دوشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۶

جمعه، 27 خرداد، 1384 رنگین کمان رنگین کمان بیژن باران در گذرآرام جوی جاری یادها- با غبار ساکت ایام دور در رخوت خاطرات خمار از ایقان کاذب ثنوی ما و نه آنها، بیزار. نامرئی بلند، گرم ماوراء، آسيب مادون، برد موج کوتاه. نيمرخ عظيم گنبد خيال، الماس مرئی ميانی مطبوع اورنگ آسمانی: سفيد نور، بازتاب 7 رنگ- بنفش زنبق پنجره تنهایی کبود گستره دریایی آبی آسمان تهی از افسانه های ازلی سبز حجم برگهای استتار کوه عریانی زرد شنهای نرم ساحلی نارنجی منگوله های میوه تقویم باغ قرمز غروب، ناپایداری داغ سیاه شب پنهان، پشت کوه. 050531 پيام هاي ديگران document.write(get_cc(3647230)) جمعه، 20 خرداد، 1384 درنا درنا بيژن باران برون ز آب، بر صخره تنها به مساحی ایستاده قامت قدیمی روح رود. بر تک پای کشیده، پر خاکستری آبی، نوک بلند در امتداد گردن باوقار؛ با دیدگان تیز، آب را می بیند در لغزش مار. سفید کف پیچش تند ناهموار- فوج موج، زمزمه تنهایی رود. سنگهای بستر، خزان ز یخ دیر دوران شمال، در آبهای روان ز برف کوه، چشمه های فصول، باران بهار. ساکنان نخستین، آبزیان، آمده از آبهای ولرم کناره ها با پرورش طبيعت، شنا بسوی دریای بیکران. درنا، در انفراد اندیشه دراز، طرحهای دور؛ فارغ ز لحظه ی عکس سینه بر جاری آب و نور ایستاده بر سایه خود در خاموشی آسمان فراموشی. 050604 پيام هاي ديگران document.write(get_cc(3615043)) شنبه، 14 خرداد، 1384 کسی کسی بيژن باران هر کسی جايی دارد - در آسمان، آب، زمين، زير خاک. کبوتر در گستره شرابی سحر پشتک زند. ماهی در سايه غاز نیزار اروميه به مرز معکوس ابر رسد. انتهای تنهايی شب شهر، تن ها یک یک پراکنده اند. در گور آبای من سکوت تام بانتظار عدالت معهود حاکم است زیر نوار آوای چلچله. از این جا تا دورتران، راه من کدام است؟ در مه یادهای دیروزین: خاطرات روشن کودکی؛ زندگی من در چمدانی با منست- با گذشت زمان در دفتر و عکس فراوان. این جا بیشتر از آنچه نوشته ام، از قلم انداخته ام. از موطن خود دور شدم؛ اکنون چون مستی در این خیابانهای خلوت خیس پیش میروم. جدا ز مبداء در هندسه راه نزدیکتر بآن در ذهن و ذات؛ بریده نی، دور ز انبوه نیزار.* مقصدم در جلو- دوری از منشاء امروز در این مه سنگین. در این راسته های ناشناس چهره های بيگانه آسمان خاکستری کوتاه. یادهای دور پررنگترند تا خاطرات جدید. دهه ها چو باد گذشتند- برباد رفتند؟ دور از قبیله ام- در تنهایی تپه ای، تک شقایق آه ای عايق قایق دقايق خوب غرق در عکسهاي سفيد و سياه دست من. ای باران آهسته بر پنجره، ز بغض داغ گلو بر گونه من. هيچ شهری به بزرگي زادگاهم نيست. به پرنوری آن با آسمان بلند آبی کوههای لاکی سنگی دشت وسيع روبرو با گنبد و گلدسته و چنار با همسایگان تاریخی، ماه کابلی، نخل بغداد، تنگه های قفقاز، تپه های عشق آباد، نفت خزر و خليج فارس، زمرد نارگیل و لیموی عمانی. * کتم را بر صندلی گذارم؛ نه آویز گنجه ی دیوار. زيرا فردا از اينجا خواهم رفت. اين پنجره پر شمعداني، غرق گل را که آب خواهد داد؟ عطر تند آنرا نسيم به مشام که خواهد برد؟ من از اين خانه هم دور می شوم چون خانه های قبلی. در مرگ برگ آتشین خزان می رسم به سواد شهر ديگری. به رديف تبريزی و گل محمدی، ميدانی با مجسمه شاعري در پياده رو ، کالسکه مقابل مادری. در پیش، 4 راهی- با درنگ زیر چراغ 3 رنگ.. آمده از هیچ، در مدار شلجمی، تا قامت قائم، می روم به هیچ- از ضیافت صدا به میهمانی سکوت. از من چه میماند بر این پهنه ی سبز؟ آیا عکس من بدست آینده میرسد؟ از شما چه میماند برای اسلاف؟ نام نکو یا بنای داد؟ 050424 پيام هاي ديگران document.write(get_cc(3584799)) جمعه، 6 خرداد، 1384 سحر سحر بیژن باران وقتی بجای چادر شب تیره آسمان حریر روشن آبی فراگیر شود- آزاد پرندگان ز تور سیاهی، پرشور خوانند بر شاخه های سَحر سوی نور. کنار پنجره، باز ِحنجره ی زنجره نگاه مرا به باغ برد. ببین چگونه اشباح تاریکی از برابر روشنایی گریزند- سِحر سَحر و صیانت حقیقت شود آشکار. اشیاء ذات رنگین خود کنند نمودار: عریانی الوان شاخه ها، نازکی ناخن جمال حنایی چمن، دالبر کبود زنبق، شوق شکوفه شاخه آزالیا، نیاز دخول مخملی نیلوفر به انبساط برای لطافت گرم روز، پیدایی سنجاب دم حلزونی گردو بپوز فراز دیوار. نبود نی نوازی نسیم، سکون سبز مشرف بوته و پیچک در رقص آهسته ی لمس تنه ی جوان توت پر بار. بازتاب یادهای دور در شیشه سرد، بین من و باغ با خط فاصل شب و روز در چرخش ساعتی بغرب گریزند. در مدار فصول، سوار سیاره تنها، پیشانی به شیشه نزدیک کنم. در ارتفاع، تک کبوتر پشتک زن، غرق لذت حمام طلایی پگاه. 050518

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی