دوشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۶

جمعه، 28 مرداد، 1384 عکس استعاره عکس استعاره بیژن باران پوشش سير تير نجوا کرد: ای دختر لخت ایرانی ای طرح ازلی زیبایی - قافیه مطبوع غزل فلات باستانی- صخره های البرز آفتابی شانه های شکوه توست- بزیر حریر تیر هوای آسمانی. ای دختر لخت ایرانی ای طرح ازلی زیبایی جنگل سیاهکل در شب ظلمانی طره های شبق گیسوی توست. زوج رطب خرمای خرمشهر چشمان توست بر بلندی بیستون- گردن و پشت کشیده رخشان تو. ای دختر لخت ایرانی ای طرح ازلی زیبایی رایحه ی گلهای کهکیلویه حضور توست. پروانه بال گسترد- لبخند حوالی دهان توست. دره های طراوت مهر زاگروس کمانه های مطبوع رانها و بازو ی توست. ای دختر لخت ایرانی ای طرح ازلی زیبایی سینه های سفت توست- سنگهای سیخ سینه کش خواهران ابدی سهند و سبلان، غرور تاریخی هخامنشی، ماندگاری صعود آپادانا، لیموهای شیرین شیراز اسفند جوان از سر دیوار هویدا- تمدید جدید هرساله. ای دختر لخت ایرانی ای طرح ازلی زیبایی رانها، آه رانها - مرد را به دٌوار غریزه بدوی رانند شاعر، به عالم هپروت! تا در درز، تاریکی، سایه، نم امر خصوصی سخاوت جای یابد، جرعه ای بنوشد یا بنوشاند. گرم نرم لمس، آه! وای! آخ! پشت و کمر دمر در بغل تنگه هرمز احساس آتش فلات و کوه. * کلام لبهای سرخ آتشین شیرین، نشئه ی خیس بوسه های زبانی توست تا درس عشق بهاری کند تمرین. ای دختر لخت ایرانی ای طرح ازلی زیبایی 050801 استعاره فقط يك ارايه ادبي يا يكي از صور كلام نيست بلكه فرايندي فعال در نظام شناختي بشر محسوب مي‌شود. پيام هاي ديگران document.write(get_cc(3960163)) جمعه، 21 مرداد، 1384 آب آب بيژن باران تقدیم به شاعران* 1. دیدها- شاعر: گریه آسمان بر گونه خاک- با آب رنگین کمان بی قرار فرٌ ار بر سر. خسته ام ز خاک، آب خواهم. بیزار از سکون ساکت تاریک حرکت روشنی طلبم. رهگذر: برایم از آب بگو! مسافر: آبهای روان آزاد- در شمال پر ماهی در جنوب با شکوفه های شناور نارنج و نخل، سفید نمک مرکزی. گیاهشناس: از باران، استخر، حوض، دریاچه سد، چشمه، مه، بخار؛ آب به ریشه و ساقه رود؛ آفتاب افتد بر انفجار رنگ رایحه ی اطلسی. موبد: آب نور است و شفاف؛ در برابر کدر مغاک خاک تار- خاموشی، فراموشی. خاطرات مخاطرات در ذهن آب. آب آیینه روشنی به آسمان سرپوش پلیدی تیرگی خاک. عزادار: خسته ام ز خاک برادران و پدران بلعد، خواهران بدیوار کدر پنهان کند مادران، در سرگردان راه، در پی فرزندان گم شده. ناشناس: برایم از آب بگو! تاریخدان: آبهای شوق ماهی و غاز ارومیه، جویبار قدیمی رکن آباد، کوچه باغهای نیشاپور. عارف : آب زمزمه ی عشق کوه به کویر است- همه لب بر آب گذاشته- جانور، پرنده، گیاه. راوی کلان: حجم سیال آب اندام معشوقه است- در تمنای افقی کاریز، رقص عمودی قنات. ریزش باران، روان نهر، لخت جوان، حرکت قطره عطر. در تن آب برای رسیدن به شور دریا. عاشق دله: مرا خاطرات خیس دوبارهمی طلبند- در نم نم باران. مهاجر: زندگی در آب است- در کاسه ی آبی یخ دار ظهر تابستان. تور نور حوض بر سقف خانه، از پنجره منجر به خیال و خواب. دانشجو: آب قالی باغ را میبافد در 4 فصل سال. فریاد آزادی را میبرد به فلات در خفگی خواهران و خوف اخوان بخاک. خاک خزیبه اسرارانبساط مرگ خوش گذران:آب هیجان موج و حیات. کوه سرسپید برف و باد با دره های نمور شاد. خوشبین: آب تبسم کوه بر کویر نه مرگ زندگی چون خاک. آب خنک. خاک داغ- آتش فشان مذاب. عالِم: آب قصر بلور یخ مذاب انباشت عناطر ساده در التهاب. رختشو: آب پاکی ُکر است. کشاورز: آب و دانه در خاک، روزی فرداست- اگر خدا بخواهد. کارگر: آب مته به سنگ، اره به اسفالت را خنک کند. شیمیدان: خالص آب H2O؛ خاک آلیاژSilicon و کربن با 101 عنصر دیگر. نجومی: آسمان و ستارگان در آب تاریکی غبار شن و سنگ بیکار: آب در ترک خاک فرو کند، بازتر کند. نقاش: آب رنگ است؛ خاک سیاهی. آب سبز خاک تیره سیاسی1: در روستا زیاد در شهر فراوان! سیاسی2: در روستا کم در شهر آلوده! شاعر: آب مرا به آینده با زورق آرزو َبرَد یا بادبان امید – به دریای باز، حرکت باران خاک با قعر تاریکی به مهمانی سکون اسکلتهای اجداد، به گذشته، به خاطره مرا جذب کند. شاعر متعهد: زبان خاک فلات بسته/ کلام دریا آزاد. شاعر شیره ای: کج ش کن ول نشم/ وای دارم غرق میشم. طبیعیدان: آب جالیز نیلوفرهای آبی با سینی سبز برگ پر گل سفید و صورتی بر آن قورباغه ای تو نخ سنجاقک، گربه مسحور وزغ، سگ نگاه قفل کرده بر کلاف پشم لب آب؛ پیر مرد همسایه سوی سگ سنگ بدست؛ از خاک دست نامریی مرگ- از تار عنکبوت درآمده پشت مرد، برای شبیخون خاک. شاعر ترسو: باد می آید خاک می برد. دیوانه: فواره آب کیر خر خاک است.. مست: آب شیشه شراب مستی آورده؛ کرده مرا بیتاب. 2. دیدگاه- مکانی/ زمانی راوی کلان: از پنجره هواپیما (روز) دریا بزیر- پهنه بی انتهای کبود. بر بلم- آهسته بغروب امواج آب، کف و حباب. عقل کل: اینجا بخاک نشین بگو آب بیآ. آنجا برآب یله داد خاک گفت: کجا رفت آب؟ یا برو گم شو! 3. نور- وفور ظلمات، صدای چشمه می آید. در عدل ظهر، فوج پروانه های نور رخشان بر موج آب. دیرگاه پسین رود در تاریکی گم میشود. بزیر تازیانه آذرخش جنگل ثانیه ای کلید می خورد فریاد قرمبه وحشت چند لحظه بعد. 4. جو- در این باران، چشمه میجوشد. مهتاب در آب دَوَد تا ساحل دود در مه رود گم شد؛ بعد در تگرگ کوه. "روزیست هوا نه گرم است و نه سرد."- خیام 050806 * موضوع اين شعر دوگانگی کهن ایرانی (آب- زم / خاک- تاب) است با 4 پارامتر ۱- دیدهای گوناگون مردم، ۲- دیدگاه ناظر در مکان/ زمان، ۳- نور صحنه توصیف، ۴- جوٌ بین ناظر و شئی موصوف. در یک شعر این 4 پارامتر ضمنی/ تلویحی وجود دارند؛ بندرت مشخص/ جداگانه ذکر می شوند. ۲ ديدگاه در ديالوگ "گفتم که لبت، گفت لبم آب حيات / گفتم دهنت، گفت زهی حب نبات/ گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا / شادی همه لطيفه گويان صلوات." غزل حافظ با مطلع "گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید .." http://hafez.recent.ir/default.aspx?item=909 پيام هاي ديگران document.write(get_cc(3924127)) جمعه، 14 مرداد، 1384 زود دیر زود دیر با تو چه زود دیر می شود. زمان بی زبان شب، کوتاه می شود. شراب بی مسما شتاب شور می شود. لحظه شیرین، خواب، دور می شود. با تو چه زود دیر می شود. ثانیه معجزه ی مکث. نیلوفر پیچک دقیقه پاد ساعتی سوی ماه می شود. با تو خیال، شهوت زندگی شده. با تو چه زود دیر می شود. چشمانم پر از عشق روز شمار سال توانا. دستانم بلمس تو بینا بدره لذت تمرین تداخل و تناسل. من از حشر، شوق میشوم. با تو داغ آن، خیس میشود. با تو چه زود دیر می شود. 050803 پيام هاي ديگران document.write(get_cc(3881866)) جمعه، 7 مرداد، 1384 راهی نیست راهی نیست بیژن باران در آغاز طبلی دور بود خيال شبانه بجستجويش کوه و کوير، دريا و شهر برفتم و نيافتم. میان من و تو چه فراوان میدان، خیابان، خانه؛ چه انبوه درخت و دیوار است. من ترا می شناسم. از خورشید خواستمت نشانه ماه را بمن سفارش کرد. از ماه پرسیدم. ستارگان را داد نشانه. در رصد ستارگان، یافتن تنها نشانی تو، مویم سفید شد؛ رویم چروک، چشمانم عینکی. 050723 بیژن باران :حافظ زیر هشتی - دیدار اول (در ذهن حافظ پیر:) چرا غزلم از حافظه آید به ذهنم؛ نه از خواندن صفحه ی کتاب؟ مرا آفتاب پرست خوانند- سوی چشمم کم شده؛ ولی حواسم جمع، سر جاست. صدای بلبل در گوشم، چون جوانی کند مدهوشم. یادش بخیر نانوایی! تغار خمیر ترش به تنور تنها می بردم. کتاب شاهنامه در دستم سنگینتر شده؛ عضلات، مفاصل خشگی گرفته؛ بلند شدنم سخت تر شده. موی سرم ریخته تو سرشانه، ابرو، گوش، بینی ام! توطئه نیمه شب ۱۹م دزدی قتال به خانه ای در خیابان ۲۸م بزد. مرد را با کارد کشت. همسر بتاریکی هتک ناموس مکرر در مکرر کرد. کودک به گریه نشست و شیون. دزد بطر شیر پستانکی به دهان او گذاشت - خاموش شد. گرگ و میش هوا، اشیای عتیق بگاری بارکرد؛ ببرد. سرگذر کنار پنجره پاسگاه، پاسبان زیر نور برق سیگاری دود کرد. بقيه در ادبيات و فرهنگ http://www.mani-poesie.de/index.jsp?aId=2518 دشت و آهو بیژن باران آهوی کوهی در دشت چگونه دوذا?/او ندارد یار- بی یار چگونه بوذا? ابوحفص سغدی* زیر گنبد نیلی نور- دشت با حیات و نهر. از افق پدیدار شد آهوی خوش منظر. بیژن باران تو بدور نزدیکی درپناه سایه پندار تو- نه توان زیست به یاد. سرخ آن میخک آویز شبق - آبشار گیسو، باغ با بلبل خوانا سرشاخ، بازی مار و سمور، خم آن لاله خیس، مزه ی پسته شور لب تو عطر لیمو؛ َبرِ تک اطلسی مه گونت.. تو بدور نزدیکی ومن از آن دورم. بیژن باران درنا برون ز آب، بر صخره تنها به مساحی ایستاده قامت قدیمی روح رود. بقيه در ادبيات و فرهنگ http://www.mani-poesie.de/index.jsp?aId=2450

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی