جمعه، 25 آذر، 1384
بيژن باران: شام
شام
از فراز پنجره ی این برج ناظر شهرم.
ترا به لبه نارنجی آفتاب
غرق در افق غروب غرب میبرم
به توپ انفجار رنگ پسین دیر
به خط سفید جت فراز آسمان آبی
فراسوی سر لخت درختهای زمستانی
به صدای صادق صفات
الوان لاله اشارات
عطر ادویه ی افعال
سنگینی شدید زمان
مزه گس قید
لمس مخملی ضمیر
دمای گرم اشاره.
چراغهای سه رنگ خیابان
ناظر تردد ما و ماشینها
زیر پرواز کلاغان-
دورتر از تاریکی و سردی تنهای زمین.
از دشمنی سیاه
خشم سرخ جدا شدم.
بسوی تو روانم-
ای سخاوت سبز دستان دوستی
ای گرمی خرمایی نزدیکی
دوستی آبی بی انتها
رنگین کمان اسمها
سرد حسادت
صدای گرمی عشق بنفش
عطر تن ساطع ز موی مژگانت
مزه گرم کام ات
حس بینایی رنگها
شنوایی درنگها
صلح سفید
لمس لحظه
نگاه میشی
صداقت روشنایی
مرگ سیاه
شیرینی یاس سفید
گرمی صدای تو
صدای دوستی و مهر
ای شعر..
051210¤ نوشته شده در ساعت 16:36 توسط بیژی
پيام هاي ديگران
document.write(get_cc(4423656))
شنبه، 19 آذر، 1384
مرز رمز - بيژن باران
مرز رمز
اولین برف فصل –
گل پنبه بر یشم شمشاد می نشیند.
تمام خرمالو و گردو را از درختان لخت تکانده.
غازان آواز خوان، پروازان
سوی امواج گرم جنوب -
با بال شاد گسترده فوج شکل 8-
در راس، سفر سالار به رصد نشانه های زمین.
گذرند از مرز پاییز به رمز
نخل و نارنج،
آبهای نمک
در کمانه های کلفت املاح سفید دور، سراب سیمین نور.
غاز پیر بیرمق مانده تنها در کناره سرد استخر زیر لختی بید مجنون-
در اندیشه روزهای گرم گذشته خود و آینده دیگران.
*
افق نارنجی، طلوع آفتاب است.
آسمان ابری کوتاه بر
درختان برهنه خاکستری سنگین است.
گریز سنجاب بر چینه دیوار
گرته سفید برف بر نرده بالکن
لیوان چای بدست
در جوار پنجره رو بباغ
بادهای سرد و سرخ پاییز
پرده سبز باغ را زرد آتشی کرده، فرو انداخته؛
زیر درختان ُگر گرفته است.
رابط من و باغ است پنجره.
چهارچوب رویا و خاطره:
روزهای رفته چو برگ خزان در باد؛
طرحهای نامده: جوانه های نامریی بهار.
051124
¤ نوشته شده در ساعت 1:6 توسط بیژی
پيام هاي ديگران
document.write(get_cc(4398668))
پنجشنبه، 10 آذر، 1384
شعر - بيژن باران
شعر
شعر رد قایق دقایق است.
صدای جویبار زمان،
نسیم بیشه در شاخه ساران.
شعر تویی
و تو شعر زنده ای.
با تو بهشت را مزه کرده ام.
از ازدواج دوزخ بی تویی در هراس.
زندگی عبور لحظه های گذران است.
با یادهای دور، رویای نزدیک – در باد.
با تو تنهایم
بی تو تنهاتر.
051129¤ نوشته شده در ساعت 18:19 توسط بیژی
پيام هاي ديگران
document.write(get_cc(4367434))
شنبه، 5 آذر، 1384
خانه-1
خانه-1
من این خانه را خوب می شناسم.
کودکی من در اینجا گذشت.
در باغچه ش نیلوفر با 100 شیپور آبی
طلیعه سحر بشارت میداد.
درخت سیب در بهار شکوفان
عروس سفید پوش میشد.
تاک با سایه مهربان تابستان، گنجشگان را بزیر خود می گرفت.
منگوله های زرد خرمالو در خزان بی برگی در باد بودند.
زمستان خاله پیر در گوش جوان ما میخواند:
برف می آد، برف می آد/ اون اطاق صدای حرف می آد.
این حوض ماست
مادر برای کر پس از لیف صابون
3 بار با یکدست در آب سبز مرموز آن
مارا فرو می کرد.
ماهیان سرخ و سیاه آن بشیطنت بما چشمک می زدند.
بام آن پر از ستاره و شهاب در شب
کبوتر ونور در صبح
پروانه های سفید اقاقیا و نسیم در عصر بود.
خرپشت کاهگلی آن دریجه باز خیال و آسمانها بود.
نقوش قالی کف اطاق
زیر تور نور سقف -
ذرات خورشید جدا ز موج حوض در پنجره تابد.
این مطبخ ماست با بوی گرسنگی و نذری.
اینجا چاهک است که
پیش از خواب بنا بفتوای مادربزرگ
اخوان به ترتیب پرتو میزدیم.
بوی مستراح مگس خوان خانه بود.
با اخوان ختنه شدم- بجای شلوار لنگ بپا.
کوچه درختی آن مرا به سلمانی، حمام، مدرسه، بقالی میبرد.
حیاط آن در نوروز
پر از نوپوشان ناآشنا می شد
که با جیر جیر کفش گشاد نو
خنده جیرجیرکها لای ترک آجرها را برمی انگیخت.
کوچه کودکی من شاخه ی بلند قالی بود
در آنسوی درهایش جواهرات آبی و سبز حوضهای
همسایگان – پر از ماهی و بچه های محل.
تابستانهای غبار دراز
بازیهای گوناگون روزانه فصول- تقویم در باد گذران.
داستانهای غروب- زیر مجمر مشتعل ماه.
*
من از این خانه رفتم.
به خانه جوانی
در خیابانی پهن با ردیف چنار.
اکنون هر گوشه آن در گوشه چشمم می آید.
050729
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی