دوشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۶

جمعه، 30 اردىبهشت، 1384 خواب خواب بیژن باران هر از گاهی بخوابم تو بیآیی- کنار درختی بر آن تپه ی طلایی. نه بمن، تو بدور خیره شوی. خود را نبینم – گویی نامریی. لبهایت تکان خورند، ولی بگوشم نرسد صدایی. بین ما فاصله است- انگشتان نسیم در مشگی گیسویت دنبال سر کلاف گمشده. همیشه با نوشته با من حرف میزنی- نامه ها. در عکسها در دست من ساکت نشسته ای. صورتت بپايين خم شده؛ از چشمانت الماس گرم جاریست. دیوارها رویا را به بند می کشند. نسيم نامه ها را از من دور کند. تاريکی و سکوت رشد می کند. درخاطرم گذرکنی، در اطاق هستی، نیستی. در سکوت، روبروی هم یم، نییم. در حجم حضور رایحه و رنگ تو، هستم، نیستم. در آن غروب شرابی، در دالان، زیر نور برق، تو به عکس قدی ازدواج اولیا نگاه میکردی. صورت تو در شیشه قاب، مات. پشت تو بمن، من به موی تو، بوی تو، نزدیکی تو، پوست سفید تو، حجم حضور تو، انحنای بازوی تو، کمانه های پشت، فرش کناره اتحاد کفشهایمان. برق بلوغ تو، حس کامل، تکمیل، کمال. گرمی پیرهن تو، التهاب تورم لحظه، جرقه جرات، امتداد تخیل، رخوت حشیش، جذبه مغناطیس. راست ایستادن، داغ جهش، سرد خالی، سرود سرخوش خاموش. * ای خستگی خیال، خمار خواب، کرختی آرامش خاطرات! چرا با خواب فاصله دارم؟ مه، خاطی خط ساحل و آب. صدای موج محو در جیغ ماکیان دریا، جا پا بر ماسه – بدون ابتدا و انتها. * عدل ظهرجمعه از خواب درآیم- با صدای مهتاب ویگن از نوار. در ِ یخچال باز کنم: دوجین تخم مرغ لار، بطر شیرسرشار، سرخ ترب، سبز ترخان، عطر تره؛ نبود یار سبد لواش، تکه ی پنیر، اشتهای نزار. کنار پنجره نشینم بیقرار: یاد گذر فصول در سرم هوار باد بر انبوه گندمزار خم کند، موج اندازد، با فشار سوی افق دور شود، بی اختیار. کف دستم بر خوشه های گندم- خنک و خشگ بار. 553 پيام هاي ديگران document.write(get_cc(3524949)) جمعه، 23 اردىبهشت، 1384 يادها-۱ يادها1 - من همان آوازه خوان مردم پاكم هنوز./ گرچه مشهور جهان خواني مرا خاكم هنوز. قصه ها دارم از شبهاي شيرين شما./ قصه ها ازظلمت روزهاي غمگين شما. – ويگن روزی به تیر تو آمدي خانه ی ما، کنار دریاچه و باغ. آوردی نور و صفا به محفل ما.. فروغ زوج زلال رطب چشمانت در شيشه پنجره باز، مهمان ما. خنده ي تو در گل و گياه دور- تا پرندگان و آبها نزدیک بوته های سرخ ابرک آزالیا. مكث كفشهايت كنار ردیف بنفشه ها. نفس عمیق تو- سرِ بلند به " آسمان آبی" پرستوها در طواف آب، بی تاب هنوز لبخند تو نقش بسته بر حباب ماهيان. نهار کباب کنار میز پنجره سرتاسری مشرف آب گوشمان 6 دونگ گپهای تو از زندگی شیرین و غربت رنگین تو؛ گفتی چماق رضای غلام زده شد، کاخ فرمان خروجت بداد. عصر به قایق نشستیم با همسرت دور شدیم از گازیبو و درخت بلوط پیر. غروب بکنجی با گیتارخواندی برای جایی که دل همه مان لک زده برای آن، "بیاد تهران": "بي تو خاموشم در اين شهر فرنگ / توي غربت دل من بازشده تنگ. كي ميشه باز دوباره شب برسه / تاببينم خواب تهرون قشنگ." (کنون ازگیل غربت در گلو، شبنم گرم بر گونه من..) تو شریک شادی و غم نیم قرن فلات تاج عروسی های آذین و فرخنده؛ صدای رسای رهایی و نشاط. "اسب ابلق زین" کنی به خواستگاری " دختر خان.." زمزمه های عاشقان شهر و دهات؛ نوای آسمانی "مهتاب- ای مونس .." شبهای شور و شباب. تو رفتي – بدون وداع. خبر ناخوشیت در نجوای دوستان، رسانه ها. تو خاطرات ما را بخاك بردي ولی ما ترا با ديگران قسمت مي كنیم- در بازگویی یادهایمان ز تو ترا به " آنها "هديه مي كنیم. چون خود نیز اينجا چند صباحي بیش مهمان نه یم. تا بتو بپيوندیم. موران يادهاي ما را از سرت به لانه برده؛ ريشه گلنار ياخته هاي ياد را از خاك بشاخه آورده در نارهای سرخ ترکان، ذرات یادها بسرمان رسد دوباره؛ در خوابمان خطور کنی ز نو. تو جوانی، شادی ما بودی. در میان ما می خوانی خوش صدا- بذهنمان می آوری بوی خوش جوانی را. در صف بدرقه تو بگورستان من دور بودم. پس در خاطراتم پير نخواهي شد؛ گرچه با زمان پیش می روم. عکس تو ای عقیق حلقه دوستان، روی میزاست، با قهقهه ی صمیمی تو جاودانه در فضای ما. با يادهاي تو در برگهاي كاغذ- کنارپنجره و نور اوقات گفتگو با دوستان، تو در انديشه ها و خوابهايمان تكرار مي شوی در نم نم باران کرانه های خزر تا خلیج فارس- با گیتار خود، "شکست سکوت" کارو، زمزمه جاودان آواز گرم سلطان جاز: "گارون گارون گارونه.." همراه ساز و صدات تو در سر ما میخوانی مکرر- برای ما و نسلهای بعداز ما ای بارقه ی رهایی در هجرت، دهانه دماوند نیم قرن سرور فلات تکرار تو تا ابد با طنین ترجیع نجیبانه ات "من همان آوازه خوان مردم پاکم هنوز.. 181104 پيام هاي ديگران document.write(get_cc(3498738)) شنبه، 17 اردىبهشت، 1384 پرچم پرچم بيژن باران بهار پرچم ميهن مرا در جهان به اهتزاز در آورد: سبز حرير برگ سفيد شکوفانی فراگير سرخ شقايق و لاله در دشت و کوه _ پرشکوه نور است بلند آلاچيق رنگين کمان باران _ رؤيت رنگ، روايت صدا دروازه‌ی رهايی و رها معبد شکوه شکوفه‌ها با ترنم ترانه‌ی شاد نسيم رقص گل‌برگ بر فرش چمن قرار بی‌قراری خاطره‌ها غم نبود رفته‌گان آميزد با شادی دم رِنگ، رايحه، رَنگ شِکوه‌ی شکوفه، تنهايی شعر جمعه‌ی فروغ بي‌دروغ پيام هاي ديگران document.write(get_cc(3469898)) شنبه، 10 اردىبهشت، 1384 ديوار ديوار بيژن باران به استقبال از "تحشیه بر دیوار خانگی" پگاه احمدی- 1 غزل پرواز بر تاریخ کهن دیار ديوار هندسه شهر است زير بال ابديت پرواز در تکامل تمدن- ادوار 7 خوان زندگی از گهواره تا گور. سياهي محاصره ماه در بروج فلکی؛ كسوف عدل ظهر تابستان؛ نهايت مدار صفر سفر ماهي در منحني ل- گون جذرو مد؛ سد جلوگير سیل جاري ز كوه بسوي دريا؛ در ادامه راه- 2 شانه ستبر دره زیر پل، ردیف طوق بازوان برای تونل، دیو- آری، ولی در خواب؛ نه در دیداری. ملامت افق است- فاصله انداز نخل و نارنج. ديوار- كدورت نور؛ سالار سايه بيرمق است- با ذات گوناگون: پرچين، آب، خندق، بوی اوره نشانه سگ، شيار، جرز آجر، سفيدي گچ با هلال هشتی، سيمي خاردار، فيلي سرد ساروج، ظریف پشم و پرلانه، مستطيل چوبي تكرار. دیوار، ذوزنقه سنتور زیر مضراب سمج باران. 2 در كوير جدا ز كاروان پاي در خاك و خار با ملخ و سمندر بیقرار. پشت به افق شنگرفي غروب هراسان بر زمین ز خشکی مستمر، با بازوان برهنه ی مناره ، دستار ابریشم یشم سرغول گنبدی رو سوی آسمان با تضرع طلب کند باران. در حومه، باغ خفتگان زیر خاک، بالش سنگ با خط شکسته بر سر، رفتگان با برگه پزشگی یک سره در مخروط معراج بخطر اشعه و موج ذرات باردار خلاء آسمان؛ میعاد اندوه یاد بازماندگان. چشمان سرمه دار، لبان لعل، افشان موی شبق – محاط مقبره سر باندازه گنبد- دهان تاریک ستم اعصار گشاده با وحشت 2 دست بر سر کوبد. بوفی سر بچرخاند با 2 گرد سرخ ساطع از آن اشعه ی ماورای قرمز. از ارواح آزادگان در بند بزیر خاک- طنین رهایی تا ابرها رسد. در امتداد، ديوار تپه های آهکی دور- خفته جفت فاخته در شیار آن. ستون فقرات افقی قنات با قائم دنده های چاه و چاهک از کوه تا کویر- در تبدیل زرد خشگ وسیع به جزیره سبز زندگی حامل عصاره ی حیات و هوس آبیار غنای طراوت خمار جالیز کدو و خیار کاریز و چشمه ی چکاچک زوج قلوه سنگ – در خزه خمور خیس. بلوغ بر اسب ابلق، کنار بید مجنون، چوپان شاهد- در پيش، چشمه ي آب ارگ، چكان - كولي كوزه بدوش گیسو فشانده، زیور بگردن، شلیته بکمر، سفید گیوه بپا، لبريز، آن زلال با ترنم دوبيتي بابا: "رفيقان قدر يكديگر بدانيد. اجل سنگ ست و آدم مثل شيشه." شبی كه درویش دير به ديوار شهر رسيد. بوفی بردالبر حصار در تناوب تکرار: کو! کو! در زوزه ي شغال دور، بر يال ماهور. دروازه بسته، او در خيمه ي شب نشسته. زیر سر کشکول، چشم به نقش ترکمن قالي نور ستارگان؛ بر خاك پاي ديوار، خسته. نجوايش با يادها، آهسته. به پشت، مجمر زعفران ماه؛ زیر 7 ستاره بادبدک فلکی- دوران دب اکبربا مرکز ستاره شمال که کوروش را به بابل سوی آزادی قوم یهود ره نمود- با تداخل آموزه های اهورایی فرشته، معاد، توحید و موعود در فرقه فریسیان. درویش صبح به دروازه، قلندری دید؛ سرحرف باز کرد؛ اختلاط آغاز کرد. شنيد از زورخانه کرمان و یزد - با درجی که ستون نور را تو گود می آورد؛ از شیرخدا خوانی، موسیقی رزمی، شاهنامه و رجز خوانی داد سخن رفت. درویش از گرمابه تمیز با کاشیهای مینایی و ساروج، تون آتشین داغ و خزینه بخاردار، از چوگان در میدان وسیع ، کاروان سرای عباسی با بسیار حجره و حوض، گلدسته و گنبد محاط برردیف نارون و چنار کنار جوی، جالیز و باغهای پر میوه، بازار بزرگ و 4 سوق و حجره 2 در، و سرانجام از زورخانه با کاشیکاری، پاشویه، پهلوانهای پیل پیکر و فرز میل زن، کنده و کشتی گیر، رژه صف جان نثاری با شیپور، طبل و دهل- با آب و تاب تعریف کرد. چشمان طرف را از اعجاب و تحسین خیره کرد؛ تا او از حقارت مشاهدات خود در شهرستان های سر راه شرمندگی حس کرد. درویش از صف طبق کشها برای حمل جهازیه عروس از خانه ای به محله ای دیگر نقالانه گفت. همو سفارش کرد حتمی از آنها دیدن کند؛ با مردم گپ زند؛ از گوشه گیری بپرهیزد. چون مکاشفه و اشراق منجر به کتابت ابیات درست دستوری نامتناظر با واقعیت شود. واقعیت در تجربه، محاوره، علوم دقیقه مانند معماری، هندسه، ریاضییات، نجوم، جبر، گیاهی، طبی، رنگرزی، نظامی، حرکت، غیره تبیین می شود؛ حقیقت از تلاقی برخورد نظرات و آرای مردم. ادامه داد که او از کار کردن در ساختمان 33 پل کلی علم و امور اجتماعی سلوک با مردم را یاد گرفت. گفت چون کتاب گران است؛ جمعه ها به کتاب خانه شهر رفته، آثار گذشته گان را با شک فلسفی و برهان ریاضی مرور کند. نتیجه گری کرد: اصول علمی زیاد نیستند. اهم آنها: علیت است که هر پدیده ای دلایل ظهور خود را دارد. دیگر روش علمی است که شامل تحلیل، تجزیه/ ترکیب، وحدت / تضاد، بقا/ استحاله ماده می شود. 3 ديوار خانگي براي تحشيه ي ماناي زن؛ با فریاد مادر، گریه نوزاد، گهواره عطوفت- امتداد نسل در حفاظت كودك، زمزمه شبانه مادر: لالایی گویمت خوابت نمیآد/ بزرگت کردم و یادت نمیآد.. اندازه قدش هر نوروز با مداد پدر بر دیوار؛ ابتداي الفباي ابجد، ديوار، راه محاط گربه ي كوچه؛ سكوي پرش سار كنار باغچه. طفلی تو حیاط تکرار کند: سگ به گربه گیر می ده/ غش غش موشه اون گوشه. مورچه شتری، تو کاسه/ شیرجه می ره رو خوشه. محبس حوض ماهيان- مانع ورود رود به دريا. اوراق زمزمه هاي پیاز تنهايي. زمان گذشت، جهان دیگر شد. کودک نه کمک به کشاورز کند، نه بخانه برگردد. زن ساعت بمچ، پشت میز کار، در اشکوب دوم شهر. زاد و ولد ثابت ماند. 4 ديوار ، حريم ناموس و نوازش ملافه تسطيح برجستگي ها و كمانه هاي دل انگيز زميني؛ آغاز تبدیل عشق ذهنی به سطح بصری و ایجاد حرارت حرکت حجم. شلوار و قبا، آویخته. در برابر نور و نگاه؛ چادر و خيمه گاه. در استادیم 100 هزار نفری، دروازه بان تیم ملی فوتبال توپ را چو قرقی در هوا قاپد؛ آرش وار شوت کند به دروازه مخالف. در بخش خواهران، آناهیتا پیچیده در محجبه در این وسیع پرشور- فقط دروازه بان بیند. نگاه هردو ترکیب لحظه شد. در بالا ابرهای تحرک و تراکم با رگبار بوم قالی تارهای چمن و آسمان پدیدار- 1000 ها چتر چون چادر 40 تیکه ای گشوده شدند. شب ایمیلی برای او زند؛ با گوشه بادام چشم پاید تصویر بازی روز بر شیشه ماهواره ای؛ با لعل اشگ به رو، به مادر تنگ نفس با فشار خون، رو کند: "من او را می خواهم؛ بیش از جان خود." بیرون، دیوار به باد گیر دهد؛ باد با نسترن لاس زند. شب خواب دید: درخت سیبی کنار نهر آب- ملتهب از مکتب ماهیان سرخ، شناور در جهت مخالف. شانه بسری به شاخه نشسته. ماری سرمسی برقص سرخسی در سبزه ی کنار چشم بر پرنده قفل کرد، شد شق چون عصا اما سیبی سرخ فتاد و خورد بین 2 چشم مار، باهم غل خورده تا تصادم ترشح آب. آناهیتا با تحیر چشم باز کرد؛ در اندیشه معنی خواب. برخاسته؛ نقاشی روغنی خود را با رنگهای سرخ و نارنجی داغ کند. دروازه بان موتور سوار: صیاد مخ زند از دور شکار، نبش کوچه درختی سبز شده؛ اندیشد: آناهیتا! دیوار ترا مي بلعد. ترا از من كتمان كند. دلم برایت قنج می زند. هر روز كه از كار برگشته، در بغل، تابلوهای رنگ استوا؛ به كوچه و خانه خود خفي. روز بعد آماده ي كارزار زندگي.. 5 آخر بهار، آیینه ی میمون خنچه ی عقد، سرور ازدواج، رقص، آواز، موسیقی، میوه، طعام و اشربه، کامرانی عشق عاشق و طراوت طرف؛ سحر محاصره ی حلاوت حلقه، بند به انگشت، تلاءلو ی مهر و مهریه انگشت عسل بکام جوان جفت، شب در خواهش دراز قیرگون تار کسوف سوی مقابل شب، هاله زر حلیم حلول بر لبه انحنای نکاح - بی کسالت سکون نکیر دولت نخفت. سبد کناری موز و ازگيل، هلو و توت فرنگی و آلبالو. داماد بپاي ديوار كمانه اي تنت، آناهیتا- زائري با حوايج غريزه و غيرت دست بر ضريح شرف و ناموس كشد - داغ در معرق پر تپش حال و حوش حشر، دروازه بان در شوت آکبند باه عمود وتر به قوس حرص حلال مناف در کفاف زفاف به کوه قاف یا اکناف، بی مصاف، شفاف ساري سير، به سور و سكر، سرمایه به خال، دایه به کنایه کمنی، ترکیدن آلبالو، لذت درد گذران، قرين و قايم درجي ورود وحدت. واي! آخ! امر خفن خصوصي و خلوت گوشه دنج تارتر دور از اغيار، زبر به زیر، میانه در میان- تلاطم خفگی خیس لختی داغ لبو، لبه، لاله، لابه، لبالب، تراش چمنی و سمنی، سایش و فرسایش، گردش و چرخش، کوس خروس، بوس عروس، سرخی شفق! کنار انجیر پُر بَری- مار سر کند به آشیانه ی نرم سار؛ بغض بیضه در سفیده زُخم سرازیر دهان سرشار سپس فرو شود در ترک دیوار. 6 ديوار درخت است- مانع پیوستگی، يگانگي؛ گسستگی رسانه و ارتباط. آب و باران را پس زند. در چال و چاه پنهان است. ديوار - پایین پيرتر از چينه، دورتر در زمان. قائمي است در زمان مايل، ناپايدار؛ افقي آن، سقف و كف؛ بن در رقص تموج تخریب آنی زلزله، ورچیده خاك. خط شنی کویر در معبر باد، خرابه گذشته ی آباد؛ نیت به ماندن؛ اما نمانا! چينه بزير كوبه هاي باران، تگرگ و برف، آوار آفتاب ** ديوار سكوت عميق تر از زخم. تجسم جدايي، تنهايي، تبعید، بي كسي، غربت غروب، غيبت قوم ستر ناله و اشگ حد فاصل من و تو من و محيط تو و محيط فاصله بين من و ما ما و شما خون خموش او، خشاب خشم آنها. ديوار را موش، موش را گوش؛ باشد ابر سياه بين ما و ش+ما. شمدي بضد هجوم پشه. لحاف تحصن و حفظ از "هوا بس ناجوانمردانه سرد است." ديوار نازك نامريي زمخت- فرمان، فرموده ، امر اكيد شفاهي، فتوا. دیوار کوتاهتر اكثريت بيرون، مقابل اقليت داخل. دارنده مستطیل 2 سر- ترسیم رئوس ظن برتکثیر دیوار تقصیر؛ رباعی عقیق سرد عتیق- محور ذهنی ناظر بر پندار، گفتار، کردار؛ مختصات رابعه ی دیوار بر مکعب ها، استوانه ها و مخروطات آزار. ديوار، ايمن ظاهري در هجوم هجمه ی موج فوج خفاشان ظلمت- نرده محاط با مدار بسته و فواصل معين مسلسل؛ انتهای جالیز جوان خفتگان، سروش لعن آیندگان. ديوار سد صدا ست؛ پرده مانع نور. منشائ ناپايداري و سردي، رعب و بي خبري، سنگيني بر فضا و محيط بين ما. ديوار قصر و حبس، كاخ و كوخ، مرز بين دو همسايه، تمايز است- تفرقه و جدايي. کندوی 6 ضلعی 72 پردیس اذهان وسواس و تفكيك 72 ملت- كه خود در ابَر جدار نسوز جدا از جهنم است. 7 ديوار تاريخ است – مرز ديروز و امروز تابلوي ناتمام- برآن يادگارها و علامات فراوان روز شمار زندان با ترشح قطرات پي درپي خون آزادي و شرف. طومار نام مخبران شهید جهان- ابدیت الواح بلور با نامها و تاریخ در نور ملون آفتاب* آری، ديوار تقویم قیام؛ رج جزا،عقوبت و مکافات است. خود، نيز تاريخ؛ خود، هم كتيبه قدر باستان؛ طنز فرد بر ديوار: "خط نوشتم که خر کند خنده." کنار تابلوی شهرداری: "لعنت به اولیای کسی که اینجا بشاشد." يادگاري براي آيندگان – رویت انديشه در قباي نگارش. 8 اي تحشيه ي مصور رنگين مغاکهاي نئوندرتال استتار استخوان داينوسور در غارها و قبور؛ پرده رقص شعله هاي آتش و دود، جذبه قارچ و جادو؛ دالانها، اتاقها، سرسراي خالی بي سقف شهر سوخته، تپه فردیس. اهرام ثلاثه- در تخیل کاهنان بیمو انعکاس ثلاث کمری کهکشان ارآیون بر خاک رس؛ انباشت ارزش بازوي بردگان، تمدن!- اينگونه در کتب نام برده شده؛ بهره كشي تا دم مرگ- عربده سزار در کشتزار دیگران: Veni. Vidi. Vici. {آمدم. دیدم. گرفتم (فتح).} بربريت مجلل با تبديل انبوه كاراز بام تا شام به تراش صخره و سنگ عمود بيلاخ امپراتور برده، درراس جایگاه مسلخ کالسیوم- پس از مصاف نافرجام گلادياتورهای هم بند وحوش درنده؛ هورای عصبی دور گودنشینان، فوق فرق صف کاجها. دیوار طویل مرکز زور و آز، برابر اقوام افقي بربريت با شوراي ايلات شمالی. این دیوار دو رو- در پشت، تمايل سردي و توطئه ي سكوت استتار دزدي و عدم وجدان؛ كتمان 10 فرمان موسي ز کوه بر پليدي دره. مخدوش، نجوای زرتشت با ستارگان. در دور، برق سرنیزه های ماد در شکست بین النهرین بیداد با نقوش حجاری؛ کوره های مفرغ زروانیان لرستان؛ تیرکش سواران سبک پارتی، چنگ نکیسا و رودکی، عود باربد از پنجره های شوکت و شور، فصول 1001 ماجرای دور و نزدیک نقل در شبستانهای قصه و غصه. تا تجمع تصوير متحد مصر علیا و سفلا - ورود آریایی قرص خورشید با 2 بال باز رآ، در روبرو، موضع زينت منشور میخی آزادي ملل كوروش- ناتوان از تحمل سنگینی فشار زمان در تخت جمشید- صف غرور ستونهای آپادانا. سایه بان جاده ابریشم و ادویه از فلات. چروک لرز در جلال ارگ خشتی بم در بارش شهاب تابستانی. ديوار، معبري مجازي به گذشته – ضجه ربیان پشم سرجنبان يهود به تخريب ناموفق فاتح نظامي معبد اورشليم فرسنگهاي فرسوده در چين، برابر يورتمه یاساي صحاري گبي. امر علی بابای 40 دزد بغداد در برابر گنج:" دیوار برو کنار!" ارتفاع غرورکتیبه، طنین ناله ي فرهاد در بيستون بر خالي تلخ سكوت شيرين پنجره. آتش كاخهاي كشورگشايی مايان، اینکا و ازتك- فدیه جوانان برای تداوم قدرت، بدیهی بود. صاحبان مغربی در قاره سیاه، اسیر به دریای کاراییب ، با کشتیهای غربی بادبان گشوده در تازیانه کف و موج گسیل طبل بردگان برای قطع جنگلها، کشت قهوه، نشای نیشکر، در برگشت با صدور سبدهای تنباکو، سیب زمینی، گوجه فرنگی و ذرت در باراندازهای قاره قدیم. تزيين لطافت و رايحه ي الحمرا. رعد سرخ بابک در زبر، برق نیلی مزدک در زیر – 2 سر رنگین کمان رهایی تاریخی فلات. حصار قلعه ي اسسين الموت. توپ مروارید آلبوکرک در هرمز با مشت سرب انفجار خاموش در سده بعد- زیر تیر پیروز صف صفویان در آبهای خلیج فارس. حاشیه كوكب و آفتاب گردان ارگ آقا خان محلاتي. اي انحنای مطبوع الوان آبی كاشي اصفهان، گرمابه فین با خونآبه ی کبیر تجدد تهران سیل فنون و فرهنگ غرب به فلات در ازای نفت، ارایه پلاستیک و سرعت با حقوق محفوظ اقشار و محیط. توشیح سند استحاله مملوکان صاحبقران به صاحبان مملکت؛ سرخ شمالی اخگر فریاد خيابان رهايي کار، ملل، جامعه تجدد هدايت و نيما، فروغ بی دروغ، با 3 توطئه شمال، غرب و جدید، پس از پل فیروزه ی پیروزی- در سوت ممتد قطار تصادم با عشقی بزرگ ز نیای ارانی گلسرخ پویان؛ اشجار شکوفان سیاهکل، رگبار بد تابستان، وزش کندی برفک سفید، ریزش بهمن سیاه و سرخ؛ سپس، خرمن خام سبز- فرو خردی مجسمه های طاغی در طغیان خلقهای عاصی. ارتفاع خانه منفصل از مزرعه درانتفاضه فلسطين! برجهاي مشبك شيشه و سیمان، گذار خواسته به نیاز و حق تملک، قفسهاي غولين برجهای امروزي شهر! 9 ای خاطرات خوش جوانی جوامع اولیه بی قیم- برابری حقوق همگان فزون بر طاعت طبیعت- فردا حقیقت تان بوقوع پیوندد! ای تمدن بدوي بي ديوار! آه اي ايلات ييلاق بختیار سوی افقهای شبدر و شقایق، امیدوار؛ اي سرخ پوستان بلند گیسو، پَر بَر َسرِ منقرض ِقاره جديد - نيمه لخت مسی قرمز، رها در سنت زيباي ايمن آزادي؛ از جنايت و بهره کشی رها! بشریت بشما خواهد رسید. رها از فقر، طولانی هم خواهد زیست. ديوار سد تخيل نيست. معبر تاخير آزادي، بله! ولي پلگان تعالی حقوق شهروندي، نیز. كتيبه شعر سعدي بر مدخل سازمان ملل: "بني آدم اعضاي يك ديگرند.." از ترک ديوار سنت، پیداست: آستانه سده ي عبور از تجدد- روشنایی مشعل سرخ المپیاد جهانی؛ بلندي درفش رهايي شهري، زيبايي، آزادي، جواني؛ بالاتر، پرواز کبوتران سفید عدالت و صلح بر سبز زمینی- در نبود مرز، نبود دیوار. 240704 * موزه بیرونی نیوزیوم، رازلین- ویرجینیا. پيام هاي ديگران document.write(get_cc(3439963)) شنبه، 3 اردىبهشت، 1384 ورود ورود روز برهنه شد بر بام سبز باغ. از در درآمدی- ای حجم شکوفان سفید! با رایحه ی بهار سرخ لاله بپا. ای عکس جوانی در قاب اندام من! مرا اعتیاد نوازش کلامت، گرمای شعاع چشمان سیاهت، طراوت نزدیکی جادوی زانوانت، با نبض طولی تپش، آغشته به شرجی حضورت، غبار غربت زدود. بزیر سقف موج ملتهب آسمان میبویمت در معبد حریر حنایی مجنون بید با پرستش لمس پوست، فشار گوشت، اتصال تماس، تنفس محرم حریق عرق، در تناول تورم توت فرنگی رسیده زبان، جعد مژگان جفت پیاله نرگس نازبار چشم جیغ بنفش1 سُنبل میک کمانه بازو تصویر رقص گرگ2 در خط فاصل شب و روز تمرکز مکث پوزه ز بوی پنیر در ترک تنوری لبو بر پرز نرمی مورمور لیمو لیمو، آههای بلند گیسو، لیس لاله، زیر، وای ابریشم پروانه گشاده بال سیاه جادو- غنچه سرخ شبنم شرم و اشتهای سبو لنگرگاه طریق قائم قایق غریق حریق غروب در لذت درد یگانگی حضور، خفگی خفن، ُخرناس رعد صرع با واجهای وحش گره آخ گیر در گلو، در طوفان اوف غریزه ورود، انبساط ُزخم لزج آرامش ماهیچه، قرار قلم، سلطه ثمین سکون. بر آب خلیج فارس ُخرامان رَوی رو بجنوب- در طلوع طشت طلا، رخنه به خاطرات ویران دور. بخوان بخط نور بر صفحه دریا: در تور بلور خور رقص شاد ماهیان کیان کف ناپایدار، زیر سایه گذر بال ماکیان- دور شود، کوچک چون ملخی بر کاه گندم.3 مرا به سرخی صدای ِسِحر سَحر ببر- به لمس شیری شیون نوزاد صبح، طیف الوان تحرک تابستان 4 مینای پریدن رشحه ی ماهی زرد خروش خورشید سیاه افت اسفنجی سنگ پا آبی سیر صدای دیگ شب سرخ خروس خوان ده سفید نجوای کف آلود رود ته دره. دمی، قرین پوست ران تو، دلیل زندگی منست. با تو، شاهد زندگی من- تویی. با تو، در این جهان اثر ز من مانَد- کودکی بر نطع نور فردا. بی تو، بود و نبود، یکی ست. 050418 1 هوشنگ ایرانی- کتاب بنفش تند بر خاکستری- شعر کبود. 2 فیلمی از کوین کاستنر. 3 اصطلاح خراسانی برای خُرد. 4 گرشوین (1898-1937)، آهنگساز آمریکایی: روز تابستان/ زندگی ست آسان/ می جهند ماهیان/ بلندند پنبه زاران..

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی