دوشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۶

جمعه، 26 فروردين، 1384 بهار بهار بیژن باران 1 بهار وفای فراگیر ذهن زیبای زمین است. بهار سرود ملی عشق است: نجوای می خواهمت اکنون، فریاد دوستت دارم از امروز تا همیشه، پیمان با تو باشم از این دقیقه تا انتهای خط. برای زوج مماس بارآوری مهر آنی در میوه فردا- در آتشکده مهربانی امروز تا شیرینی رسیدگی فراوانی. بهار شکستن حصار تخم، جیک جیک جوجه ها؛ شیر گرم پستان نمور گربه در دهان نو بچه ها. عریان زبان گویای عشق: نقاشی قوس قزح بر بیقراری پوست فلات خالکوبی انحنای هوس انگیز خاک ترکیدن توپ تپه در شتاب شنگرفی شقایق سرآمدن انتظار زمین در عرضه زیبایی و دوستی شاخه های مشتعل رایحه در دامن طبیعت؛ پرواز آزاد پروانه بدون روادید زنبور گزنده؛ بوسه خیس قطره باران در لزج کلاله است. آغوش باز برای گرم دم، ایثار بی دریغ داغ ست. لنگر جفت ماهی لخت با شنای مغازله در رود؛ عطش مادگی برای خیسی خُلف در عریانی عشق، رنگ روشن و رایحه حشراست. آرایش آزاد است: رنگ آمیزی چهره و ناخن با گلبرگهای اختر و کوکب. پرستش زیبایی شعله های گذران، رقص التهاب نر در پذیرش چشم اشتیاق ماده در مراسم سرمدی نزدیکی و نکاح در مهراب باز طبیعت است. گریزان از خفا، بهار عیان است. 2 بهار است. جولان جوانی و لذت زیبایی است. ببین باغ چه دست و دلباز آذین بسته کلید زده همزمان بروشنی الوان لامپ و شمع ِشکوفه، بشاخه ها؛ فرش ِملون با حنای رنگ بر ناخن چمن گشوده. روشنی و رایحه، چلچله را بدوار کشانده به کشیدن نوار پرواز سرمستی. دولت بیدار طبیعت، صحت صمیمیت، علامت سلامت زمین، جشن فرخنده ی فراگیر زندگی، پاسخ به اجداد، آتش بازی اسلاف ماست. بهار ما 3 گاهان است: پریدن از آتش 4 شنبه سوری سرورمحله، حلقه بدور 7 سین نوروز کانون خانواده، جشن موسیقی و اشربه 13 بدر عمومی. سیب زیبایی، سنجد مهر، سمنوی شیرین شادی، سبزه تکثیر جوانی، سیر تندرستی، سماق شرابی فر پیروزی، سرکه ی پاکی. بهار بازخوانی غزل 700 ساله حافظ است در غنچه لبهای دختر سبزه روی باریک کمر ولنجکی- که درویش آواره کویش را مدهوش کرد منجر به ورود امداد اولیه بر اندام افقی، تراشیدن ریش پرپشت او شد- با تصویر محدب در 2 تیله سفید چشم ش از رطب خرمای غزال غزل خوان. شادی در رباط کریم، ستایش عشق در شمیران و لاهیجان است بهارنزدیکی است گرته نخاله نخل به کلاله لزج خوشه در حریم سبز درخت نسیم ناقل عشق و آزادی بهار بوسه جفت جوان بزیر سایه انجیر پیر گل سرخ هدیه ی مرد به زن برای تصاحب حلقه ی تکلم و انس نبود تاریکی، خاکستری، قهوه ای و مشگی وفور سرخ، سبز، زرد، آبی، رنگهای روشن دلخواه بهار رهایی است آزادی گزینش، جنب و جوش، رنگ و رایحه، فریاد پرواز بهارشکست سکوت نوار نوای شور پرستو در 7 شهر: شراب شفق بر لب افق، نارنجی تند فلق برای عریانی نزدیکی شکر شب در خماری شهد انگور یاقوتی شیرینی لعل لبان، شیر گرم دندان، شکوفه ی شببو نطفه سرخ شربت انار خنک شهریور سقاخانه بازار تجریش. 3 شکوفانی و آبادانی بهار واگیر است- ُگر زدن زندگی در تداوم حیات. نسیم بهاری طره نازک جوان سبزه و کاکل ظریف گل را نوازش دهد برای عشق ورزی، حدوث میوه همه و همه، بدون واهمه. هیاهوی کودکان، شادی جوانان، درک تغییر بوسیله پیران مستعد. از زیر تا زبر، از راست تا چپ، از پیش تا پس – همه و همه در همهمه همآهنگ همه. بهار زمزمه ی عشق، نجوای خواهش خصوصی در امنیت است. در این خواستن، فشردن غریزی پوست، داغی دم ارضائ متقابل؛ طرح نزدیکی، آغوش باز، عریانی گشودگی کلاله، رضایت پرچم و تخمدان است ماهیچه جوانی و شهوت: لنگ لخت لاله و پلیکان پاپتی سیستان، نگاه حشرجفت در خیال ایجاد خانواده، باز شدن مشت غنچه، عیان میان مرطوب گل، شنای ازلی جفت خیس مرغابی انزلی؛ج زُخم خاویار تورم خیک قزل آلای خزر؛ خاکه رو خاکه کلان کمانه های کوبان کوسه ی لخت خلیج فارس، در افق دور خرمشهر؛ جفت گیری عمود ورزو بر صبوری پستان آتی پرشیر ماگو. بهار نیاز نزدیکی است؛ نه نظارت تنگ نظران؛ غرش پلنگ مازندران در حراست زوج توله هایش- که بشادی از سر وکول هم بالا می روند برنوازش فرش یشمی. 4 بهارناموس بقا است- سرشار از صمیمیت و صافی وجدان. زیبایی حقیقت است – محتوای آن. حقیقت زیبایی است – مظروف آن. بهار ترسیم رنگین کمان بر دشت و ماهور، با خط میخی و موازی فوران الوان روشن از ضربان نبض زمین فشار انگشت بر پوست حریص دشت مضراب شصت نسیم بر انحنای تپک جهش جوانه از تاریک خاک بسوی نور فشار بازوان باد بدور طوق کمر درخت خم با آخ و لرز ورود به تاریکی رطوبت و شور نسیم و صف سوزن سبز کاج. احترام به عصمت گل با نمایش زیبایی اش در امنیت ایام؛ در نوازش پروانه گذران بر حس گلبرگ رقصان در بوسه باران بر نازکی غنچه. جریان رویش جوانه جو، همخوانی روان رهایی همه در کوه، دشت، آسمان، جنگل، دریا، سمفونی صدای رسای عشق و پیمان، نور و نما، الوان روشن درفش دوستی، پذیرش خواست اکثریت است. 5 وقتی در جزیره های سفید برف پنجه های جوان محتاط رنگین زعفران با مانیکور ناخنهای گل - کبود، زرد، سرخ، سفید، سلیقه رنگ آمیزی به زنان از ازل آموزد؛ در برابر، جعد مژگان هوس زیبای زنان، الگوی پیاله زعفرانی و نعلبیکی سفید نرگس شد! بهار عدالت است در سراسر کوه ودشت سمضربه های آهوان عاشق بر فلات نوشت: باید دوست بداریم یاران. رج نقطه های وفور سرخ شقایق بر دامن زمرد دماوند، زاگروس و بیستون: عشق همیشگی شهروندان. رحمت باران است بر خشگی پشته و ماهور؛ شادی پرندگان در گرمی معبد محبت، نسیم نی چوپان بر شیب مطبوع، گله سربزیر گوسفند در چرای تجزیه گل یونجه و اسپرس تپه، سردرآوردن بز در شاخه پاجوش فندق. در شهر، آکوردیون کور کفترباز در شراب غروب. در حومه، سرنا و طبل دوره گردان. در ایستگاه، گیتار دانشجوی جوان. بهار تجلی نجوای عشق است. 6 بخوان بنام بهار، پایان فساد استبداد، زوال زمستان! صد سال باین سالها! بدان بهار گل کردن پیله گزیدگان نیست. فریاد همگانی گل است در سراسر خاک، در گلوی مریم و سنبل، بیقراری بلبل. در عدالت باران، وفور نور، هوای تازه- رها از موروثی، انتصاب، انتساب، انفصال، انفرادی، حبس و عناد. بگو بهار پیوستگی صمیمیت؛ جشن زیبای جوانی است. قرق 4 سوق نبوده، صدای ترقه کوی کودکان قشقرق قناری و قمری ست. بهار آرای سرتاسری برای آزادی رنگین کمان گل از استبداد سفید و سیاه زمستانی است. مغازله امتداد نسل است – در شهر و روستا ایمن جاده، تمیزی خیابان، روشنی کوی – بهار اعلان علنی عشق عریان سلامتی تن پیر و روان جوان بهبود زندگی کوخیان، عدالت کاخیان؛ نهیب بر کارخانه بدون عیدی و مزد کارگراست. فرار بر قرار گزیدن سرمای پیر ایام آفتاب لب بام است. گریز تاریکی و پلیدی در برابر بزم آتشفشان شاد الوان شکوفه، فروافت پرده داری پلشتی و قندیل یخ در برابر وفور نور است. 7 بهار آواز آذری، خوزی، کردی، فارسی، گیلکی در فلات؛ جریان خون جدید در رگهای گل، پوست اندازی ماران کویر است؛ نه دستور اکید، حکم فردی، قضاوت لنگان. اراده جمع، نظرات همه ساکنان منطقه، تبسم غریزه بقای همگانی است. قرینه گی پروانه در رقص باه در ستون اریب نور از لای تراکم برگ. کاروان بهار با طبقهای مهر گل و جهاز عطر و عصیان به شهر آید بااین زمزمه: بخوان بنام رهایی رنگ و رایحه، گریز از استبداد صد ساله، بسوی آفتاب پاکی و آسایش. بخوان بنام آزادی گلوی فریاد سرخ گل و نوار چهچه تاریخی شوق بلبل. بخوان همصدا با ردیف فاخته در فروپاشی سلطه سرما در موسم گرمی ما. بهار رویش، آمیزش، پرورش، غرور عریانی لمس پوست، بهار جلوه ی جهانی زیبایی است. 8 زمستان پرده نسیان سرب سرد بر شادی؛ آسیب جوانی است. آلاینده و ذرات جیوه در هوا در حرارت تابستان به پرواز در آیند از ترک تاریک – مهره های ریز آن با باران به سبزه و رود- به گوشت ماکیان و ماهی وارد شوند- با آغشتگی اندام نازک آنان به سَم؛ صدای مکرر سرفه و نفس تنگی. 9 بهارحقیقت خاکی است- نه دروغی زبرین - از اقلیت پیر زمینگیر به اکثریت جوان جوشان. بهار ایثار است در آغوش دم؛ نه انتظار و ماتم. بهار نیاز به امر و نهی مدعی ندارد. پوسیدگی طرحهای متروک تاریخ است تا جوانان "طرح نو دراندازند." خانه تکانی، دور انداختن زشتی دیروز طرد طرح عتیق منسوخ، وداع با فکر پیرار و حدیث کهنه است. بهار کردار است؛ نه گفتار. گل است و میوه؛ نه باد گرم بیات بیان ریه. بهار را با وعده های خشگ و بیرمق اولیا قرابتی نیست. با قصه های مصیبت سرقت و اختفای پیر زمستانی رابطه ای نیست. با اوراد عقیم قدرت، اشتهای سیری ناپذیر، تسری خودخواهی، خشونت، خرابی سازگاری نیست. بهار عصیان جوانی گل در برابر پیری عقیم زمستان است، انقلاب تنوع بینهایت رنگ و حال در برابر اکید این یا آن؛ پرستش عشق، دوری از گذشته، رویش بسوی نور آینده. 10 بهار جادوی نوجویی است نه تکرار تنبیه و توبه. عاری از خشونت است خالی از تهدید و ارعاب، مملو از بوسه و لبخند. خون خاک خروشد در ناخن گل، بهار ضربان نبض زندگی است. بهار قتل بوته های برنا هرس درختچه های جوان، ضربت تبر به تنه درخت با وفوران صمغ حیات، تیغ بر برگ سبز، قدغن آرایش 7 قلم گل نیست. بهارگول وعده و وعید کلامی نمی خورد. با ماتم و ضجه کاری ندارد. فریب اجر فردوس آنجا برای گزیدگان اینجا نیست. بهار شیرینی اینجا، امروز، برای همه است. شادی و عشق است؛ نه سقوط انسانیت، نبود عدالت و وجدان. بهار وعده سرخرمن آنجا، عدالت ماورا و بعد ازما نیست. بهار رحمت بیدریغ ملی است- بر گرسنگی، تشنگی، بیخانگی، بیکاری، ناسلامتی، نابسامانی. بهار عدالت عام، منطق عشق، سرایت شکیبایی، پذیرش مداراست. 11 بهار پرده های تاریک نه پسندد. پنجره های باز، وفور نور، کوران هوا، شیطنت نسیم، دوار پرده خواهد. بهارامر، دستور، حکم، فتوای یکسویه عمودی نیست افق انتخاب، مدارای تیغ و خار با شقایق و شببو، رضایت و مکالمه همه است. اگر خواهند گل دهند، اگر خواهند خواب روند. گذشت و شکیبایی، بهار صدای رسای رهایی همه است- از کوه 3 هزارتا بندر چاهبهار، خزر تا خلیج فارس، ارومیه تا پهنای کارون. بهار آذین باغ با آلاچیق عطر و فرش ملون گل است- رایحه منطق، رنگ عشق دارد. بهار انتخاب عشق فاخته، آزادی پرواز پرستو سینه باز کبوتر لباس دلخواه طبیعت شنای ماهیان نر و ماده در وفور آفتاب عالمتاب است. بهارانکار نهی و امر، ابراز اراده آزادی است وفای وعده ی گل و گرمی نور است بهار منطق علیت دال و مدلول ذهن پر نقشه جوانی در شکست استبداد ترس و سرماست در تنفس آزاد- در بهار. 12 چشمه ی آب این زمزمه به دریا برد: گل گفت: آیم و روم؛ دانم که ندانم. هرچه نوست ز زنبور فراگیرم. سنگ غرید: پیرم، جا مانده ز اعصار دور. همه دانم. گوش ندارم. زلزله روزی بشد، سنگ سرنگون در خاک؛ بهار بعد، گل کنار چشمه شکفت. 050307 پيام هاي ديگران document.write(get_cc(3376675)) يكشنبه، 21 فروردين، 1384 رود رود رود با بوسه ی بهاری آسمان به پوست: زلال شود وقتی، بالا، قلب فراگیر آبی، صاف است و پاک. بزیر لایه های لحاف خاکستری ابر، با شکن خروشد این ذوب صخره سیال. در باد و باران جوشد این طراوت خیس در ظلمات، با تازيانه های رعد و آذرخش- ثانيه های خط شکسته عصبی نور، سپس سکوت تاريک تام- با التهاب ماهی و ترس مار. در گرم پاک شفاف مهتاب شب - خال زرد بزرگ ماه بر اندام هوس مرموزش. در عدل ظهر فوج درخشش جیوه نور پرواز درجای پروانه های موج بر تن جنبان پیشرواش، چشم خیره کند. در مرگ برگ، گهواره ی کوچک امید سنجد کوهی به دریای دور برد. زمستان با پوستین یخ و برف حافظ ماهیان شود. * رود نبض روان زمین آیینه ای به آسمان است: بیانگر عدالت موعود در تنهایی بیکران. 050317 پيام هاي ديگران document.write(get_cc(3356701)) جمعه، 12 فروردين، 1384 زمین مریض زمین مریض آب را گل نکینم. – سپهری بیژن باران 1 درکناره کهکشان شیری، در خانواده خورشید مهربان، سیاره آبی به نفس تنگی مزمن فتاده؛ نخوت او بر خواهران عقیم جوشان و سرد خود، ناهید و ماه، تبخیر شود. در هبوط از مدار غرور گذشته، تلو تلوخوران آهسته سوزد. هوا، این گهواره زمین در فضا، با گازهای سمی عجین شده. اشعه ماورای بنفش از سوراخ جو بر پوست شداد شده. سم در هوا و آب، خاک و آتش را فاسد؛ مادر فلکی سر به جان فرزندان کرده، آنها را چون مکتب ماهیان گروهی هلاک؛ در چاک خاک خورد. زمین را ستارگان هراسان رصد کنند. چشمان آبی آسمانهای دور نگران ند. 2 زمین مریض است. سموم و آلاینده ها در اندام آن چون شیاطین نفوذ کرده اند. عطسه ها به سرفه های مستمر سراسری؛ در صرع و تهوع، تنش تشنج دارد. چاک خاک پاک از ازل؛ ولی خدشه دارد با حرص، خشونت، بیرگی وسیع انسان معاصر. سلطه اقلیت بر اکثریت به استبداد انسان بر ارض انجامیده؛ زمین در همدردی با خفقان فقیران فعلی، خود دارد خفه می شود، قتل و غارت چنگیز در خرابی خانه ها و مدنیت، زمین را دست نخورده گذاشت – برعکس اوضاع فعلی- استبداد بر اکثریت اسکان زنده کولاک کند. 3 باران زمین را می شوید؛ به رود می ریزد- کود شیمیایی، ذرات صنعتی نوین مزرعه و شهر در آب حل شده، روان در جو، چاه، چشمه؛ چشم ماهیان آب مراورید آورده، پوست زُخم آنها زَخم خورده، خروار خاویار گذشته خراب شده. آب نایاب است. این خشگی و عطش نیست؛ سرب آب را خراب کرده. بال سیاه مرگ بر زمین گسترده تر/نزدیکتر شود. ساکنان و مسکن آنها آهسته با مرگ دست به گریبان ند. خفقان حاکم است بر فقیران، بر خاک. دیگر این مادر پریش با ناپدری استبداد بیئت کرده تا اشرف مخلوقات را هلاک کند؛ اطفال و پیران خود را میلیونی کند خفه. 4 ای بیرحمی انسان بر خود غارت، قدرت و قداره بندی، حقارت ضعیفان؛ سیطره جویی، شکنجه، ایذا، تعزیر دیگران، رحم کن به زبان بسته ها، به فقر، به بیکسی- بر بیخبری گوسفند، کنجکاوی بز، هوش روباه، زیبایی کبوتر، رایحه سنجد، کبودی سنبل، خاموشی مرجانها، آرامش برهنه ماهیان. 5 زمین مریض است. هوا آلوده است. روز به شب گرایش دارد. نیاز به همکاری همه برای شفا دارد. ای فربه ها ماهیان تور نکنید، بقلاب و سردخانه کشتیها نکشید. اردوی آنها دور و کوچک شده. ای فقیر قیچی نکن برگها را؛ نسوزان چوبها را. زباله به رود نیانداز. رود رگ حیات است. برای گیاهان، ماهیان، خزه. هوا را آلوده نکن- سنجاقک و پروانه در راهند. همسایگان، آهوان و ماکیان، مسموم ند. آنها بازماندگان کشتی نبی دوراندیش، نوح کهن ند؛ برکت به ارض آورند. درخت ریه خاک است؛ پاکی قطرات، تبرک باران طراوت خاک. اره به تنه آن نکش لعنت ابدی در راه است. زمین را از لباس سبز تهی نکن چتر مینایی آنرا کدر نکن بر غرور سیال رود تف و زباله نانداز آب را مسموم نکن. باور کن! زمین مریض است. در تلاش محتوم زوال زیبای خویش گلهای بهاری به بوسه باران هدیه کند. 6 زمین زیبا بود- 5 اقیانوس آن پر از زندگی و رنگ، مرجان، ماهی، سرخس، نهنگ. انسان به پرواز و تنفس جور کند. رنگین کمان رویای زیبایی را کدر کند. جیوه و گوگرد در صمغ ، شیر، خون زمین قاچاقی وارد کند. کلان شهرها از آسمان آبی، از رویت رود ستارگان در پشت آلاینده های سمی محرومند. تنور، تحرق، کوره گاز سمی به هوای بی دفاع پاشند. ریزه های مکار میلیونی چرک و جراعت زیاد کنند. به کشتن ماهیان و نباتات کمر بسته. رنگهای زیبای گذشته اش کدر و سمی شده دیگر خشم خدا تنها بر 2 دهکده سدوم و گومارا بسنده نیست با زلزله، سونامی، نینیو، آتشفشان سنت هلن، ذوب کوه قطبی یخ، امواج عظیم، طوفان موسمی، خشگی و آتش جهنمی؛ با انهدام و انقراض قبیله ی جانواران، پوسیدگی رده های گیاهی زمین در حال انفجارفاسد در فضاست. 7 ای استبداد عتیق رحم به زادگان و نوادگان خود کن! اگرچه به نوکران و بندگان خود عنایتی نکنی، دست به دست توده ها و زبدگان گذار. زمین را عیادتی شفا بخش برای سلامتی و سبزی واجب است. با فرمان و فتوا هوا را صاف کن. ای کاخیان جهان رحم بر کوخیان منجر به شفای آتی قصر شما شود. خود سلحشواران شهری به تیرک خیمه ها آویزید؛ بازوی بسیج پاسدار را در تزکیه خاک بکار برید. از مسند سیاست، سلاح، زر، زور، تزویر- امر کنید با صدای رسا یا نجوای در گوشی: سربازان با کارگران و دانشحویان زمین را عیادت و شفاعت کنند. بهبود بخشند- این تن تلاش، تلاشی، عطش، لوت، سوختگی، جراحت و زخم. این 3 در صد قهار قدرتمند تمام زمین را تهدید کند. خودخواهی آنها منجر شده به خرابی زیر و زبر، به پوکی و پوسیدگی پوسته زمین . بس است چپاول آن، بس. دزدی شما دیگر غارت دیگری نبوده، سرقت از قصر آتی خود و فرزندانتان است. ای قدرت قادر در باور فراز و ابر، ترا بخدا بخاک ترحم کن؛ اگرچه در تاریخ به انسان قسی بودی. هوا برسرت سمی شده، زمین زیر پایت ترک می خورد. 050331 پيام هاي ديگران document.write(get_cc(3319149)) يكشنبه، 7 فروردين، 1384 بازو بازو سنج سمج برنجی کوبد به دریا. تاج زر بروی امواج قیر آبها، تا طاووس پر گشاده ی ساحل نخلها. بدوار، در ساحت منور آبی، ابرها. * در تور دود، اندام شب نما! چادرِ شب از سر بگیر، مهر بنما! نزدیک بیار زوج مشعل سرخ بزیر کمان ابرو عشر انگشت، ساعد و بازو، دمای گرم نفیر منقطع. مرا برقص امید قبیله قیام کردن ست با تو. تا مماس فصل مشترک عمود و افق به نقطه محوری حیات. سایه بر سینه ات در مهتاب رنگ شرافت شب در دورهای دور قیام غریزه غرور درعفت الوان طیف شور، حریم ناموس حیاط مهار منحنیهای مطبوع، کشیدگی کبود قامت نیلوفر شیب و تپک، غار و قنات کلام وحش تک هجا بر چکاد واگویه های واپسین کوبه ها رایحه اندام محرم آلاچیق یاس محاط غنچه ی ناموس باز سحر در عصمت سبز باغ گریز آبروی یک شبه درشرابی فلق. شب در صدای تو تنها نیست. 151204 پيام هاي ديگران document.write(get_cc(3298547)) دوشنبه، 1 فروردين، 1384 گرمی خاطره گرمی خاطره در باغ، گل برف بوفور. آسمان پنبه می زند. عمود تارهای سفید بر افق شاخه ی قهوه یی. انباشته شده پشمک سبک بر شکیبایی درخت. کوسن اسفنجی بر حجم سبز شمشاد. با باد سرد صبح دست دراز قندیل، ز بام بباغ، یخ زده- در بی نهایت سرد سکوت. خانواده قد و نيم قد سفيد روی بنفشه رو به آفتاب؛ الوان لاله در ذهن زیبای زمین. * گل یخ تنهاست؛ در فکر شرجی عطش وفور نور جنوب - بر قامت نخل ساحلی، انفجار قائم ارغوان گل کاغذی، ستایش ماکیان ستاده بر ماسه، رو بقبله ی نور پاک صبح، چشم خمار در مزه گرمی خاطرات بهار. 050314

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی