به سلطنت نمودند و براي خود دربانان و خادمان مخصوص انتخاب نمودند و در حرم خليفه كنيزان زيباروي از ملل مختلف گرد آمدند و خلفا اوقات فراغت را به عيش و نوش پرداختند و ثروت هنگفتي از اطراف ممالك اسلامي به مركز خلافت آمد . و اين طرز زندگي خلفا طبعا اوضاع اجتماعي و ادبي و علمي را تغيير داد و در ترقي و پيشرفت صنعت موسيقي كمك موثري شد . از طرف ديگر وزراي خلفاي عباسي كه اغلب از خاندان ايراني بودند از قبيل برامكه و بني سهل به احياي آداب و عادات ايراني علاقه شديدي داشتند و قدرت مادي و معنوي و ثروت و تجمل زندگاني آنها نيز براي پرورش اهل هنر مشوق ديگري بود . خلاصه ديري نگذشت كه بغداد كه جايگاه خليفه عباسي بود مركز علمي و ادبي ومحل اجتماع ثروتمندان و اهل عيش و نوش گرديد . و طبعا غزل سرايي و غناء و آواز خوش رونقي به سزا يافت و مطربان و خوانندگان و نوازندگان در اطراف خليفه و وزراء و خانه هاي اعيان جمع شدند . و بطوريكه از كتاب اغاني برمي آيد اوضاع خانه هاي بغداد و كنار جسر و رود دجله هنگام شب به صورتي حيرت انگيز در آمد و از هر طرف صداي ساز و اواز بلند شد و شعر و تغزل و رقص و سرايندگي و نوازندگي شيوع و انتشار غريبي يافت . شك نيست كه خلفاي عباسي نخست به خوشگذراني اشتياقي نداشتند ، زيرا تازه روي كار آمده بودند و دشمنان زياد داشتند و بواسطه جنگهاي پي در پي فرصت عيش و نوش نمي كردند . چنانكه عبدالله سفاح اول خليفه عباسي و برادرش منصور ( خليفه دوم ) با باده نوشي و عيش و نوش مخالف بودند و گويند غوغايي شنيد ؛ پرسيد چه خبر است . گفتند يكي از بندگان در ميان كنيزان مشغول طنبور زدن است . منصور بر سر آن جمع رفت و همه از ترس او پراكنده شدند . آنگاه منصور طنبور را از دست خادم گرفت و چنان بر سر او كوفت كه شكست و خادم را بواسطه ارتكاب به اين عمل فروخت تا ديگر روي اورا نبيند . مهدي خليفه سوم عباسي هنرهاي زيبا از جمله موسيقي را دوست مي داشت ولي نغمه نوازندگان و خوانندگان را از پشت پرده گوش مي داد . و پسرش ابراهيم عاشق اين هنر بود و فن خوانندگي و طرب را در خانه فرا گرفت و آوازي خوش داشت و خود از سرايندگان معروف اين دوره بشمار آمد .اهل صنعت هم چون خليفه را بي ترغيب نديدند در تغزل و وصف مي و معشوق و تحريض مردم به خوش گذراني كوشش كردند . در اين موقع اشعار بشاربن برد شاعر غزل سراي ايراني انتشار زياد يافت و او بدون پروا مردم را به عيش و نوش و باده گساري دعوت مي كرد ، تا آنجا كه مردم از عفت كسان خود به هراس افتادند و مهدي امر كرد كه بشارت حق غزل سرائي ندارد . ولي او در خفا اشعاري مي سرود و شيوه خود را ترك نكرد . عاقبت طرفداري بشار از افكار و عقايد ايراني و علاقه او به طريقه شعوبيه و افراط او در فن تغزل و سوء استفاده از ذوق لطيف شعري خود و بدگويي زياد از عربها كه شيوه او و ساير طرفداران شعوبيه بود به ضرر او تمام شد و در 168 هجري به دست مهدي خليفه عباسي كشته شد . هارون الرشيد خليفه عباسي از يك طرف در زهد و تقوي افراط مي كرد و از طرف ديگر در عيش و نوش و خوشگذراني و باده نوشي هم زياده روي مي نمود و هر دو جنبه را دارا بود . پسرانش امين و مامون نسبت به موسيقي دانها و نوازندگان و خوانندگان زياد محبت مي كردند و مامون غناء رابسيار دوست مي داشت . و در دوره او اهل اين هنر قرب و منزلتي بسزا يافتند . از حكاياتي كه راجع به خوانندگان و نوازندگان در كتاب اغاني ذكر شده معلوم مي شود كه در دوره عباسي بخصوص در زمان هارون و مامون كه درخشان ترين زمان خلافت عباسيان است ، فن موسيقي خيلي ترقي كرده و عده موسيقي دانها زياد و اغلب ايراني بوده اند . از جمله معاريف موسيقي شناسان اين دوره دو نفر موسيقي دان مشهورند موسوم به ابراهيم موصلي و پسرش اسحق كه حكايات نوازندگي و خوانندگي آنها به تفصيل در كتاب اغاني مسطور است و اينك بطور خلاصه از آنها نام مي بريم . ابراهيم موصلي : اصل او از يك خانواده اصيل ايراني بود. در كوفه متولد شد . مسافرتي هم به ري و بغداد كرد. از استادان فن موسيقي نواختن عود و خواندن آواز را فرا گرفت . مهدي خليفه عباسي علاقه شديد به او داشته . ابراهيم در نظر هارون نيز محترم بوده است . چنانكه موسيقي دان و نديم خاص وي شد. ابراهيم در اثر هدايايي كه از هارون و ساير بزرگان گرفت ثروتي هنگفت يافت و عده زيادي شاگرد داشت كه به آنها موسيقي تعليم مي داد . از جمله چند نفر از دختران جوان را براي فن خوانندگي تربيت مي كرد . قبل از او زنهايي كه از فن آواز اطلاع داشتند از كنيزان سياه روي بودند ؛ و اوبراي اول دفعه چند دختر سفيد روي زيبا صورت را در فن آواز تربيت كرد و وجاهت منظر نيز بيشتر سبب اهميت اين نوع خوانندگان شد . ابراهيم قوه سامعه دقيقي داشت و بين 30نفر دختر كه عود مي نواختند اگر يكي ازسيمها ناكوك بوده فورا تشخيص مي داده است . گويند ابراهيم 900 نغمه موسيقي ساخته بود . پسرش اسحق بين اين الحان 300 نغمه را شاهكار پدر خود دانسته و 300نغمه را متوسط و 300نغمه ديگر را مبتذل و نغمات عادي تشخيص داده . ابراهيم مسافرتي به ري كرد. در آنجا موسيقي قديم ايران را از جوانويه زرتشتي فرا گرفت . اسحق ابن ابراهيم ( 235- 150 ) : شهرتي بسزا دارد و نوازنده و سازنده و خواننده و شاعر و اديب بوده است . موسيقي را از پدر خود و ساير استادان فن از قبيل منصور زلزل كه ايراني بوده فرا گرفته .اسحق نيز مانند پدرش از هدايايي كه به او داده ميشد ثروت هنگفتي به دست آورد . صاحب اغاني او را به دريا و ساير موسيقي دانها را به جويها و نهرها تشبيه كرده و وي را در موسيقي صاحب سبكي خاص دانسته و مي نويسد كه اسحق اوزان موسيقي را تحت نظم و ترتيب مخصوصي در آورده ودر كتابي كه حاوي مجموع تصانيف او است نغمات موسيقي را كه خود ساخته از حيث وزن طبقه بندي كرده است . گويند اسحق بقدري خوب از كيفيت فواصل و پرده هاي موسيقي اطلاع داشته كه قطعات موسيقي خيلي مشكل راروي عود ناكوك مي نواخته ، و اين دليل بر دقت قوه سامعه و مهارت انگشتان و آشنائي زياد او با عود بوده است . از كتابهايي كه او نوشته متاسفانه چيزي در دست نيست ، ولي بي شك اين كتابها مرجع كتاب اغاني ابو الفرج اصفهاني بوده است . پس از مرگ اسحق خليفه عباسي با اظهار تاسف گفت كه مجلس خليفه بي وجود اسحق ديگر زيور و رونقي نخواهد داشت . اسحق شاگردي موسوم به زرياب داشته كه نديم و خواننده مخصوص خليفه بوده . زرياب سراينده و شاعر معروفي بوده و در بغداد نزد اسحق تعليم موسيقي گرفته و بعد خواننده دربار هارون شده سپس به اسپانيا مسافرت كرده و خليفه عبدالرحمن اورا نوازش بسيار نموده و جاه و جلال تمام يافت. چنانكه در موقع عبور از معابر سد بنده در خدمت خود داشته است . نهضت علمي موسيقي موسيقي ايران در دوره قبل از اسلام يك نوع موسيقي عملي بوده و نوازندگان و سرايندگان در صدد جستجوي قواعد ارتباط اصوات و الحان نبودند . چنانكه باربد بزرگترين موسيقي دان دوره ساساني را همه به نام نوازنده و سراينده معرفي كرده اند و الحاني هم كه ساخته دليل براين نيست كه از نظر علمي در موسيقي وارد بوده است . زيرا امروز هم در كشور ما بسياري از نوازندگان كه سازنده نغماتي هستند از اصول و قوائد علمي موسيقي اطلاعي ندارند و فقط به مقتضاي ذوق طبيعي الحاني تركيب و تنظيم مي كنند . جاي تعجب است با آنكه كتابهايي در فن موسيقي نوشته شد ، هيچ گاه اين كتب تغييري در موسيقي ما نداد و راه پيشرفت آنرا باز نكرد و هرگز تحولي در سبك نوازندگي و سازندگي ايجاد ننمود . در حقيقت مي توان گفت كه كتابهايي كه راجع به اين موضوع نوشته شد علم را با عمل توام نكرد ، بلكه تنها اثري باقي گذارد كه ما مي توانيم به طور خيلي ساده و مختصر درباره موسيقي دوران گذشته اين سرزمين صحبت كنيم ، زيرا در هيچ يك از اين رسالت نه قائده اي براي نوشتن الحان موسيقي بيان شده و نه از سبك سازندگي و تركيب نغمات و الحان گفتگويي به ميان آمده . از طرف ديگر نويسندگاني كه در موسيقي بحث كرده اند همه مقلد يكديگر بوده ؛ و آنهايي كه از خود ابتكاري داشته اند فقط رويه نويسندگان پيشين را انتقاد كرده و مطالب بسيار مختصري بر نوشته گذشتگان اضافه كرده اند و نوشته هاي آنها نيز ابدا تاثيري در سبك نوازندگان و سرايندگان نداشته است . ابو نصر فارابي ( 339- 259 ) : اول كسي است كه در دوره اسلامي كتابي در فن موسيقي نوشته و در آن از قوانين صوت و نسبتهاي رياضي صداها گفتگو كرده و رساله او براي ما باقي مانده است . فارابي در كتاب الموسيقي الكبير مي نويسد مطالبي را كه قدما و گذشتگان راجع به موسيقي نوشته اند بررسي كرده . بنابراين قواعد و اصول اوليه موسيقي را از فيلسوفان يونان اتخاذ كرده است . فارابي به خوبي از عهده بيان قواعد اصلي موسيقي بر آمده بطوريكه ديگران كه بعد از او در اين فن كتاب نوشته اند نوشته هاي او را بعنوان اصل مسلم قبول كرده و تنها دنباله افكار اورا گرفته و تعقيب كرده اند. ابوعلي حسين بن سينا (428 –370 ) : ابن سينا دو رساله در موسيقي نوشته يكي به عربي كه جزء كتاب شفا است . ديگر به فارسي كه جزء دانشنامه علائي است و بنام علاءالدوله همداني از سلاطين ديلمي نگاشته و اين اول كتاب موسيقي است كه به زبان فارسي نوشته شده و به دست ما رسيده است . معروف است كه چون علاءالدوله از كتابهاي ابن سينا كه به زبان عربي بود چيزي درك نكرد،بوعلي كتاب مذكور را در انواع حكمت به زبان فارسي نگاشت تا مورد استفاده او واقع شود .ابن سينا نيز مانند فارابي بيان كرده به زباني ديگر شرح داده است . منتها چون فارابي به موسيقي علمي و نواختن ساز آشنا بوده سازهاي زمان خود را كاملا شرح داده ولي ابن سينا چيزي از خود اضافه نكرده و در تائيد مطالبي كه فارابي نوشته اشاراتي نموده است . صفي الدين عبدالمومن ارموي ( وفات 656 ) : رسالات فارابي و ابن سينا تا دو سه قرن تنها منبع اطلاعات راجع به موسيقي علمي بود .و در اين مدت طولاني از نويسندگان ايراني و عرب كسي چيزي راجع به موسيقي ننوشت تا انكه صفي الدين عبدالمومن ارموي كه معاصر مستعصم آخرين خليفه عباسي بود دو كتاب در اين فن نگاشت : يكي به نام رساله شرفيه و ديگر موسوم به كتاب الادوار . صفي الدين در رساله شرفيه اشاره مي كند كه كتاب مزبور شامل اصولي است كه از فيلسوفان يونان و قدما اتخاذ شده و ضمنا براي آنكه ثابت كند كه رساله او تقليد نوشته هاي گذشتگان نيست ، مي نويسد در اين كتاب از مطالبي سخن به ميان آمده كه نويسندگان سابق به آن اشاره نكرده اند . البته منظور او از قدما اشخاصي است كه قبل از وي راجع به موسيقي كتابهايي نوشته اند از قبيل خليل بن احمد واضع علم عروض كه كتابي در اوزان شعر نوشته و از بين رفته است و نويسند گان رسالات اخوان الصفا و فارابي و ابن سينا و امثال آنها . قطب الدين شيرازي ( وفات 710 ) : كتابي در فلسفه و علوم بنام دره التاج لعزه الدباج نوشته و در فن چهارم از جملهء چهارم كه در علم رياضي است شرح مفصلي راجع به موسيقي نگاشته كه مشتمل بر يك مقدمه و پنج مقاله است . اين كتاب به فارسي نوشته شده و داراي مباحث قابل استفاده اي راجع به صوت و ملحقات آن و نسبتهاي ابعاد موسيقي و رابطه اصوات از نظر رياضي و آوازها و پرده شناسي آلات موسيقي ذكر كرده و گفته هاي آنها را توضيح و تشريح كرده است و نسبت به صفي الدين خيلي اظهار تكريم و تمجيد نموده . همچنين براي رابطه ابعاد و آوازها اشكالي ترسيم كرده و توضيحاتي داده است كه دقت كامل او را در اين فن نشان مي دهد و در حقيقت كتاب او يكي تاليفات گرانبهايي است كه در موسيقي نوشته شده است عبدالقادر مراغه اي ( وفات 838 ) : كتاب موسيقي خود موسوم به مقاصد الالحان را به نام يكي از شاهان عثماني موسوم به سلطان مراد دوم موشح كرد و از سمر قند به آسياي صغير رفت و در سال 826 كتاب را به او تقديم نمود . عبدالقادر مجددا سفر ديگري به سمر قند رفت و در خدمت سلطان شاهرخ فرزند تيمور كه مردي ادب دوست و هنر پرور بود روزگاري بسر مي برد و تا آخر حيات نزد او بود . عبدالقادر دو كتاب ديگر در موسيقي نوشته يكي موسوم به جامع الالحان كه در 818 به سلطان شاهرخ تقديم كرده ، ديگر شرحي است كه به كتاب الادوار صفي الدين نوشته و به قرار معلوم اين كتاب آخرين تاليف او است . از نوشته هاي او چنين بر مي آيد كه وي ابتدا كتابي به نام كنزالحان نوشته و در آخر آن نغمات موسيقي را كه خود ساخته بود با خط مخصوصي نوشته است ولي از اين كتاب فعلا اثري در دست نيست و شايد از بين رفته باشد . پيام هاي ديگران document.write(get_cc(2307400)) شنبه، 31 مرداد، 1383 موسيقی مردمی پيشينه آغاز اين نوع موسيقي را احتمالا می توان در نغمه های سنتی که توسط افراد گمنام و تحصيل نکرده ساخته و پرداخته شده است جستجو کرد . موسيقی مردمی غالبا توسط روستايی ها و به صورت شفاهی از نسلی به نسل ديگر منتقل شده و طبيعتا در طی اين روند گاهی تغيير يافته تکامل پيدا کرده و گاه از بين رفته و از هم گسسته شده است . بيشتر اين نغمه ها تا زمان ما نيز به حيات خود ادامه داده و در موسيقی فولکلوريک که در بيشتر نقاط جهان رواج دارد می توان آثار و ريشه های آن را به آسانی يافت . همچنين در هر عصر و دوره ای موسيقی دانان حرفه ای و آموزش داده نيز وجود داشته است . نمونه های بارز اين گروه از نوازندگان و خوانندگان عبارتند از : خنياگران دوره ی قرون وسطی که حرفه آنها ايجاد سر گرمی و شادی برای خانواده های فئودال ها بوده و تروبادورها يا نوازندگان خواننده دوره گرد که در دربار سلاطين و اشراف زادگان جنوب فرانسه به خواندن آوارهای عاشقانه می پرداختند و مينه سينگر ها يا خوانندگان اشعار عاشقانه در آلمان که همين حرفه را در مناطق مختلف آلمان عهده دار بودند . در پايان قرن ۱۵ ميلادی خنياگری به عنوان يک صنف شکل گرفته و جايگاه خود را تحکيم بخشيده بود و مقدماتی فراهم آمد که راه را برای آموزش نوازندگی و خوانندگی به صورت يک حرفه هموار و تثبيت ساخت . بيشترين تعداد اين گونه از خنياگران در دربارسلاطين يا در کليساها مسغول انجام وظيفه بودند در صورتی که ميزان افرادی که در گروه های رقص مراسم عزاداری و سوگواری و ... فعاليت داشتند بسیار اندک بود .در طول قرن ۱۶ فروشندگان بالاد به خواندن و فروش تصنيف های عاشقانه و تعزلی خود در خيابان ها و بازارهای مکاره های محلی روستايي می پرداختند . اوراق بزرگ جلد شده حاوی مضامين تاريخی مذهبی و سياسی بودند . تفکر پيوريتان در موسيقي و تئاتر منجر به افزايش ساختن قطعات موسيقی در خانه شد و مجموعه بی شماری از موسيقی غير مذهبی از قبيل انواع کانن های آوازی قطعات فکاهی مادريگال و نغمه های رقص انتشار پيدا کردند . پس از تجديد و اصلاح ترانه ها و قطعات موسيقی ساز ، وارد مرحله ديگری می شدند و غالبا در مجموعه هايي جمع آوری می گرديده اند . کنسرت در اجتماعات نيز توسط يکی از نوازندگان ويولون انگلستان به نام جان بانيستر پايه ريزي شد و توسط توماس بريتون که يکی از عاشقان موسيقی و تاجر زغال سنگ بود ادامه پيدا کرد . رشد و توسعه کنسرت موسيقی تداوم پيدا کرد ودر اولين سالهای قرن هيجدهم کنسرت های رسمی ارائه شدند و گرد همايی های کوچک تر موسيقی نيز در ميخانه ها و قهوه خانه ها متداول شد . در لندن اپرای ايتاليايی به صورت شيک مد روز و سرگرم کننده در آمد وبرگزاری کنسرت ها در تفرج گاه ها و باغ های دلگشای لندن رواج پيدا کردند .http://ebiparastan.persianblog.com/1383_3_ebiparastan_archive.htmlدر طي قرن هيجدهم مقدار قابل ملاحضه ای موسيقی از جمله رقص های محلی آواز های مذهبی پارتيتور های اپرا و موسيقي رويدادی و پس از سال ۱۸۰۰ پيانو فورت جايگزين هارپيسکورد شد وموسيقی های خوبی با اين ساز اجرا شد . ماخذ :: کتاب Teach Your Self Music نويسنده : King Palmer پيام هاي ديگران document.write(get_cc(2307394)) شنبه، 31 مرداد، 1383 آغاز شعر مکتوب ادبيات فارسی از ۲ بخش شفاهی (فولک لور) و کتبی تشکيل شده. اولی به لهجه های محلی و محاوره ای قديمی تر بوده؛ اساس کتاب کوچه شاملو ست. دومی به سبک رسمی و خط انيرانی (ميخي- يونانی-عبری-عربی) کتابت يافته؛ اساس لغت نامه دهخدا ست. در ۱۲ قرن گذشته عمدتا ۳ سبک ادبی تکامل يافت: عراقی(رءاليسم-ليريک)- هندی (سمبوليسم-تراژيک)- خراسانی(ناتوراليسم / رمانتيسم - اپيک) . در سنت ادبي-ادبيات غالباً در مفهوم شعر به كار رفته. نخستين برگ‌هاي تاريخ ادبيات با آن رقم خورده است. وقتي از ادبيات پيش ازاسلام سخن مي‌گوييم، بلافاصله از سروده‌هاي زردشت و عبارت‌هاي منظوم گاهان/ گاثاها ياد مي‌كنيم. ادبيات بعد از اسلام را نيز از نيمه‌هاي قرن سوم با ابيات به جا مانده از محمد بن وصيف سگزي، حنظله بادغيسي، و فيروز مشرقي به رسميت مي‌شناسيم. اين باعث شده كه نثر و متون منثور ما در طول قرن‌ها در سايه و حاشيه قرار بگيرد و از جهت معيارها و ملاك‌هاي نقد و ارزيابي و داوري، در زير سلطه شعر باشد.http://www.persian-language.org/Group/Article.asp?ID=97&P=3زمينه هاي طب (اين سينا كه كتاب قانون وي تا قرن 15 در دانشگاههاي اروپا تدريس ميشد) شيمي يا كيميا گری (جابر بن حيان و رازی كه كاشف الكل هست) رياضي (خوارزمي كه نام الگوريتم يا همون الخوارزمي به خاطر خدمت وي در زمينه جبر و مقابله است و نام وي بروي يكي از چاله هاي ماه گذاشته شده) فيزيك و نجوم (خواجه نصير الدين توسي كه اولين رصد خانه رو در مراغه احداث كرد و سپس به تقليد آن رصد خانه هايي در چين و استانبول ايجاد شد) فلسفه در كمدي الهي دانته ازبوعلي سينا همرتبه با ارسطو سقراط و افلاطون و جالينوس و.. نام برده ميشود. http://playmaster.persianblog.com/1382_6_playmaster_archive.html پس از استيلاي اعراب شعراي پارسي گوي عبارتند از:*ابوحفص سغدي - قرن اول هجري قمری (هق) -كتاب المعجم في معايير اشعار اعجم -او را شاعر قرن چهارم ذكر ميكند) اين بيت را گفته :آهوي كوهي در دشت چگونه دوذا ؟او ندارد يار -بي يار چگونه بوذا؟*عباس مروي - در 193 هق قصيده ي مدح مامون خليفه عباسي با اين بيت آغاز ميشود :اي رسانيده به دولت فرق بر فرق دينگسترانيده به جود و فضل در عالم يدين * حنظله باد غيسي -مرگ در 220 هق (طاهريان 205-259 ) دو بيتي :مهتري گر بكام شير در است-شو خطر كن ز كام شير بجوي!يا بزرگي و عز و نعمت و جاهيا چو مردانت مرگ روياروي. * محمد بن وصيف سيستاني- منشي يعقوث ليث صفار قرن سوم هق- قصيده اي در مدح يعقوب با مطلع:اي اميری كه اميران جهان خاص و عامبنده و چاكر و مولاي و سگ بند و غلام.* فيروز مشرقي (مرگ 282 هق معاصر عمرو ليث قرن سوم هق) دوبيتي در وصف تير از اوست :مرغيست خدنگ اي عجب ديديمرغي كه بود شكار او جاناداده بر خويش گر كسش هديهتا نه بچه اش برد بهم مانا* ابوسليك گرگاني- همزمان با فيروز مشرقي -اين از اوست:خون خود را گر بريزي بر زمينبه كه آب روي ريزي در كنار.بت پرستيدن به از مردم پرستپند گيرد و كار بند و گوش دار . ــ دوره ي سامانيان ( 261- 389 هق )با حمايت سلاطين از شعرا و ادبا- اين عصر دوره ترقي زبان - ادبيات فارسی بوده:* ابوشكور بلخي - اين بيت از اوست :تا بدانجا رسيد دانش منكه بدانم همي كه نادانم* ابولمويد بلخي * ابولحسن شهيد بلخي * عماره مروزي * حكيم كسائي مروزي* رودكي سمرقندي- ازاين شاعر نامي و دانشمند دو بيتي زير نقل است:زمانه پندي آزاده وار داد مرازمانه را چو نكو بنگري همه پند استبه روز نيك كسان گفت غم مخور زنهاربسا كسا كه به روز تو ارزومند است .* دقيقي طوسي * حكيم ابوالقاسم فردوسي نيمي از عمر خود را در زمان سامانيان گذرانده است .از نويسندگان اين دوره:ابوعلي محمد بلعمي ـ ابن قتيبه دينوري - حمزه اصفهاني ـ محمد بن جرير طبري - اين فقيه همداني - محمد بن يعقوب كليني - ابن بابويه - محمد بن زكرياي رازي - اسحاق موصلي - ابومعشر بلخي .* دوره ي غزنويان -351-553 هقشعرا و نويسندگان اين دوره در اعتلاي قوميت ايراني بسيار كوشيدند: عنصري ( كه وي را باني و استاد قصيده داسنته اند )عسجدي - غضائر رازي - فرخي سيستاني ( در تشبيه و استعاره شعري بسيار ماهر يود) - منوچهري دامغاني (مهارت بسزائي در گنجاندن لغات و الفاظ بديع و مشكل در شعر داشته) - حكيم الوبقاسم فردوسي .شاهنامه فردوسي در راس نوشته ها در اعتلاي قوميت ايرانی قرار دارد. شاهكار اشعار حماسي است .ــ فضلا و نويسندگان اين دوره :بديع الزمان همداني - شمس المعالي قابوس وشمگير - ابوعلي مسكويه - ابوعلي سينا - ابوريحان بيروني - ابوافضل بيهقي .* دوره ي سلجوقي 429-590 هقدر اين عصر ادب پارسي به منتها ي درجه اعلي رسيد. از ويژگي هاي اين دوران بوجود آمدن ادب صوفي بود- ديگر تاسيس نظاميه ها منجمله نظاميه ي بغداد . وجود وزيري دانشمند و ادب پرور مانند خواجه نظام الملك و ظهور شاعراني صوفي مسلك همانند ابوسعيد ابي الخير از نكات بر جسته ي اين دوره ميباشد.ــ شعراي اين دوره:بابا طاهر عريان - اين شاعر صوفي مسلك از جيفه دنيوي خود را رهانيده و به علايق دنيوي اهميتي نميداد به عريان معروف شده است.ابوسعيدابي الخير ـ خواجه عبدالله انصاري - سنائي (وي در سرودن اشعار عرفاني و تصوف بحدي مهارت داشته- از اكابر شعراي متصوفه بشمار ميرود) با چند بيت از اشعار صوفيانه وي :مكن در جسم و جان منزل كه اين دون است و آن والا!قدم زين هر دو بيرون نه ؛ نه اينجا باش نه آنجا.سخن كز روي دين گويي چه عبراني چه سرياني مكان كز بهر حق جويي چه جابلقا چه جابلساچو علم آموختي از حرص آنگه ترس؛ كاندر شبچو دزدي با چراغ آيد گزيده تر برد كالا.شيخ فريدالدين عطار نيشابوري - اسدي طوسي - ناصر خسرو قبادياني- قطران تبريزي - مسعود سعد سلمان - عمر خيام نيشابوري - امير معزي - فخرالدين اسد گرگاني - انوري ابيوردي - تزرقي هروي - اديب صابر - رشيدالدين وطواط - ظهيرالدين فاريابي - جمال الدين اصفهاني - ابوالفرج روني - سوزني سمرقندي - عبدالواسع جبلي - عمعق بخارايي - خاقاني شيرواني - فلكي شرواني- نظامي گنجوي .ــ دانشمندان و نويسندگان اين دوره:شيخ طوسي - امام محمد غزالي - شيخ طبرسي - امام فخر رازي - زمخشري - شهرستاني . http://www.goftman.com/forums/history/topic/20279-1.html http://www.irantarikh.com/ http://purhaghighi.tripod.com/otherlinks.htm ابو الوفا مثلثات رياضيات اسلامی تاریخ پيام هاي ديگران document.write(get_cc(2307159)) شنبه، 31 مرداد، 1383 دشت و آهو آهوي كوهي در دشت چگونه دوذا?او ندارد يار- بي يار چگونه بوذا? ابوحفص سغدي* زير گنبد نيلي نور- دشت با حيات و نهر.از افق پديدار شد آهوي خوش منظر.از خشگي بدور: سر بر پوست دشت - ميبوسد و پيش آيدبا گردي پشت- كشيدگي گردن - ظرافت صورت.بر بوته زانو گذارد-سر مالد- لب سايد.4 دست و پا - جويد- گرم شود- لذت فزايد. دشت: اي غزال زيبا سوي چشمه خرامان آيي!شيفته كت خوش دوخت و حساس تواز مرگ بدور- جهت و عطر نسيم مد نظر داري-مفتون كمانه هاي پر تمناي پيكرتمسحور گردش جهت دار 2 چشم مشگيتاي نرم رو با لبهاي مرطوبت مرا به پرتگاه شور بريدر دره لذت فروبا دهان پر خواهشت سايي بر سراشيب سينهبر پوست پر التهاب چه آرام گذريبه چاله گرد مكث كني-با غزل جاري اين حوض ولرم. سبزه: اي نزديك بين مهربان!شق شقايق با نوك خود يابيولي دو چشم درشتت را چپ كندچون گربه اي در بازي با طعمه اي لذيذدر تنگاتنگ هوس و حسرت. از سم بدور: شمال چانه- آذرخش صامت لذتدر حجم سبز گستري- مرا در خود فرو كن.نور برمن به بند- مرا در تاريكي مرطوب جاي ده.زبان بساي بقامت فواره حياتگوش بفرمان براي فوران.سريز كن صمغ سرچشمه ي جاودانگي.. آهو: اي دستان نوازش و هوس!ميبوسم از بن به بالا- از بر به پايين.بلغزم به ميوه هاي محجبه جادويي.زبان كشم در عطشم بگلبرگ ملون. از بد بدور: در رگ و آوند كناري-فرياد دوست دارمت مستدام. - اي صاحب دستان دوستي!منشائ خانواده و خون.خويش من از من در بيرون.خوبيها جمع جهاني شده با طرد بد.تو با مني در مني بياد منيمن با تو در تو با ياد تو.اين بزم ماست اين رسم ماست اين جسم ماست:در جذبه لذت لحظه-گرمي و شور فرياد ميكشد در عطر دمهاي گذران.. *نخستين شعر مكتوب فارسي-قرن 1 (تاجيک- استان سغد- شهر خجند. نقل از نويسنده اوايل قرن هفتم -شمس الدين محمد بن قيس رازي: المعجم في معايير اشعار العجم). پيام هاي ديگران document.write(get_cc(2306971)) جمعه، 30 مرداد، 1383 كو بم كو بم ارگ بم، مادر بزرگ باستان! زير آسمان زمستان كناره كوير، شهر در خواب سحر با رديف نخلها، خيابانها، خانه ها. بر ديوار اطاق گرم، قاب عكس پدربزرگ. مرد در بر زن كودك درآغوش مادر عروسك در بغل طفل. بچه گربه گل مزلقاني ز پستان مام شير طلبد. ساعت 5 ضربه زده با 25 دقيقه بيش. تصادم صفحه آسياي مركزي با صفحه عربي. اژدهاي نهفته آتش مذاب مغاك بحركت. جدار سرد شهر چين گيرد و چاك. چند ثانيه زمين بلرزد. شيارهاي وحشت قهوه اي مارهاي مرگ در شهر شوند. سقفها بر كفها بخوابند. رديف خفتگان خانواده از خواب به خاموشي روند. نيمي از شهر مدفون. نيمي ديگر حتي عكس رفتگان ندارند. كام سرخ نوين بچه گربه پر از گرد. عروسك بر خاك دست طفل بر خود ندارد. مادر زير آوار، دهان باز كودك پراز گل. زن، قالي شنگرفي كرمان زير سقف منطبق بر كف.. مرد، ناپديد از فرود ديوار. آفتاب از شرم پشت ابر زمين سايه بخود نپذيرد زيرا صاحب سايه زير زمين بدام فتاده. نخل و نارنج تا سر در خاك فرو رفته. خانه ها مخروب. خطوط هندسي خيابانها مخدوش. نخلها تا سينه در خاك، تاسر در سطوح ديوار. شهر در خواب ابدي، كناره كوير، تل خشت و آجر با خاشاك. زير آسمان زمستان. ارگ زخمي بم، مادر بزرگ باستان. آسمان كمك نميكند. پرندگان سر شاخه ها نوحه سرا. مركزيان، سواران و پروازان، ز بيا و برو با دعا و ادعا نه پتو و چادرند در برابر سرما، نه نان و دوا. سگان كمك كنند به انسانها. امداد انسانيت از اقصا. خبرنگاران- نبض صداقت به ضبط مصيبت و انتقال حقيقت. نخلها چتر سبزحيات بر گور حيات. كجايند ستونهاي غرور تخت جمشيد كتيبه هاي كبار بيستون و خواهران سالخورد: چغازنبيل، تپه ازبكي، گنج دره؟ تا سريع به مدد ماندگان همت گمارند. ×× شايد آن كودك، ناجي آتي كشور - اكنون در گور كوچكش دهان آزادي خواه تازه اش گل پر شده- از بر سنگ قبرش گلپر و پرسياوش رويد در بهار. پيام هاي ديگران document.write(get_cc(2306963)) جمعه، 30 مرداد، 1383 ۷ دستگاه موسيقی آوازی ايران شامل ۷ دستگاه- پنج آواز - درآمد و ۲۷۰ گوشه است. ۷ دستگاه: ماهور -نوا -شور- همايون- سه گاه -چهار گاه -راست پنجگاه. هر يک از دستگاههای فوق دارای نغمات /گوشه های کوچکتری می باشد. هر يک دارای لحن متفاوت بوده؛ از لحاظ ساختاری با دستگاه مورد نظر يکی است. مثال: در دستگاه ماهور که از نتهای اصلی استفاده شده (به جز گوشه شکسته و عراق)در تمامی مراحل از همين ساختار استفاده ميشود؛ فرود نيز به همان نت پايه است . ۵ آواز ايرانی: دشتی -ابو عطا -بيات اصفهان -بيات ترک -افشاری . پيام هاي ديگران document.write(get_cc(2306956)) جمعه، 30 مرداد، 1383 غزل ۱-۶ غزل ۱ خزان جز آن خستگي جرمين ترانه اي پيرايه دار است. عشق سكوت را در جام ويسكي متشعشع ميكند. چشمان سياه پشت آبي در ميان گيسوان شبين هندو مرا به ارابه اي مي بندند. بسوي سرنوشت -سوار سياه سيال- روانه مي دارند. آيا توانم -از ميان اين كوچه زميني- خود را ستاره ي آن بركه كنم؛ در غناي آن روانگي تر جاي گيرم؟ غزل 2 تنها سداي تو ماند. اي دست و پاي بسته، اي زنداني! انديشه ات ار ديوارها گذرد. صذايت در اعصار ماند. صدايي كه از ژرتاي لجن پاكي و زيبايي را فرياد كشد. تنها صداي تو ماند. تو، در تردد گزيدن، لحظات را بتندي نوشي. در ميان آن دو لانه ي دور چو كودكي بتاب مشغولي. تو ماهي رود هستي. گرچه رود گلالود ئ سيلابي گردد. چشمان ترا متورم كند. بدن نازكت را زحم زند. هرگاه و بيگاه يكي بخاك انداخته شود. پيراهنت پرچمي ست -پشت به ماه سرخ بزرگ- كه قطار را ز مهلكه رهاند، در سپيدي شيري صبح. تو خوشه ي رسيده گندمي. تو آبيار شقايقي. تو قانون تكامل را تثبيت ميكني با پيشديد بدوي و حساست. چوپاني؛ گرچه بزبان گله نمي گويي، ولي گله راه را با تو گم نخواهد كرد. تو سيبهاي كال و رسيده را دندان ميزني. اي كه در ميان برگها و ستارگان شب بيادبئدها ميانديشي! تو بدي، چرك هستي- ولي چرك نمي ماني، بدي نيستي. در تو ابرها طرح گيرند؛ خاك بوي مادر دهد. نگاه تو مسافريست كز كنار رود گذرد، در پلي مه گرفته دور گردد. غزل 3 من اورا دوست دارم اي تمامي خيابانهاي سرد اي ستاركان شيشه اي. او كه لبخندش آغاز شاديست و پايان غم. او كه با دستان مرتعشش جاده زندگي را مي گشايد؛ شكوفه هاي بوسه را به گشدن من مي آويزد. تنفس غم آلودش غطر مرتعش گرميست كه يخ تنهايي مرا ذوب مي كند. + من و او در آمديم به ميهماني كبوتران كه با نفس و بخار گرم بدنشان شهر را گرمي ميدادند. در خيابانهاي شلوغ بيگانه دو آشنا دو يار ئر كنار هم حجم سرز تنهايي را مي شكافتند. او كه به كبوتران ”هاي“ و ”باي“ را با هم گفت. با ائ غروب را از آبهاي دور به محفظه ي بسته اي آورديم. چشمه سبز چشمانش چو خورشيد براي آغازي ديگر ناپديد شد. كبوتران خون آلود جدايي را به آب سپرد. من به راه نيم رفته ي بيپايان درآمدم. + مرا بخود راه بده اي آهنگ خوانده نشده اي پرنده زنداني! اي پرنده مصلوب اي چشمه ي جوشان زير زميني! غزل 4 من به آن دختر مي انديشم: چشمانش ته شامگاه داشت، گيسوانش امواج سياه شب بودند در ابرهاي سبز زميني، صدايش زندگي را با هنر ميآميخت به آن انعطاف ميداد، نگاهش در پس هر چيز رابطه اي مي جست. من به آن زن مي انديشم. اندامش گ.شت آلوده به مهتاب بود؛ سينه هايش، دو بدوي مغرور؛ رانهايش دره هاي شبخورده بودند كه تري بامداد بر آنها بود. در آن اوج كه يگانگي كامل است- در گرمي، زندگي، شور، غليان، توحش و چرت كوتاه لحظه ي خوش. گردنش، بيختگاه تنفس، بوسه و ميك. شانه هايش، ماسه زار درياي جنوب. دستانش، پاروهايي در نموري كشدار و زنده پشت كه سلسله اعصاب را به لرز سرد مي آوردند. پياله هاي باز م بسته اش، دهليزهايي مه در ثانيه اي به قعر بسته بدويت ميرسيدند -در ضربان مطنطن بوميان مركزي- انگشتان پاهايش را بوجد مي آوردند. لبانش، نجواي رنانه را در ژرفاي حواهش گنجشگها بنوسان مي آوردند. + من به آن پير زن مي انديشم كه گفت، هيچ چيز جاي تجربه را نگيرد. + شاغر كسي ست كه به گذشته انديشد. غزل 5 برگرد با كلمات و دستهايت مرا آغاز كن. دز اين شامگاه كه خورشيد تنهايي خويش را در پس افق پنهال مي كند، شب شعله ي دردآلودش را غم آلودانه دامن ميزند؛ نشسته تنهايي فم آلود به كلمات ودستهاي تو مي انديشد، اي مه بر رود دور نشسته اي! + ترا به كوه ها، رودها و دشتها خواهم برد تا روي را به شبنم بشوييم. هواي آزاد و پام را بنوشيم. تا چشمهايمان را در عشق باز كنيم. ناشتايي با دو نگاه آغازد. دستهايمان سرود زندگي را آفرينند. زنذگي را به افقهاي بيمرز، خانه هاي با،ز راههاي شاد خواهيم برد. برايت از باغها ميوه خواهم آورد. از بوته هاي سرد توت فرنگي و تمشگ خواهم چيد- در دستهايم كه بوي نور سپيده مي دهند. چشمهايم كه ترا در خود تكرار مي كنند. + بياد آر اي همه خموشي پر مرا- كه تكرار ميكنم در همه ي لحظه هاي رندگيم- نيمرخ مهتابي ترا. اين پرسش فاصله انداز ”اعتماد كن!“ همه را از بيكرانگي سرنگون مي كند. اي يار، اي يگانه ي من! كه با بادي رويايي به كرانه ي افق برده ميشوي، به من نگاه كن! مرا كه در مه تو آلوده ام. + بياد مي آورم ترا كه چون پرنده اي رميده -از شگارچيان قوچ دار- بمه پناه آوردي، در آن غروب طلايي. انگشتان موزونت را، دستان مرتعشت را در دستان گرم من گذاردي. در چشمان هم نگريستيم. ژرف نگريستيم. به موسيقي قلبهايمان گوش فرا داديم. در حالي كه چشم ها يمان ابديتي از همديگر ساخته بودند، در آن غروب طلايي. + هرگز عشق يك بوسه رسمي نبوده است. هرگز عشق نامه اودكلوني نبوده است كه چ.م هر چيز بيمصرف ديگري كسي آنرا با خود ببرد: يا بدور اندازد. هرگز عشق اعتراف گذران دو حيوان نبوده است. غزل 6 من شبهاي سرز و روزهاي گرم كوهستان را مي شناسم. با عطر گلها به خواب ميروم. با لواي دايره ئار سسكها بيدار ميشوم. تختخه سنگها را لمس كردن ام. به ابرها خيره مانده ام، به تغييرشان. حركت اين توده هاي فروزان خاكستري را از لاي انگشتان پرانگشتر آلبالوها؛ حركت مداوم آبها را -درون بسترشان- با ديده دنبال كرده ام. من دانه هاي تگرگ را با تركهاي كوه در انبمهي مه بند كرده ام. دستانم ابر رقيق را در مشتها فشرد اند. بالاي بركه ايستاده ام. خود را باز يافته ام. رودرروي چشمه زانو زده؛ آب هيچ مزه را نوشيده ام. از كنار شاخه هاي شكوفان زرشگ برفراز آبهاي پست، از اوج كوه پايه هاي ستبر از لاي دو تخته سنگ- يك شكاف- گذشته ام. بهنگام گذشتن از لابلايشان شبنم برمن چكانده اند. درنگ كرده ام بروي قميشزاران و گلهايي كه هرگز نام نخواهند گرفت. كوچ به كوچه كودكي كسي هنوز بر نگشته است. به خانه اي كه در آن دو دنيا را جدا ميكرد. زاويه هاي حياط پر از شيطانيها ميشدند. درخت رگين مو طنابهاي براي صعود به ديوار داشت. كرسي اتاق كوچك شدو اي بود؛ با تصويرش بر ديوار، با نجواهاي نيمشبانه ي پدر و مائر كه منجر به ورود برادر ميشدند. چراغ هفت نيمشب را روشن نگهميداشت. پنجره سياه اتاق را وسعت ميداد. بوي نان از لاي دمكني ديگ زير پشتك چو ابر غني سوي در ميرفت موجان. دنياي فردا، دنياي مدرسه در نور چراغ گردسوز تصويرگرد رستم گرد ار ”زاويه“ بحركت ما افتاد. بيماري سي روز تمام شاهد حل شدخ ذرات هستيم در مايع نامعلوم اتاق بودم كه از پنجره اين طبقه دوم بدور ميرفت. قطار آن را با خود ميبرد و پرآكنده ميكرد. جانوران خونخوار روياهاي سرخم سر را به چپ و راست موج ميدادند. مرا پس ميزدند، چو پيشمانده اي. من كه تاريكترين گوشه هاي گناه را زيسته بودم. خود را به ارتفاع عبادت رسانده بودم. چه ميتوان كرد؟ انديشيد، انديشيد، انديشيد.. تحليل رفت. من خود را ميبينم از اين پنجره ي بسته كه سوي سپهر نميروم ونه به خاك. پيام هاي ديگران document.write(get_cc(2306945)) جمعه، 30 مرداد، 1383 گل سعدی گٍلی خوش بوى، در حمام، روزى، رسيد، از دست محبوبى، به دستم.به او گفتم، كه مشكى يا عبيرى،كه از بوى دﻻويز تو، مستم؟بگفتا من گٍلی ناچيز بودمو ليكن، مدتى با گْل نشستمكمال همنشين، در من، اثر كردو گر نه، من همان خاكم كه هستم.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی