یکشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۹

دکتر بیژن باران: 7 امشاسپند- چاکرا- مرتبت- وادی



هفت شهر عشق را عطار گشت. / ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم. - مولانا

خلاصه. در این جستار پیشینه پیدایش و تلخیصی از 4 نظریه هستی شناسانه در خاور میانه داده می شوند. این 4 نظریه شامل 7 امشاسپند زرتشتی، 7 چاکرای هندی، 7 مرتبت کیش مهر، 7 وادی عرفانی می باشد. تبیین اجزای یک نظریه یعنی نظریه پرداز، خود نظریه، پیروان و نتایج نظریه با نقدی از آنها خارج از 4چوب این جستار است. تبیین قدسی بودن اعداد به عهد فیثاغورث در فرهنگ مصر و یونان می رسد. در میان ملل برخی اعداد مانند 1، 2، 3، 7، 13 ، 28/30 دارای رمز و جذبه ویژه می باشند. وحدت را با 1 ، ثنویت را با 2 ، پیروزی را با 3 تلاش، عدد 7 هم ، 13 با نحسی در میان ایرانیها، 28 یا 30 با گردش ماه یا زمین معنای خاصی دارند.



ادراک هستی در این رویکردها در فرهنگ کهن آریایی و ذهن جمعی شرقی را می توان دید: ا- درک کائنات محیط علیا و اثر آن در سرنوشت/ زندگی انسان خاکی. 2- درک علل حیات در خود انسان. 3- درک مرتبت اجتماعی برای نظم جامعه. 4- درک رسیدن از انسان /مبداء به کائنات /مقصد. در این جستار 4 نمونه از فعل و انفعالات فکری در کانونهای فرهنگی یعنی شمال غربی هند، شمال شرقی ایران، در ترکیه و روم یعنی غرب فلات مرکزی ایران با تاریخ مصرف آنها داده می شوند.



در بررسی این 4 رویکرد به تاریخچه، محل زایش، شرح، کاربرد، باقیمانده آنها اشاره می شود. تنها چاکراهای 7گانه در زندگی مدرن پیروانی در غرب و شرق دارد. امشاسپندان در دین پارسی/ زرتشتی در اصول اعتقادی است که با پیشرفتهای بشر در علوم غیرقابل استنادند. برخی آداب مرتبت میتراییزم در آیینها و ستایشهای مسیحی بویژه کاتولیک بازآفرینی شده اند. اقالیم عرفانی هم در اوضاع مدرن به ثنویت قطب و مخلصان او در مهمانیها، خانقاه اسلاف، کمک مالی به همت عالی تقلیل یافته اند. کاربرد هر 4 رویکرد، سوای بنمایه اعتقادی اخروی، برای حل مسایل روزانه هم به پاره ای رفتار بنا به مقتضیات قانون بورژوایی تقلیل یافته. این رفتار شامل دخیل، وردخوانی، فدیه گوسفند، نذری، شبیه خوانی تا پیش از نهادهای مدرن بیمارستان، تلویزیون، مشاغل نوین، مراکز جمعیت برای نمایش، اپرا، کنسرت، نیایشهای گروهی در بنیانگرایان مسیحی می شود.



مقدمه. از 150 هزار سال پیش، از افریقا چند موج قبایل نخست نئوندارتال و سپس هوموسپبن وارد اروپا و آسیا شدند. بمرور برخی از آنها در 3 منطقه اروپای جنوبی و مرکزی، خاور میانه، شرق آسیا اسکان یافتند. دیگران تا چین، آلاسکا، آمریکای شمالی و جنوبی، جزایر اقیانوسیه به پیشروی خود ادامه دادند. شاخصه قبایل نخست، کوتاهی قد، ستبری تن، مچ پاکلفتی بود. در 2010 از روی مواد بین دندنانهای آنها در 100 هزار سال پیش در اسراییل گیاهخواری آنها به گوشتخواری آنها افزوده شده. آنها بدلایل قلت تعداد در قبیله، مصرف فردی زیاد غذا، تغییر شرایط اقلیمی جمعیتشان رو به کاهش گذاشت. قبایل هوموسپین بلند قدتر و شاید باهوشتر بودند. برخی از قبایل دوم با قبایل نخست مراودات و مزاوجت داشتند.



قبایل تیره پوست منطقه های حاره و نزدیک باستوا، از 100 هزار سال پیش، از طریق فلسطین و عربستان به بین النهرین، فلات، ماورای کوههای خیبر آمده بودند. اینها اسلاف عبریها، سامیها، حتییها، اکدیها، آشورها، بابلیها، کاسپیها، کاسیها/ لرها، ایلامیها/ خوزیها، بلوچها، دراویدینها، اهالی موهنجادارو اند. آثار تمدن آنها از 4-5 هزار سال پیش در این مناطق بجای مانده اند. آنها زبان و فرهنگ مختص بخود، غارنشینی، ایلیاتی، شبانی، فلاحت، باغداری، سفالگری را داشتند. این فرهنگ بعد از مرحله جمعآوری دانه، ساختن ابزار سنگی/ چوبی، شکار/ تله انداختن جانواران بود.



برخی از قبایل هوموسیپین که بشمال اروپا رفته بودند در اثر سرما بدنبال طلوع آفتاب به خاور یعنی روسیه روی کردند. آنها در این مناطق سردسیر کم آفتاب پوستشان از سبزه به سفید تغییر کرد. البته لغزش ژنی در تغییرات ظاهری مانند بور و زاغ بودن مو و مردمک چشم هم دلیل دیگریست. در روالی طولانی از ابزار سنگی به مفرغی رسیدند. با افقهای جغرافیایی و زندگی جدید خلاقیت و کنجکاوی آنها منجر به فرهنگی دربرگیرنده زبان، دین، رسومات، پوشاک، خوراک، اهلی کردن جانوران و طیور اقشار و طبقات در توده های کوچی شکل گرفتند.



آریایی ها از 3-4 هزار سال پیش از شمال دریای خزر در 3 رشته به شرق/هند، جنوب/ ایران، غرب/ یونان در چند موج مهاجرت کردند. آنها حامل 3 مهارت بودند: زبان و فرهنگ خود، فلزکاری ارابه اسبی، شلوار اسب سواری و کباب. جاده دراز ابریشم راه تجارت بین هند و چین از طریق فلات ایران تا یونان و روم از 2 هزار سال پیش پدید آمد؛ تا کشف قاره جدید در 1492م همزمان با وفات جامی شاعر، کمی پس از سقوط قسطنطنیه در 1453م، پررونق بود.



کشف قاره های جدید آمریکا و استرالیا، جاده ابریشم را از رونق انداخت. عدم رونق جاده ابریشم، یکی از دلالیل افول قدرت سیاسی ایران شد. اگر چه صفویان 1500 - 1722م کوشیدند تا بر نابسامانی گذشته در برابر مهاجمان غربی پرتغالی وانگلیسی فایق آیند. ولی تغییرات ماورای بحار از کنترل دولتمردان ایرانی خارج بود. آنها میبایست با تولید کشتی و مواد سوختی آن در دریانوردی از خلیج فارس با نیروهای استعماری رقابت میکردند. آنها مانند عثمانیها نتوانستند در عرصه دریا با غرب رقابت کنند. در نهایت هردو شکست خوردند؛ تقلیل مساحت یافته، مورد چپاول استعمار قرار گرفتند. در قرن 19م روسهای تزاری هم با ارتش مدرن از شمال به فلات تاخت. تا در قرن 20م با ظهور نیروهای قهار آلمانی و انقلاب سرخ شوروی، ایران، هند و ترکیه از استعمار غرب رهیدند. بر بستر مادی جاده ابریشم، نظریات شرقی و غربی با کاتالیست مشترک آریایی بهم آمیختند. http://www.farsinet.com/iranbibl/chronolg.html



باید توجه داشت که هند در رابطه با چین؛ روم در مراوده با مصر و حبشه در آفریقا بود. پس فرهنگ ایرانی آلیاژی از فرهنگهای 3 قاره آفریقا، اروپا، آسیا شد. از این رو در زبانها و برخی مقولات فرهنگی این 2 قاره پاره ای اشتراکات وجود دارد که به منشاء واحد آنها اشارت دارد. نمونه: سنگ، آسمان، سپهر، ستاره، {خور}شید با س آغاز شده یا داری س/ش می باشند؛ در برخی زبانهای اروپایی هم این اشتراک دیده می شود. نمونه: sand, sky, star, Sun در انگلیسی جرمنیک. شاید رابطه ای بین خور+شید ایرانی و Horus مصری با بال گشاده مانند اهورا وجود داشته باشد.



کاسیها/ لرها در 1400 ق.م. با فتح بابل پس از حکومت حمورابی، گذر از فلسطین، مصر را فتح کردند. آنها با فرعون آمنهوتب 4م، ایلامیان، حتییها در ترکیه، آشوریان رابطه دیپلماتیک و نامه نگاری داشتند. هورس خدای سپهر، آفتاب، جنگ بود – مانند مهر در کیش میترایی. تصویر این خدا، سر شاهین با دید تیز و تن انسان دارد. در داستانهای 1001 شب هم، نامها و شاکله های هند و ایرانی دیده می شوند. نمونه: شهرزاد، سندباد، علی بابا. موسیقی تند کولیها هم در این منطقه پهناور ناشی از رفت و آمد بین این فرهنگهاست؛ بویژه از هند به باختر تا رومانی و اسپانیا. این مراوده فرهنگی در ابعاد جغرافیایی از سده های گذشته تا بامروز ادامه دارد. بر این پهنه جغرافیایی نظریه های متعددی در باره پرسشهای عمده بشر در باره کائنات، انسان، جامعه، تاریخ، راه رسیدن به کمال مطلوب پیدا شده، نضج گرفته، سپس متروک شدند. http://www.motherbedford.com/ANUTimeLine.htm



پیدایش. نظریه های امشاسپندان زرتشتی، چاکرای هندی، مرتبت میترایی، اقلیم عرفانی بطور مختصر در اینجا می آیند. این 3 نظریه ادراک انسان در رابطه با جهان، خود، جامعه، گذار از خود به جهان را تبیین می کنند. نیکی و نحوست اعداد از دیر باز در تمدن بشری وجود داشته. شاید عدد 7 در رابطه با سهولت حفظ 5 تا 7 مقوله در حافظه باشد. یعنی برای بازآوری مقولات در حافظه کوتاه مدت انسان، انبار نیم دو جین مقولات، آسانتر است. ترتیب تقویمی این ادراک در شرق بقرار زیر است.



جهان عینی علیا در ملایک نامیرای آسمانی در دین شفاهی پیشا-زرتشتی از 3 هزار سال پیش در خراسان بزرگ اشاعه داشت. این نظریه تجزیه جهانی افلاک به 7 نیرو است؛ زمانی است که در روی زمین حکومت متمرکز وجود ندارد؛ نیروهای دینی و سیاسی در پراشند. چاکرای هندی نیز همزمان در ادبیات ودا نخست بطور شفاهی و سپس کتبی عرضه شد. در این رویکرد تن انسان به 7 کانون محلی تجزیه می شود. در عرفان فاصله رسیدن از خود به او /آن از 7 مرحله متناظر با مراحل جوانی تا پیری انسان می گذرد. اگرچه اشارات در اوستا به دریایچه ارومیه برای زادگاه زرتشت اند. ولی بجاجت و سختگیری میترایزم در این منطقه عرصه را بر زرتشت تنگ کرده؛ او به شرق یعنی خراسان گریخت. زبان مادی موطنش با زبان پارتی متقدم رایج در خراسان باهم قرابت لهجه ای داشت. این تصادم 2 زبان مادی و پارتی در همدان در کناره های زاگروس بمعنی ساکنانی که هر دو زبان را می دانند دیده می شود.



مغز برای ادراک یک مقوله مرکب، آنرا به مکانی، زمانی، کارکردی تجزیه می کند. نمونه ها: تقسیم کشور به ساتراپها/ ایالات، تجزیه مکانی است. بیان گذار از شور جوانی به کمال پیری، نمونه تجزیه زمانی است. تجزیه زمانی در طول عمر سالک، امکان تحقق رسیدن از یک مبدا/ من/ خود/ جوانی به مقصد/ او/ دیگری /پیری را تبیین میکند. ادراک بشر از نیروهای مختلف آسمانی مانند رعد، برق، باران، خشگ سالی، آفتاب، ماه با نسبت دادن آنها به الهه ها/ ملایک نمونه تجزیه کارکردی است. تجزیه کارکردی هسته نظریه های چند-خدایی در آغاز تمدن مکتوب بشر در مصر، یونان، ایران، هند می باشد. پس از این دوره با ظهور حکومتهای متمرکز وسیع مانند ایران و روم، تک خدایی نضج گرفت.



برخی آثار باستانی، مجموعه عقاید رایج در زمان تحریر آنهایند. این آثار در برگیرنده تخیلات کاتبان /ناسخان، قاریان اصلی، اصحاب پیرو، مروجان بعدی نیز هستند. جمعآوری نظرات رایج شفاهی، درآوردن آنها به یک نظام تقویمی یا مقوله ای، در تاریخ فراوانند. نمونه ها: رویدادهای ایلیاد هومر، آثار رقومی و هندسی منسوب به فیثاغورث، رویدادهای شاهنامه فردوسی، محتوای کتب ودا، گاتها و یسنای زرتشتی، ترانه و مثلهای فارسی صادق هدایت و آذری صمد بهرنگی. در 2500 سال پیش، فیثاغورث یا اصحاب اِخوان دینیش، از منابع مصری و مناسک اورفیوس یونانی، باین اعتقاد رسیدند که جهان با اعداد، هندسه، حد، تبیین پذیر است؛ ریاضت و گیاهخواری منجر به تعالی روح می شوند.



گذار. در اوخر دوره ساسانی سده 6م برخی آثار هندی به زبان آنروز برای دانشگاه جندیشاپور خوزستان ترجمه شده؛ سپس با آثار بیرونی و دیگران از سده 10م ببعد بتازی و فارسی نگاشته شدند. باید توجه داشت که مراوده فکری بوسیله سیاحان، تاجران، مهاجران ازجمله زرتشتی به گجرات پس از استیلای تازیان بر ایران؛ کوچ کولیان از هند به غرب و منجمله ایران براه بود.



البته نظرات بودایی بوسیله مسافران ایرانی به هند و کولیان هندی به خراسان بزرگ بطور کند و کم، ریاضت کشی را در محافل خرده پایی ایران مطرح کرد. مجمسه های بودا در بامیان افغانستان از سده 6م کنار جاده ابریشم، گواه این حرکت فکری به فلات است. در غرب ایران/ کردستان نیز نفوذ افکار فلکی ایلامی از جنوب، میترایی/ مغان از شمال، بابلی/ آشوری، یهودی/ فریسیان، مسیحی/ نصاری/ ناصری از غرب نمونه وار در آثار مانی تبلور یافتند.



ایران. در آثار زرتشتی 3 نظریه است که بسیار ارزنده اند: 1- انسان در پندار، گفتار، کردار تجرید می شود. 2- تغییرات در جهان/ انسان از تضاد نیروهای بد/تاریک و خوب/ نور ناشی می شود. 3- نیروهای کیهانی در 7 امشاسپند انتزاع می یابند. در این جستار 2 نظریه اول کنار گذاشته؛ تنها نظریه آخر تلخیص می شود. 2 تجرید نخست را می توان درباره شخصیت انسان، جامعه شناسی، حرکت تاریخ بکار برد. نظریه 2م بدست اصحاب مکتب افلاطون رسیده؛ اثر عمیقی بر فلسفه آنها و سپس اروپا گذاشت.



یکی از شیوه های رسیدن به کنه فکری به گذشته های دور غور در واژه های بکاررفته اسلاف است. زباشناسی واژه های اوستا و قیاس آنها با کتاب هندی باستانی ودا بسیار مفید است. واژه مرکب امشاسپند را می توان تجزیه کرد: ا + مشه + سپنته بترتیب بمعنی بی + مرگی + پاک می باشد که منظور از پاک فرشته/ ملایکه است. راستی در جلوی مرداد در تقویم شمسی ایرانی هم ا بمعنی بی گذاشته می شد؛ پس امرداد بمعنی بیمرگی می شود. این ا در عصر مدرن افتاده؛ اکنون مرداد مصطلح است. یکی دلیل هم گرمای شدید این ماه در فالات مرکزی است که به مرداد یعنی از گرما مردن / هلاک شدن بهتر می آید!



گاهی مقولات زرتشتی بازتاب محیط عینی است؛ گاهی بازتاب کمال مطلوب، مراد، ایده آل ذهنی. نمونه: در گرمای تابستانی مرداد، نه اردیبهشت، نماد بقای گیاهی است. البته این بقای گیاهی با کاریز و جوی درست است؛ ولی در تپه و کویر خشگی و مرگ گیاهان غلبه دارد. نام امشاسپندان بقرار زیر است: هرمز، بهمن، اردیبهشت، شهریور، سپندارمز، خرداد، امرداد. شاید سفره 7 سین نماد امشاسپندان باشد: آیینه برای آسمان جایگاه هرمز، ماهی مربوط به آب برای بهمن، شمع برای نماد آتش اردیبهشت، انسانهای بدور سفره برای نماد خرد شهریور، خاک گلدان سنبل بستر رویش سبزه برای اسفند، تنگ آب برای نماد آبهای خرداد، سبزه برای نماد بیمرگی گیاهان امرداد. نقد این نظریه کارکردی کائنات در این جستار نخواهد آمد.



امشاسپندان هرکدام نام و مسئولیتهایی دارند. از روی این مسئولیتها میتوان دید که آنها در دوره شبانی و آغاز کشاورزی آفریده شده اند. یعنی حدوث آنها در روی زمین/ فلات ایران حدود چند هزار سال پیش بوده؛ نیروهایی هستند که نظرشان معطوف به زمین است ولی در آسمان بسر می برند. آنها مشتمل اند بر 3 نرینه یعنی بهمن، اردیبهشت، شهریور و 3 مادینه یعنی اسفند، خرداد، امرداد. این تقسیمبندی از روی جمعیت یک محله، منطقه، ساتراپ، نیمی مرد نیمی زن، منطقی بنظر می رسد. شاید درآن هزاره های دور هم در جامعه اقلیت ناچیزی بودند که نه حس نرینگی داشتند نه حس مادینگی. این بخاطر هورمون و کدینگ ژنتیک فردی، امروز هم در جامعه وجود دارد. آنها در عالم مینویی اند، نامیرا، نامریی، خردمند، قدسی، رحیم، مهربانند. آنها مومنانف زرتشت، خا را یاورند.



هرمز سرکرده شورای امشاسپندان است که نه نر و نه ماده است.

بهمن سرپرست جانوران و گیاهان است؛ مرجع پندار، گفتار، کردار انسانهاست.

اردیبهشت، نماد راستی، نگهبان آتش، دشمن بدیهاست.



شهریور نماد آرمان شهر، نگهبان سنگها و فلزات است؛ خرد را همراه است.

اسفند برای آشتی، آبادی، شادی؛ نگهبان زمین است.

خرداد نماد رسایی، نگهبان آبها است.

امرداد جاودانگی است؛ نگهبان گیاهان و خوراک است. گیاهان اگرچه با زوال خزانی رنگ عوض می کنند ولی در بهار دوباره به رشد ظاهری خود ادامه می دهند؛ پس نامیرایند.



سرايش / خوانش شعر حاصل كشف/ شهود در ميان روحانيان جوامع هندو ايراني و چه بسا هندو اروپايي، امري رايج بوده است. اگرچه مردم عادی هم شعر و سرود در زندگی جمعی خود بشکل موسیقی و لالایی داشته اند که سینه بسینه به نسلهای بعدی رسیده. توان سرایش اشعاري شيوا در تبیین جهان هستي، ستايش خدايان، بيان روابط قدسي انگاشته بر گيتي، ويژگي برجسته و كرامت عمده‌ي يك روحاني بوده است. نام اینگونه سرایش باوستايي مانثره Manthra ، به سنسكريت مانترا Mantra ، در زبان پهلوي مانسر Mansar مي‌باشد.



در عصر نبود خط و نوشتار، تنها نحوه‌ي ارائه، ترابري، نقل انديشه‌ گفتاري باستاني از نسلی به نسل دیگر ترنم شفاهی همراه با موسیقی بوده. این آثار پراند از اسطوره‌ ها، پيام‌ها، تخیلات، مکاشفات، پندهاي ديني، كيهان‌شناسي. سراینده سوره ها مانثرن Manthran و موبد رسمی زئوتر Zaotar نامیده میشدند. این دو گونه روحاني هندو ايراني بودند كه بيش از ديگران با سرايش و قرائت اشعار اشراقي سروكار داشتند. نمونه مدرن شاملو است که هم مانثرن/ سراینده شعر و هم زئوتر/ دکلماتور آن بود. موبدان همیشه مرد بوده؛ مانند دیگر ادیان باستان یهودی و مسیحی. آنها واعظان و آموزگاران الهيات و آيين‌هاي ديني بودند. قاریان ابياتي شورانگيز براي مخاطبان مشتاق نجوا می کردند. زرتشت خود را يك مانثرن می نامد زیرا او گاهان را سروده است. همو خود را یک زئوتر، قاری پرقدرت، می خواند زیرا اوستا را که سوره های دینی آریایی بود با صدای خوش می خواند (يسن 32/13 و يسن 33/6).



گاتها/ گاهان اثر منظوم –هجایی و باقافیه- زرتشت، دنباله‌رو همان سنت سرايندگي روحانيان هندو ايراني است (بويس Boyce 1377، ص 82 و 100؛ 1376، ص 21). منظومه‌ي گاهان اشعار اشراقي زرتشت در پي تعمق و مراقبه بر روي جهان هستي، ماهيت و منشاء آن، چگونگي آفرينش، روابط انسان و جهان با نيروهاي قدسي و مينوي‌ست. اشعاري كه زرتشت ‌آن‌ها را در خلوت خويش با خداي خود بازگفته؛ با آميزه‌اي از آرايه‌ها، صور خيال، استعارات ظريف همراه اند. نسخه مانده از این سروده ها مربوط به سده 5م ، تقریبا همسن نسخه خطی انجیل، است، این متن براي تحقق ارتباط قلبي مؤمنان با نيروهاي قدسي امشاسپندان و ايزدان مينويی ، فراهم آمده. http://www.avesta.org/

www.azargoshnasp.net/Din/dk/soroodehaaayehzartosht.htm



هند. 4 هزار سال پیش آریایها با ارابه های اسبی وارد هند شده؛ فرهنگ خود را در ادبیات ودا مکتوب کردند. این ارابه ها بر چرخهای فلزدار با طوقه و پره سوار بودند. در این فرهنگ در روز، خورشید چون ارابه چرخی از خاور به باختر می راند؛ در شب، دور افلاک هم در آسمان بدور سر ناظران چون چرخ فلک / فصول می گشت. این فلکها مجموعه ای از ستارگان ند که از بخشی از آسمان به بخش دیگر در طول سال سیاره زمین گردان بدور خورشید در حرکت اند.



در ذهن آریایها، چرخ گردان ارابه استعاره ای برای خورشید پویا شد. این استعاره برای جانشینی چرخ ارابه با تصویر گل مدور نیلوفر آبی یا پیچ، درخت ُکنار، بر وزن ُغبار lotus ، تصویر شده است. پره های چرخ با گلبرگها نشان داده شده اند. همین استعاری بصری در تخت جمشید هم در نقوش سر یا بن ستونها و هم در نوار حاشیه دیواره پلکانها بکار رفته است. شاید تخت جمشید کار مشترک استادکاران ایرانی، هندی، یونانی باشد. زیرا در 538 ق.م. لشگر ایران شمال هند، تمدن و ابنیه تیکسلا، تپه بیهر، در 5آب پاکستان کنونی را فتح کرد.



در 2700 سال پیش، پس از مرگ بودا، چاکرا ها بخشی از یوگا برای هستن در جهان، نه جدا از جهان، پدید آمدند. کتب نوشته شده در سده های 10-15م در هند پایه ترجمه به انگلیسی در قرن 19م شدند. چاکرا ها با 4، 6، 10، 12، 16، 2 پره یا گلبرگ تصویر شده اند. مجموع گلبرگها 50 پر می شود که ضربدر 20 در سر - بخاطر اعضای مهم آن مانند 14 زوج چشم، گوش، لب، بینی، ابرو، زبان ، فک و 6 غدد چشایی گس، تلخ، شیرین، شور، ترش، خنثی- مساوی 1000 برای چاکرای فوقانی آخر است. این تصاعد، افزایش انرژی را نشان میدهد؛ نیز این افزایش اعداد متناظر با اعمال ساده تحتانی و کارکردهای غامض ذهنی است. انرژی حیات از چاکراها بالا و پایین می رود. http://givnology.com/chakras.htm



چاکرا. چاکرا به سانسکریت بمعنی چرخ است. تن انسان به 7 خزینه با لوله های متصل باهم تجرید شده. این کانونهای چرخان شبیه چرخهای ارابه گردان است بنام چاکرا. در لوله های اتصال چاکراها، انرژی روحانی بنام کوندالینی kundalini از سطوح علیای ربانی به سفلای تحتانی در گردشند. چاکراها مربوط به صدا، نور، رنگ اند. برای شفا، چاکراها باید تراز و توازن پیدا کنند؛ تا ماهیت آفرینش و هدف حیات درک شود. این درک از حرکت کیمیای زمان ناشی می شود.



در هندویزم و نظام روحی یوگا، مانند جنبش موج جدید New Wave Movement در دهه 80 با موسیقی مخصوصش، هر چاکرا یک گره انرژی در تن انسان است که با رنگ، کارکردهای مشخص، جنبه های از آگاهی، و شاکله های دیگر، متمایز و تداعی می شوند. 7 چاکرا در ستونی از بن فقرات تا فرق سر در یک خط قرار دارند. http://www.crystalinks.com/chakras.html



برای وحدت ذهن و بدن، تنه انسان به 7 کانون انرژی حیات یا فعالیت بخش شده. این کانونها در مغز و ستون فقرات یا سر و میان تنه انسان برای هوشیاری او فعالند. در ادبیات مربوطه، هر کدام از چاکرا ها تعریف شده، سنت آنها در رابطه با الهه های متافیزیکی، جنبه جسمانی، علل مریضی مربوط به آن، رفع این مریضی، و پندهای کاهنی در این باره می آید.



پیش از ورود آریاییها، در 4 هزار سال پیش، بخشی از بومیان هند تمدن دراویدی با سنت ریاضت کشی و یوگا را داشتند. تانترا Tantra بمعنی گستره دانش یکی دیگر از سنن آنها بود. در عرفان و مراقبه هندی گورو guru برابر قطب، مانترا برابر ورد می باشد. با ورود آریاییها سنت تانترا با ودا آمیخته شد. در اوپانیشادها از سده 8 ق.م. ایده نیروی حیات یا پرانا و لوله های حامل آن آمده است. در نسخه های بعدی سده 2م اشاراتی به تانترا و چاکرا شده است.



در ادبیات یوگا، کوندالینی ریزش انرژی اجزای روحانی علیای ربانی به سطوح سفلایی است. این انرژی برابر روح القدس مسیحی، فره ایزدی زرتشتی، هاله نور اسلامی است که باعث آگاهی از ربویت در فرد می شود. در اساطیر هندی، کوندالینی نام دیگر شاکتی، کنیز شیوا، ست. الهه های ثلاثه هند شامل شیوا نابودگر، برهمن آفریدگار، ویشنو نگهدار است. ویشنو تجسم کریشنا، راما، بودا ست.



شیوا، نابودگر دروغ، فساد، تباهی است. شیوا در چاکرای 7م چون هوشیاری ناب و شاکتی در چاکرای اول غیرفعال است. هوشیاری ناب شیوا از فرد بخاطر بیگانگی از انرژی فعال شاکتی یا کوندالینی جداست. آنگاه که انرژی از چاکراها در فرد صعود می کند، شاکتی با شیوا بوحدت می رسد. این وحدت 2 الهه در فرد، منجر به زندگی بیدغدغه فرد می شود. http://www.tantra-kundalini.com/chakras.htm



در هند هم مانند مصر عصر فراعنه و یونان عصر هومر، قلب را مرکز آگاهی می انگاشتند. ضربان قلب تابع هورمونهای درون ریز است؛ حیات هم با ضربان قلب رابطه دارد. شاید این نظام 7گانه نخستین گام بشر برای تجزیه تن انسان به مظروفهایی با کارکردهای مشخص است. در این نظام، تن به 7 شبکه عصبی یا مظروف و کانون انرژی تقسیم شده که از فرق سر تا نشیمنگاه او بترتیب زیر جای دارند:



1- پایین تنه Mooladhara زیر لگن خاصره محل برائت یا تمیز است. این کانون برای تجربه پاکی، شادی کودکانه، بدون تعصب و محدویت می باشد. برائت انگیزه غرور، موازنه، حس هدف و جهت در زندگی است. این کانون 4 پر یا زیرشبکه دارد. در سطح جسمانی برای خروج مدفوعات تن و فعالیتهای جنسی است. به سانسکریت مولا یعنی ریشه، آذرا یعنی نگهدار است. پس در حالت نشسته، لگن خاصره ریشه ی نگهدار ستون فقرات است.



2- آلت تناسلی Swadhisthan این چاکرا کانون آفرینش، التفات، دانش است که فرد را با الهام درونی مرتبط کرده تا از زیبایی دوروبر لذت ببرد. این دانش ناب ذهنی نبوده بلکه درک مستقیم واقعیت است که در کف دست محسوس است. نیز مرکز توجه ثابت و تمرکز است. این چاکرا 6 پر دارد؛ برای آفرینش، اندیشه، فرداگرایی است. نیز مربوط به روز چهارشنبه در هفته، به رنگ زرد، و عنصر آتش است. مسئول جگر، طحال، کبد است. معنی لغوی آن کسی که در آتش میزید است. شاید آتش کنایه از برافروختگی غریزه شهوانی باشد.



3- ناف Manipura برای حس ارضاء و آرامش است. این کانون فرد را صلحجو، سخی، حقانیت خواه، اخلاقی، باتوازن در همه امور می کند. این چاکرا 10 پر است؛ روی شکم قرار دارد. معنی کلمه گوهر شهر است.



4- قلب Anahath جایگاه روح، خویشتن، نفس، عشق است. این چاکرا 12 پر دارد. عشق شامل همه انواع آن مانند عشق برادرانه، پدرانه، مادرانه، دوستانه، استادانه، همسایگی می باشد.



5- گلوگاه Vishuddhi مرکز دیپلماسی، رابطه با دیگران، مهربانی، تواضع، عدم حسادت است؛ اگر کوندالینی فعال باشد. این چاکرا در گردن است؛ 16 پر دارد برای حفاظت 2 گوش، بینی، فک، لب، زبان، غدد چشایی، گلو، گردن، دندانها. این کانون برای ارتباط با دیگران بوسیله سخنگویی، حرکت دست است.



6- پیشانی Agnya مرکز بخشش و مهربانی است. بخشش نیروی رهایی از محرکات خشم، نفرت، انزجار است. این کانون بین 2 ابرو، ضربدر بصری، قرار دارد با 2 پر چپ و راست. پر راست جایگاه وجدان است. پر چپ برای صیانت نفس است.



7- فرق Sahasrara سر مرکز انتگراسیون چشایی، محرکات، انگیزه، رفتار، کارکردهای خودمختار مانند ضربان قلب و تنفس است. این کانون اصلی آگاهی 1000 پر دارد. معنی این کلمه سانسکریت هزار است که در رابطه با عصبهای مغز است. لیمبیک به لاتین برابر لبه است. سیستم لیمبیک ساختارهای عصبی مرکزی مغزند که در تمام جانوران از جمله پستانداران مشترک است؛ این اشارت به جانوران از مبدا مشترک ماهیان دارد.

http://adishakti.org/subtle_system/chakras.htm



پس در ادبیات ودا خود تنه انسان به 7 کانون تجزیه شده که با شریان هایی بهم پیوند دارند. دراین شبکه بسته مایع انرژی زای کوندالینی در حرکت است. این مدل تجرید تن انسان برای شفای بخشی از امراض کاربرد داشت. این یک تجزیه آغازین محلی تن در مکان است. یعنی تن را در هرلحظه می توان به 7 کانون تقسیم کرد. البته این نظریه هم مانند دیگران به نیروهای اسطوره ای وصل است. ولی در قیاس با نظم امشاسپندی کیهانی مرحله ایلیاتی نظام چاکرا توجه به خود انسان ساکن مرحله کشاورزی با افسانه های دوروبرش است.



مرتبت. در 3 هزار سال پیش، کیش میترا از حول و حوش دریاچه ارومیه برخاسته؛ به روم شرقی/ ترکیه و سپس به روم/ ایتالیا و مستملکاتش تا پذیرش مسیحیت در 380م رایج بود. دراین کیش مرتبت 7گانه که در مناسک مهرابه/ محرابه های غارمانند 3 تای زیرین حضار غیرفعال بوده؛ 4 تای زبرین شرکت کننده فعال بودند.



این مراتب برای ارتقاء در حلقه های اَِخوانی از دون تا فوق بقرار زیرند: 1- کلاغ ِ پیغامبر نماد هوا. 2- عروس نماد آب و سیاره ناهید با چادر/ ستری بسر، سرودخوان. 3- سرباز نماد خاک و سیاره مریخ همراه با نیزه. 4- شیر نماد آتش و سیاره مشتری/ جوپیتر. 5- پارسی نماد داس و ماه منشاء عسل و میوه. 6- ارابه خورشید نماد تازیانه اسب و مشعل. 7- پدر بالاترین مقام در کیش میترایی، نماینده مهر روی زمین، آموزگار دانا، ولی اسرار. کلاه و چوبدست، حلقه و خجره/ ساطور نمادها دیگر اویند.



در این کیش مناسک عضویت در محفل برای کار اجتماعی در آثار موزاییک و متنی اروپا بجا مانده. بررسی آیین میترا از موضوع این جستار خارج است. معمولا در حجاری هر مهرابه صحنه میترا با کلاه نمدی بوقی در حال خنجرزنی به گاو کیهانی، با نمادهای مار، عقرب، سگ، کلاغ، 2قلوی شنگول و منگول/ نکیر و منکر همیشه وجود دارد. اصولا یکی از ادیان آریایی که جلو آیین جدید زرتشتی مقاومت کرد مهرگرایی بود که شقوقی از آن در کردستان بصورت زروانی و در لرستان جنوبی بصورت تقدیریون با افلاک 12گانه زودیاک می باشد. کیش میترا ظرف نیم هزاره پیش از گزینش مسیحیت در اروپا آثار فرهنگی فراوان در دین مسیحیت، بویژه شقه کاتولیک رایج در روم، گذاشت. تولد میترا یا شب یلدا یکی از این تقلیدهای کلیساست.



اقلیم. در عرفان حیات انسان بالغ در طول 50 سال عمر به 7 مرتبت تقسیم شده. این مرحله بندی زمانی است که در طول حیات، سالک از این مراحل می گذرد؛ مانند 7 خوان رستم که اگرچه در مکانهای مختلف اتفاق می افتند ولی سکانس زمانی سریال در آن مراعات شده. در صوفیگری 7 اقلیم، وادی، طبقه برای تزکیه نفس ego وجود دارد. درویش با گذر از این 7 مرحله به پاکی مطلق معراج می کند. این ریاضت کشی شور جوانی را مهار کرده تا روان فرد، با جدایی از جامعه و در محفل خودی با وجود قطب باتجربه تر، آبدیده شود؛ یعنی از غل و غش، دوز وکلک به شفافی و صافی ارتقا یابد.

شاید 7 گام/ دستگاه موسیقی فلات در این تقسیم بندی دخیل بوده اند. مقامات موسیقی در آغاز متناظر با بروج 12 گانه بقرار زیر بودند: راست/ حمل، اصفهان/ ثور، عراق/ جوزا، كوچك/ سرطان، بزرگ/ اسد، حجاز/ سنبله، بوسليك/ ميزان، عشّاق/ عقرب، حسيني/ قوس، زنگوله/ جدي، نوا/ دلو، رهاوي/ حوت. در شعر زیربرای تسهیل حفظ کردن مبتدیان نام مقامات جاسازی شده: ز راه راست چو آهنگ ‌مي‌كني به‌حجاز/ ز اصفهــــان گذري جانب عراق انداز. ز نغمه زنگوله در پرده ‌ رهــاوي/ زن چو بوسليك حسيني صفت برآر آواز. مشو بزرگ ز راه نياز كوچك بــاش/ ز روي صدق به عشّاق و با نوا پرداز. ولي در سده 20م تعداد آنها به 7 دستگاه زیر تقلیل یافت: راست پنجگاه، چهار گاه، سه گاه، همايون، نوا، ماهور، شور. هر دستگاه نغماتي بنام گوشه دارد. ضمناً آوازهاي فرعي عبارتند از: دشتي، بيات ترك، افشار، ابوعطا، بيات اصفهان. http://www.hdabir.com/haft/91-music.html

این 7 اقلیم بقرار زیرند: معارفه، ذکر، شکر، امید، ترس، عبودیت، دعا. کتاب تفسیر کبیر، مفاتیح الغیب فخر رازی، سده 6 ه.ق. توجه شود که این مراحل تنها نامگزاری شده اند. نتایج اشراق و شهود فردی انباشت شدنی نیستند. لذا در 1000 سال آثار تصوف و عرفان به یک سامانه کامل تکامل نیافته. اوج آن با طلوع یک فرد ژنی مانند مولانا تنها در مدت عمر او دیده می شود. مکاشفه فردی حلاج، سهروردی، و نظریه اشراقی اصحاب آنها بورطه فراموشی در جامعه می گرایند.



در حالیکه در علم و الهیات آثار فردی عالم منجر به انباشت و انتگراسیون نظریه ها برای رسیدن به یک سامانه منسجم، کامل می شود. البته علم و الهیات با دولت عجین بوده؛ پایه مادی شهرسازی و روابط معنوی آنرا تشکیل می دهند. در آثار مربوط به اقلیم، محتوای پنداری، گفتاری، کرداری، دوره بندی، شرایط خروج از مرحله ای و ورود به مرحله دیگر خالی اند. گویا قطب/ پیر تعیین کننده شرایط فارغ التحصیلی مریدان وادی است. محرکه های حیرت/ شگفتی، عشق/ شادی، طلب/ کنجکاوی/ شگفتی، ترس در این سیر و سلوک آمده اند. رک: دکتر بیژن باران، محرکات و احساسات در شعر فروغ فرخزاد؛ عرفان در خاور میانه. http://pendar.forums1.net/forum-f14/topic-t676.htm



مرحله. در عرفان 7 وادی سلوک بقرار زیر اند: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فنا. طالب از مرحله اول آغاز کرده تا آخر عمر به مرحله 7م می رسد. این صفات بر اساس انگیزه ها و محرکات فردی اند. از امور اجتماعی، انداز گیری، سنجش، نقد، شک، مشاهدات محیط تهی اند. عطار در منطق‌الطیر آنها را اینگونه نامگذاری می کند؛ سپس هر وادی بشعر شکافته می شود:

گفت ما را هفت وادی در ره است / چون گذشتی هفت وادی، درگه است.

هست وادی طلب آغاز کار / وادی عشق است از آن پس، بی کنار.

پس سیم وادی است آن معرفت / پس چهارم وادی استغنا صفت.

هست پنجم وادی توحید پاک / پس ششم وادی حیرت صعب‌ناک.

هفتمین، وادی فقر است و فنا / بعد از این روی روش نبود تو را.

در کشش افتی، روش گم گرددت / گر بود یک قطره قلزم گرددت.



نتیجه. در این جستار مقدمه ای در باره پیدایش 4 نظریه مربوط به کائنات، تن انسان، مرتبت اجتماعی، گذار از تن به کائنات ارایه شد. این نظریه ها باید نقد شده؛ با تاریخچه، توضیح نظام، عملکرد اجتماعی، بقایای آن در زمان کنونی ارایه شوند. کلا می توان گفت که آنها بیشتر تخیلات شاعرانه را با مقولات غیرمادی و برخی تجارب حسی نام گذاری کرده؛ بشیوه آمرانه و بدون استدلال ارایه میدهند.

پانویسها/ منابع. در متن آمده اند.

1/1/2011 3:00:00 PM

برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی